eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ ستاره هستم با همسرم پسرعمو ، دختر عمو هستیم ،امید از من یکسال بزرگ تر بود همبازی بچگیام توی سن ۲۶ سالگی بهم رسیدیم همه فامیل میگفتن که شماها بچه دار نمیشید اگه هم بچه دار بشید بچه با بیماری های ژنیتیکی بدنیا میاد . ولی بخاطر عشقی که نسبت بهش داشتم میگفتم این حرفا چرته باور نداشتم یجورایی... مراسم عقد از اونکه فکر می‌کردم زودتر گرفته شد چند ماهی نامزد موندیم توی دوران نامزدی همه چیز عالی گذشت فقط منتظر بودم روز عروسی برسه ، من عاشق بچه بودم امید از من بیشتر همیشه توی حرفا شوخیا میگفتم حد اقل ی پنج شیشتا میارم کم کمش امیدم میگفت پنج شیشتا چیه برو بابا من ده تا بچه میخوام، دوست دارم همه بهم بگن بابای اون ده تا بچه ، هر بچه ای که میدیدم انقدر تو بغلم و ماچ بوسش میکردم که با زور ازم میگرفتن ، فقط چشم انتظار این بودم هرچی زودتر ازدواج کنیم بچه دار بشیم . دوسالی از ازدواجمون گذشته بود که بچه دار شدیم انگار خوشحال ترین آدم روی کره زمين بودم... ... ❌کپی حرام ⛔️
۲ سه ماه از بارداری گذشته بود که به طور اتفاقی بچه سقط شد کل بدنم گر گرفته بود تا ماه ها گریه میکردم افسردگی گرفته بودم دکترا میگفتن درصد کمی که شما بازم بتونید بچه دار بشید کل امیدم از دست دادم. امید همیشه مثل اسمش بهم امید میداد نمیزاشت کم بیارم میگفت حتی اگه بچه دار نشیم از پرورشگاه یه بچه ای میاریم بزرگ میکنیم یه ثوابی هم میکنیم، ولی میدونستم امید براش سخت بود ولی بخاطر شرایط من کنار میومد . بعد از هزار تا دکتر دوا دارو، دو سال بعد از سقط بچه‌م بلاخره بچه دار شدیم خوشحال تر از دفعه قبل بودم روزی هزار دفعه نبود که شکر خدارو نکنم آزمایش دادیم گفتن که بچه دارای سندروم داون هست باید بچه رو سقط کنید من اصلن باور نمیکردم میگفتم بچه من سالم ، میخوان بچه منو ازم بگیرن هرروزم شده بود گریه.. کپی حرام ⛔️
۳ میگفتم من این بچه نمیندازم قبول کردم‌گفتم حتی اگه بچه‌م مریض باشه بازم نگهش میدارم شب روز التماس خدا میکردم توی نماز ذکرم شده بود که خدایا خودت بهم کمک کن من به تو باور دارم کل امیدم تویی بچه من سالم باشه از همون بچگی عشق به امام حسین داشتم نذر کردم گفتم اگه بچه‌م سالم باشه حرف اونها اشتباه باشه به عشق خود امام حسین اسمش میزارم حسین نذری میپزم، همسرم امید قبول کرده بودم بچه من دارای سندروم داونِ، با خودم میگفتم حتماً یه حکمتی هست اما امید راضی نبود بچه رو نگه داریم، میگفت گناه داره بهتره بچه معلول رو سقط کنیم ، اما قبول نمیکردم با گریه التماس امید میکردم میگفتم بچه منو ازم نگیر از مادر شوهر خواهر شوهرم حرفا میشنیدم دلم میشکست اما جوابی نمی‌دادم میگفتم حتمن حکمتی هست خدا حتمن صفحه زندگی من ایجوری نوشته مقابل همه وایمیستادم تا از بچم دفاع کنم تنها کسی که توی اون روزا درکم میکرد مادرم بود... ❌کپی حرام⛔️
۴ میگفت دخترم قسمت هرچه بود خدا جلو تر دیده حتمن بعدش قشنگه با حرفای مادرم امید میگرفتم ، با دلداری دادن مادرم گریه بس کردم . امیدم تا لحظه آخر میگفت که بچه رو سقط کنیم بهتره، سر این حرفش ماه های آخر خونه مادرم موندم ،گفتم: تو بچه رو نخوای تکی بزرگش میکنم این بچه تمام جون منه من دیگه عادت کردم به بودنش میخواید منو بکشید بهم بکشید ولی ازم نخواهید که این بچه رو سقط کنم خلاصه هیچکس نتونست مانع بشه که بچه منو ازم بگیره هفته های آخر بارداریم بود که درد عجیبی گرفتم انگار که موقعش بود از درد به خودم میپیچیدم حال حس عجیبی داشتم با خودم کلنجار میرفتم که وقتی بچه رو میبینم چه واکنشی نشون میدم حس حال عجیبی بود توصیف کردنی نبود این حس حالم از درد زایمان برام بدتر بود . روز زایمان رسید وسایل بچمو جمع کردم مادرم اومد از زیر  قرآن ردم کرد با امید راهی بیمارستان شدیم‌... ❌کپی حرام⛔️
۵ انگار خانواده خودم ،همسرم امید، از بدنیا اومدن نوه جدیدشون زیاد خوشحال نبودن از روی چهره هاشون مشخص بود، و این منو بیشتر اذییت میکرد ولی چیزی که بود انتخاب خودم بود  بقیه برام مهم نبودن وارد اتاق زایمان شدم ساعت ها درد تحمل کردم بلاخره حسین آقا بدنیا اومد فقط میگفتم بچه رو ببینم، بچه رو نگاه کردم گفتم بچه من که مشکل نداره همه از تعجب نگا های عجیب میکردن میگفتن جواب ازمایش که نشون میداد بچه دارای سندروم داون هست به معجزه باور پیدا کردم گریه میکردم شکر میگفتم نگاه حسین کردم گفتم تو به این زیبایی تورو از من خواستن بگیرن بعد  از اینکه خانواده ها فهمیدن مخصوص امید وقتی فهمید که بچه سالم بدنیا اومده از خوشحالی انگار بال در آورده بود ⛔️