#شفا ۱
یکی از اعضای هیئت امنای مسجد مقدس جمکران، که بیشتر از بیست ساله که توفیق خدمت به این مسجد رو دارن و بارها این اتفاقات براشون افتاده و از کرامات امام عصر زیاد برای من تعریف میکردن، برای من گفتن که دقیقا خاطرم نیست که سال ۵۱ بود یا ۵۲، شب جمعه بود و من طبق معمول به مسجد رفته بودم برای خادمی جلوی ایوون مسجد قدیمی، کنار مرحوم حاج ابوالقاسم که کارمند مسجد بود و مسئول جمع اوری هدایا بود نشسته بودم و مثلهمیشه مباحث دینی میکردیم و گاهی هم از اوضاع مسجد میگفتیم که بعضی جاها باید تعمیر بشن . نماز مغرب و عشا تمام شد و جمعیت کم و بیش میرفتن بعضی هم مینشستن برای خواندن دعا، یک دفعه خانمی جلو امد...
#ادامهدارد...
❌کپی حرام⛔️
#شفا ۲
دست دختر ۱۷ ساله اش را گرفته بود و پسر بچه ۹ ساله ای را هم در بغل داشت بغض سنگینی تو صداش بود
نگاهش کردم و گفتم: بفرمایید؟ امری دارید؟
زن سلام کرد و بدون هیچ مقدمه
ای گفت: من نذر کردم که اگر امام زمان علیه السلام امشب بچه م رو شفا بده، پنج هزار تومان بدم از دار دنیا همین دو بچه رو دارم که یکیش نمیتونه راه بره و فلجه خدا همه جوره تو تمام زندگیم کمکم کرده ولی فلج بودن پسرم منو خیلی اذیت میکنه دلممیخواد مثل بچه های هن سن و سالش سالم باشه، حالا اول می خوام هزار تومنش رو بدم.
رو بهش پرسیدم: اومدی امتحان کنی؟ مگه به اقا شک داری؟ خیالت راحت اگر ازش چیزی بخوای دست رد به سینه ت نمیزنه...
#ادامهدارد...
❌کپی حرام⛔️
#شفا ۳
گفت: پس چیکار کنم؟ شما بگو چیکارکنم که گره از کارم باز بشه و شفای بچه م رو بگیرم
گفتم: نقدی معامله کن بگو این پنج هزار تومن رو میدم و شفای بچه م رو میخوام! انشالله که امام زمان کمکت میکنه
کمی فکر کرد و گفت: خیلی خب، قبوله. و پنج هزار تومن رو داد قبض رو گرفت و گفت انشالله که شفای بچه م رو بده و منو ببینه. آخر شب بود و من قضیه رو به کلی فراموش کرده بودم. از این چیزها زیاد بود که گاهی نذر میکردن و میرفتن، خانمی رو دیدم که دست پسر بچه و دختری رو گرفته بود و به طرف دکه می اومد. به نظرم اومد که قبلا دختر بچه را دیدم، ولی چیزی یادم نیومد. زن شروع به دعا کرد و تکرار میکرد: حاج آقا! خدا بهت طول عمر بده!...
#ادامهدارد...
❌کپی حرام⛔️
#شفا ۴
خدا ان شاء الله به شما توفیق بده، شما باعث شدی تا اخر عمر دعات کنم و از خدا میخوام گره به کارت نیافته
پرسیدم: چی شده خانوم؟ چرا اینجوری میکنی؟
گفت: این بچه همون بچه ای هست که وقتی اول شب اومدم بغلم بود و گفتم میخوام با امام معامله کنم پاهای پسر بچه رو نشونم داد. کاملا خوب شده بود و آثری از ضعف یا فلج در پسر نبود.
زن سفارش کرد که قسم تون میدم به خدا کسی نفهمه میخوام مثل ی راز بین ما باشه گفتم: خانم! این اتفاقات برای من عادیه، تقریبا همیشه از این جور معجزه ها رو می بینیم. خیالتون راحت
گفت: هفته دیگه ان شاء الله با پدرش میاییم و ی گوسفند میاریم، تشکر کردم و رفتن، هفته بعد که اومدن، گوسفندی رو کشتن و خیلی تشکر کردن پدر بچه از خوشحالی اشک میریخت، بچه رو گرفتم و حسابی بوسیدم، کرامات حضرت عصر زیاد بوده ولی من نمیفهمم چرا بعضی از شیعیان اعتقاداتشون ضعیفه اگر همه یک صدا اقا رو صدا کنیم بی شک ظهور اتفاق میافته
#پایان
❌کپی حرام