eitaa logo
-قِصه‌هاۍِآئینه'
4.5هزار دنبال‌کننده
83 عکس
3 ویدیو
0 فایل
به‌نام‌خالق‌نون‌و‌القلم✒️🌱 نگارندهٔ تیله‌های‌ گرم و پر حرارت❤ خالق عاشق‌ها و قصه‌ها...🌿 [-آئینه] مخلوقات: تلالؤ ؛ دیو‌وپری ؛ شیفتِ‌شب ؛ نوبرونه♡
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✻﷽✻ 🧚🏻‍♀ 🍃 •○••••○●🍃💌🍃●○••••○• 'زائرِ‌قم' پنچه‌هایم را به شبکه‌های ضریح چنگ کردم و دخیل بستم. عطش برای زیارت، مجال نداد که منتظر بقیه بمانم. به مرضیه گفتم و خودم را تنهایی مهمان خانم کردم. دوست داشتم رادین هم از این فضا سهمی ببرد. جواب پیامم را نداد، شاید زنگ بزنم جواب بدهد! شماره‌اش را گرفتم و همانطور دخیل بسته، گوشی را کنار گوشم گذاشتم. بوق اول و دوم خورد و سومی قطع شد. تماسم را رد کرده بود.... گوشی را پایین آوردم و سوالی خیره شدم. لب گزیدم. بیخودی دلم شکست. نگاهم به صفحه بود که پیامش رسید. "شرکتم، جلسه‌م طول کشیده" بد موقع زنگ زدم. حق داشت! ببخشیدی تایپ کردم و به مامان و بقیه زنگ زدم. نمی‌دانم چرا دلم شور افتاده بود. تک‌تک زنگ زدم و جلوی ضریح گرفتم تا سلام بدهند. به سرم زد به فرشته هم زنگ بزنم. مُسکن خوبی برای این حال مشوشم بود. تماس گرفتم که مثل همیشه سرحال و بشاش جواب داد: _اشتباه زنگ نزدی؟ من رادین نیستما! خنده‌ای کردم و بیشعوری نثارش. _بهت خوبی نیومده نه؟ سلام! بانمک جواب سلامم را داد: _سلام بر تو ای زائر! احوالات شریف؟ _ممنون، تو خوبی؟ چیکار می‌کنی با رئیس بداخلاق ما؟ لحنش را متاسف و شوخ کرد: _هیچ، اتفاقا از وقتی تو رفتی عزلت‌نشین شده رویت نکردیمش. نفهمید چه آشوبی در دلم انداخت. _رادین امروز کلا شرکت نبود؟ _نبابا، من درو بستم‌. باقی حرف‌هایش را نشنیدم. گوش‌هایم زنگ می‌زد. نفهمیدم چطور مکالمه را تمام کردم و خداحافظی. •○••••○●🍃💌🍃●○••••○• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌