eitaa logo
-قِصه‌هاۍِآئینه'
4.5هزار دنبال‌کننده
86 عکس
3 ویدیو
1 فایل
به‌نام‌خالق‌نون‌و‌القلم✒️🌱 نگارندهٔ تیله‌های‌ گرم و پر حرارت❤ خالق عاشق‌ها و قصه‌ها...🌿 [-آئینه] مخلوقات: تلالؤ ؛ دیو‌وپری ؛ شیفتِ‌شب ؛ نوبرونه♡
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✻﷽✻ 🧚🏻‍♀ 🍃 •○••••○●🍃💌🍃●○••••○• با خجالت شمارهٔ خانه را گرفتم. صدایی از اتاق نمی‌آمد، حدس می‌زدم رادین خواب باشد. _الو سبا؟ کجایین پس؟ این دوتا مخم‌و خوردن بس که گفتن کی میاین. لب گزیدم. دلم برای دیدن‌شان پر کشید. گرفته جواب مامان را دادم. _سلام مامان. کمی مکث کرد. مادر بود و از راه دور و از پشت تلفن هم حال جگرگوشه‌اش را می‌فهمید. نگرانم شده بود که این‌طور پرسید. _خوبی سبا؟ چرا صدات گرفته؟ نفس بلند و عمیقی کشیدم. به ذوق خودم و بچه‌ها فکر کردم. رادین حسابی زده بود توی برجکم. _شرمنده مامان، رادین یکم ناخوش احوال، فکر نکنم امشب بتونیم‌ بیایم. قانع نشده بود. _اتفاقی افتاده؟ دعواتون شده؟ دعوا کردیم؟ نه فقط یکم ناملایمتی بود که برایم غریب می‌آمد... _نه مامان. رادین تازه از سرکار رسیده خسته‌س. حالش خوب نیس. _ای بابا؛ باشه اشکال نداره. قربون فهم و شعورش برم! درک می‌کرد و سوال نمی‌پرسید. زیرکانه نصایحش را هم می‌کرد. _فردا اگه تونستید بیاین. عیبی نداره‌ پیش میاد خودت‌و ناراحت نکن. یه چایی دم کن برای سردرد خوبه. شام داری؟! روی پلکم را با انگشتم مالیدم. _چشم دم می‌کنم. نه شام ندارم. یه املتی چیزی می‌زنم. اخطارگونه خواندتم: _سبا! املت؟ پوفی کردم و خودم را روی کاناپه ولو کردم. _چشم، یه چیز بهتر درست می‌کنم. خندهٔ نرمی کرد. _چه تنبلی تو! برو به کارت برس. اخم‌هاتم باز کن. لحنم را کشیدم. _چشم!! _کار نداری؟ _نه مامان، به بابا و بچه‌ها سلام برسون. خداحافظ. _خداحافظ. •○••••○●🍃💌🍃●○••••○• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌