eitaa logo
-قِصه‌هاۍِآئینه'
4.6هزار دنبال‌کننده
83 عکس
3 ویدیو
0 فایل
به‌نام‌خالق‌نون‌و‌القلم✒️🌱 نگارندهٔ تیله‌های‌ گرم و پر حرارت❤ خالق عاشق‌ها و قصه‌ها...🌿 [-آئینه] مخلوقات: تلالؤ ؛ دیو‌وپری ؛ شیفتِ‌شب ؛ نوبرونه♡
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✻﷽✻ 🧚🏻‍♀ 🍃 •○••••○●🍃💌🍃●○••••○• دستانم را درهم گره کردم و عمودی بالا کشیدم‌. استخوان‌هایم با تلق و تولوقی، سرجایشان برگشتند‌. کیفم را دست گرفتم و سرپا شدم. چادر و روسری کج شده‌ام را صاف کردم. _خوبم؟ سرش را تکان داد و راه خروج را پیش گرفت. _یه اتوبوس معطلته خانم خانما. دنبالش راه افتادم. خسته نباشیدی به شوفری گفتم و از پله‌ها پایین رفتم. حاج‌آقا و مرد غریبه، پایین اتوبوس منتظر بودند و باقی خانم‌ها. شرمنده لب گزیدم و کنار مرضیه ایستادم. _سلام ببخشید‌. حاج‌آقا با خوش‌رویی جوابم را داد. کریر چهارقلو‌ها دست دوتا خانم‌ها بود که مرضیه سریع از دست‌شان گرفت. فاطمه و زهرا را هم من دست گرفتم. _ببخشید تو زحمت افتادین مریم‌خانم! شرمنده. خانمی که کریر‌ها را نگه داشته بود، رویش را با چادر گرفت و جواب مرضیه را داد: _نه خواهش می‌کنم، اینا که سنگینی ندارن. خدا براتون حفظ‌شون کنه. مرضیه باز تشکر کرد که حاج‌آقا با بسم‌اللهی حرفش را شروع کرد. _بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم‌، خواهران گرامی توجه کنید! ان‌شاالله قراره این دو روز در این حسینیه ساکن باشیم. یک ساعت دیگه قراره حرم بریم و برای نماز مغرب اونجا هستیم. شام رو هم ساعت نه... چشمم به فاطمه افتاد. پلک‌های نازک و ظریفش را با ناز باز کرده بود‌. تیله‌های سیاهش را دور گرداند و از اوضاع باخبر شد. کنجکاوی‌اش به مرضیه رفته بود و تیله‌هایش به رادین. _خب پس ان‌شا‌الله که سفر پر برکت و پر از معرفتی داشته باشید. بفرمایید داخل برای استراحت. دنبال جمعیت داخل رفتیم که مرضیه راهش را سمت همسرش کج کرد. داخل رفتم و گذاشتم تنها باشند. خم شدم و کفشم را برداشتم. داخل جا کفشی گذاشتم که مرضیه هم رسید. _چه زود رفتی. چشمکی برایش زدم. _مزاحم خلوتتون نشدم. خندید و گونه‌هایش رنگ گرفت. برعکس رادینی که حسابی پررو و سوءاستفاده‌گر بود، مرضیه خجالتی بود... _چه خلوتی؟ وقتی آقای محسنی اونجاس. بچه‌ها را دست گرفتم و قدمی سمت در برداشتم. _فامیلیش محسنیه؟ _هوم. مسئول بسیج مسجده. داخل رفتیم. هر کسی گوشه‌ای افتاده بود‌. مسن‌ها پایشان را دراز کرده و می‌مالیدن. جوان‌ها هم نرسیده، پای گوشی، مشغول خبررسانی بودند! کنجی از حسینیه سکنا گرفتیم‌. همین که بچه‌‌ها را زمین گذاشتم، در پیامی کوتاه برای رادین تایپ کردم. "سلام عزیزدلم، رسیدم." •○••••○●🍃💌🍃●○••••○• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌