eitaa logo
آئینه‌ی جان
1.2هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
185 فایل
کانال انتشار تولیدات فرهنگی - تبلیغی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ 🔹ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ 🔸ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ سرپرست 3 فرزندم هستم، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ. 🔹ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. 🔸حضرت پرسيد: علت چيست؟ 🔹ايشان گفتند: در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم. 🔸حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست. ✍️ خالق من بهشتي دارد، «نزديک زيبا و بزرگ»، و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد» و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري، شايد امروز آن روز باشد. @aeenejan eitaa.com/aeenejan
💠 گویند "حر بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد. "عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد! ✅ چه کسی مي‌داند آخر کارش به کجا مي‌رسد؟ دنيا دار ابتلاست... با هر امتحاني چهره‌اي از ما آشکار مي‌شود، چهره‌اي که گاهي خودمان را شگفت‌زده مي‌کند. چطور مي‌شود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟ ✅ مي‌گويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نمي‌شود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني. خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است. ✅ شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و مي‌خواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيري‌ات" را بطلبي... ‌✍🏻 مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🔹روزى حضرت على(ع ) از درب دكان قصابى مى گذشت. 🔸قصاب به آن حضرت عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! گوشتهاى بسيار خوبى آورده ام. اگر ميخواهيد ببريد. 🔹فرمود: الان پول ندارم كه بخرم. 🔸عرض كرد: من صبر مى كنم پولش را بعدا بدهيد. 🔹فرمود: من به شكم خود ميگويم كه صبر كند، اگر نمى توانستم به شكم خود بگويم از تو مى خواستم كه صبر كنى ولى حالا كه ميتوانم به شكم خود ميگويم كه صبر كند. ✍️ آرى، خاصيت نفس اماره اين است كه اگر تو او را وادار و مطيع خود نكنى او تو را مشغول و مطيع خود خواهد ساخت. ولى على (ع ) كه در ميدان جنگ مغلوب عمرو بن عبدودها و مرحب ها نمى شود، به طريق اولى و صد چندان بيشتر هرگز بر خود نمى پسندد كه مغلوب يك ميل و هواى نفس گردد. 📚منبع : گفتارهاى معنوى ، ص 262 @aeenejan eitaa.com/aeenejan
💠 صلوات 🔸 شبلی نقل نموده است؛ همسایه ای داشتم که وفات نمود. او را خواب دیدم، از او پرسیدم خدا با تو چه کرد ؟ 🔸گفت: ای شیخ! هول های بزرگ دیدم و رنج های عظیم کشیدم. از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر، زبان من از کار باز ماند. با خود می گفتم واویلاه، این عقوبت از کجا به من رسید؟ آخر، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. 🔸آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم، از آن شخص پرسیدم تو کیستی خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ 🔸گفت: من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر(ص) فرستادی آفریده شده ام و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم. ⚜اللهم صل علی محمدو آل محمد وعجل فرجهم⚜ 📚 منبع:کتاب آثار و برکات صلوات، ص131 @aeenejan eitaa.com/aeenejan
▪️روزی لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! من هفت هزار کلمه حکمت آمیز آموختم، اما تو چهار کلمه بیاموز و حفظ کن که اگر به آنها عمل کنی، برای تو کافی است: ⚜️1. کِشتی خود را محکم بساز که دریا بسیار عمیق است. ⚜️2. بار خود را سبک کن که گردنه و گذرگاهی در پیش داری که گذشتن از آن بسیار دشوار است. ⚜️3. زاد و توشه بسیار بردار که سفرت بسیار دور و دراز است. ⚜️4. عملت را خالص گردان و کار را فقط برای رضای خدا انجام بده، که قبول کننده عمل، بسیار بینا و داناست. 📚 منبع: برگزیده ای از پندهای لقمان حکیم، ص 46 @aeenejan eitaa.com/aeenejan
⚱️حکایت خشت های طلا 🔸عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. 🔹يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. 🔸تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند. 🔹آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. 🔸حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟ 📚 بحارالانوار، ج 14، ص ۲۸۰ @aeenejan eitaa.com/aeenejan
💠 دعای مادر 🔸روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند: این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟ 🔹ابوسعید گفت: شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم، خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه، مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به ماجرا برد و گفت: "فرزندم، امیدوارم که نامت عالم‌گیر شود." 🔸بدین سان ابوسعید ابوالخیر مرد خرد، آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون دعای مادر میداند. 📚تذکره الاولیاء عطار نیشابوری ‌‌ @aeenejan eitaa.com/aeenejan
💎 روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: استاد زيبايي انسان در چيست؟ ◀حکيم ٢ کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت به اين ٢ کاسه نگاه کنيد: 🔸اولي از طلا درست شده است و درونش زهر است... 🔸و دومي کاسه اي گليست و درونش آب گوارا است... ◀شما کدام را ميخوريد؟ 🔸شاگردان جواب دادند: کاسه گلي را. ◀حکيم گفت: آدمي هم همچون اين کاسه است، آنچه که آدمي را زيبا ميکند درونش و اخلاقش است. ✅ بايد سيرتمان را زيبا کنيم، نه صورتمان را... @aeenejan eitaa.com/aeenejan
✨﷽✨ ✍ده سال سنش بود که یک نهال، تو باغچه خونشون کاشت. هر چه می گذشت نهال، بزرگ و بزرگتر می شد. بعد از دو سال، متوجه نکته ای شد. فروشنده ی نهال، بجای اینکه نهال درخت سیب بهش بده، یک نهال از درخت سرو به او داده بود متوجه این اشتباه شد اما پیش خود گفت هفته ی آینده آنرا قطع می کنم. هفته ها پشت سر هم می آمد و مدام قطع کردن درخت رو به تاخیر می انداخت. الان که چهل سال می گذرد، آن نهال، تبدیل به یک درخت تنومند شده است و آن جوان پر انرژی، تبدیل به یک پیرمرد فرتوت و ناتوان. پیرمرد پیش خودش فکر می کند که کندن یک نهال با نیروی جوانی مطمئنا کار ساده ای بود اما الان کندن یک درخت تنومند... حکایت باغبان و آن نهال، حکایت من و گناهانم است. گناهانی که بخاطرشون توبه نکردم، روز به روز تو وجودم ریشه دار تر می شن و من برای رهایی از آنها، ضعیفتر ✔باید قدر جوانی رو بدانم... حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "اَلتَّوبَةُ حَسَنٌ وَ لکِنْ فِى الشَّبابِ اَحْسَنُ" توبه زیباست ولی توبه جوان زیباتر است. کنزالعمال ج۱۵ ص۸۹۶ @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🔹پادشاهی بر بقراط گذشت و گفت: «هر حاجتی داری، از من بخواه تا آن را برآورده سازم». 🔸بقراط گفت: «گناهان مرا پاک کن!» 🔹گفت: «نتوانم». 🔸مرا جوان گردان! 🔹نتوانم. 🔸مرا از چنگال مرگ برهان! 🔹نتوانم. ✅ بقراط گفت: «حاجت خواستن از ناتوان، روا نباشد!» @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🍃امام صادق(ع) مےفرمايند: مؤمن چهار چيز بايد داشته باشد: ➊ خانه وسيع ➋ سواري خوب ➌ لباس زيبا ➍ چراغ پر نور ✅شخصي پرسيد ما كه نداريم چه كنيم؟ 🔰حضرت فرمودند: اين حديث باطن هم دارد: ① منظور از خانه وسيع، صبر است كه بيانگر روح بزرگ است. ② مركب خوب، عقل است. ③ لباس زيبا، حيا است. ④ چراغ پر نور، علم است كه ثمره آن بندگي است. 📚منبع: اصول كافي، جلد ٦ @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🔹گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمیگشت ! 🔸پرسیدند: چه میکنی؟ 🔹پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش می ریزم... 🔸گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری، بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد! 🔹گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند از من بپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟ پاسخ میدهم: هرآنچه از من برمی آمد! ✍🏻 آیا ما انسان ها که سرگرم مادیات و خوشی های زودگذر دنیوی هستیم، هنگامیکه خداوند متعال از ما سوال کند، برای هم نوعانت چه کردی، جوابی خواهیم داشت؟ @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🔴 مشاوره‌ی شتری 🔹ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ 🔸ﺷﺘﺮ گفت: ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! 🔹ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ داخل ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ شد، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﮔﺬﺷﺖ! 🔸ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ‌ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ‌ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! 🔹ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!... ✍️ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ و قصد استفاده از تجربه‌ی او را داریم، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ نیز ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ. لذا فقط از مشاور امین و متخصّص راهنمایی بخواهید. @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🔸از بزرگمردی پرسیدم: بهترین چیزی که میشه از دنیا برداشت چیه ؟ 🔹کمی فکر کرد و گفت: دست ؛ 🔸با تعجب گفتم :چی؟ دست ؟!! 🔹گفت: بله، اگر از دنیا دست برداریم کار بزرگی انجام دادیم که کوچکترین پاداشش رضوان خداونده و ادامه داد: ✨امام صادق علیه السلام فرمودند: 🍂 «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» "عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است" 📚اصول کافى، جلد ٢، حدیث ۸ @aeenejan eitaa.com/aeenejan
💠 حکایت جوان خدا ترس 🌹‍ سلمان یکی از یاران پیامبر ص تعریف کرده روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. 🌹‍ سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت. یکی می گفت: دچار تشنج شده است. 🌹‍ دیگری می گفت: جن زده شده است. سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. 🌹‍ با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت که فرمود: ((و لهم مقامع من حدید)) یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است. {حج/21} 📚ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 399 @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🔸ارباب لقمان به او دستور داد؛ که در زمینش، برای او کنجد بکارد. 🔹ولی او جُو کاشت. 🔸وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟ 🔹لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند. 🔸اربابش گفت: مگر این ممکن است؟ 🔹لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛لذا گفتم شاید آن هم بشود. 🔸آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. ✍ دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم؛ هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم. @aeenejan eitaa.com/aeenejan
💠 حکایت جوان خدا ترس 🌹‍ سلمان یکی از یاران پیامبر ص تعریف کرده روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. 🌹‍ سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت. یکی می گفت: دچار تشنج شده است. 🌹‍ دیگری می گفت: جن زده شده است. سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. 🌹‍ با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت که فرمود: ((و لهم مقامع من حدید)) یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است. {حج/21} 📚ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 399 @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🔸ارباب لقمان به او دستور داد؛ که در زمینش، برای او کنجد بکارد. 🔹ولی او جُو کاشت. 🔸وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟ 🔹لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند. 🔸اربابش گفت: مگر این ممکن است؟ 🔹لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛لذا گفتم شاید آن هم بشود. 🔸آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. ✍ دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم؛ هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم. @aeenejan eitaa.com/aeenejan
✨﷽✨ ✍در پای منبر عالمی بزرگ، مردم زیادی می‌نشستند. روزی متوجه شد جوانی مدتیست که در پای منبر او حاضر نمی‌شود. عالم سراغ او را گرفت. گفتند: آن جوان دیگر از خانه بیرون نمی‌آید و مشغول عبادت است. عالم پیش او رفت، پرسید: ای جوان! چرا درب خانه بر روی خود بسته‌ای و عبادت می‌کنی؟! جوان گفت: برای نزدیک شدن به خدا باید درب بر روی خود بست و خانه‌نشین شد. عالم گفت: هرگاه دیدی به مردم نزدیک‌تر می‌شوی و در میان مردم و برای مشکلات آنان همت می‌کنی، بدان به‌ خدا نزدیک شده‌ای، و تو که درب بر روی خود بسته‌ای و از مردم گریزان هستی بدان از خدا دورتر می‌شوی. و چه زیبا مولای متقیان حضرت علی (ع) در نهج البلاغه فرمودند: «كُن فِی النَّاس فَلا تَكُن مَعَهُم» در میان مردم باش، اما مانند آنان مباش. (یعنی دلت با خدا باشد و جسم‌ات در بین مردم)   @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🍃 از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟ 🍃 ﮔﻔت: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ؛ ﺗﺠﺮﺑﻪو ﺯﻧﺪگي؛ دنیایﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ: 🍃 1_دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! 🍃 2 _دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! 🍃 3 _دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! 🍃 4 _دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! 🍃 5 _دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ. ✍️مرحوم رجبعلی خیاط از مردان الهی و عارفان بصیر و از شاگردانِ مرحوم آیت الله بهجت بودند که از راه خیاطی کردن روزگار میگذراندند؛ کتابِ کیمیای محبت؛ شرح حال و زندگی و خاطراتِ ایشان، دوستان و... است. @aeenejan eitaa.com/aeenejan
🍃 از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟ 🍃 ﮔﻔت: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ؛ ﺗﺠﺮﺑﻪو ﺯﻧﺪگي؛ دنیایﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ: 🍃 1_دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! 🍃 2 _دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! 🍃 3 _دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! 🍃 4 _دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! 🍃 5 _دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ. ✍️مرحوم رجبعلی خیاط از مردان الهی و عارفان بصیر و از شاگردانِ مرحوم آیت الله بهجت بودند که از راه خیاطی کردن روزگار میگذراندند؛ کتابِ کیمیای محبت؛ شرح حال و زندگی و خاطراتِ ایشان، دوستان و... است. @aeenejan eitaa.com/aeenejan
💭 کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند. در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود. آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت. وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است؛ به همین دلیل کینه او را برداشت. 💭 مار براى انتقام، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود، ریخت. از آن طرف، مرد، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند. وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . 💭 این کینه مار است، امّا همین مار، وقتى محبّت دید، کار بد خود را جبران کرد، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. 💠امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقيرتر و ناچيز تر از آن است كه در آن از كينه ها پيروى شود. 📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲ @aeenejan eitaa.com/aeenejan
✅ روزی مردی زیر سایه‌ی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبل‌هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت: خدایا! همه‌ی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوته‌ای به این کوچکی می‌رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی! ✅همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد. مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت: خدایا! خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمی‌کنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !! @aeenejan eitaa.com/aeenejan
⌛️ عدالت در فرزندداری ✍️ روزی پیامبر خدا با یارانش سخن می‌گفت، کودکی وارد شد و رفت در گوشه‌ای از مسجد به پدرش رسید. 🔰 پدر، دست به سرش کشید و او را بر زانو نشاند. 🔰اندکی بعد دختر او آمد و پدرش به سرش دست کشید؛ امّا وی را روی زمین نشاند.‼️ 💚پیامبر خدا (ص) فرمود: ⁉️«چرا او را بر زانوی دیگرت ننشاندی؟» 🔰 او، وی را بر زانوی دیگرش نشاند. 💚پیامبر خدا (ص) فرمود: «اکنون، ورزیدی.» 📙العيال،ج۱،ص ۱۷۳ ح ۳۶ @aeenejan eitaa.com/aeenejan
گول زدن داروغه داروغه بغداد در میان جمعی مدعی شد كه تا كنون هیچ كس نتوانسته است، او را گول بزند. بهلول هم كه در آنجا حضور داشت. به داروغه گفت: گول زدن تو بسیار آسان است ولی به زحمتش نمی ارزد. داروغه گفت: چون از عهده بر نمی آیی چنین میگویی. بهلول گفت: افسوس كه اینك كار مهمی دارم، وگر نه به تو ثابت میكردم. داروغه لبخندی زد و گفت: برو و پس از آنكه كارت را انجام دادی بر گرد و ادعای خود را ثابت كن. بهلول گفت: پس همین جا منتظر بمان تا برگردم و رفت. یكی دو ساعتی داروغه منتظر ماند، اما از بهلول خبری نشد و آنگاه داروغه دریافت كه: چه آسان از یك "دیوانه" گول خورده است. @aeenejan eitaa.com/aeenejan