eitaa logo
-قِصه‌هاۍِآئینه'
4.5هزار دنبال‌کننده
83 عکس
3 ویدیو
0 فایل
به‌نام‌خالق‌نون‌و‌القلم✒️🌱 نگارندهٔ تیله‌های‌ گرم و پر حرارت❤ خالق عاشق‌ها و قصه‌ها...🌿 [-آئینه] مخلوقات: تلالؤ ؛ دیو‌وپری ؛ شیفتِ‌شب ؛ نوبرونه♡
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✻﷽✻ 🧚🏻‍♀ 🍃 •○••••○●🍃💌🍃●○••••○• سامان شالش را در چنگ گرفت و خواست از سرش بکشد که صدایم بلند شد. _بسشه! متحیر و شاکی بهم خیره شد. _چی میگی؟ هنوز که کاری نکردیم! _همین که به غلط کردن افتاده کافیه! بهنام به سینه‌ام کوبید و من را عقب راند. _برو بابا! یه قراری داشتیم باهم... هنوز کارمون تموم نشده باهاش. یقه‌اش را در مشتم جمع کردم و به دیوار کوبیدمش. _قرارمون ترسوندنش بود نه چیز دیگه! بهنام پوزخند زد. _غیرتت رو برای این باد نکن! این چیزی برای غیرتی شدن نداره... اخمم را غلیظ کردم و حرفم را تکرار. _قرار بود بترسونیمش که ترسوندیم! باقیش باید قانونی حل بشه. حالیت شد؟ تو که نمی‌خوای پای خودتم وسط بیاد که... با حرص آب دهانش را روی زمین انداخت و مشتم را با ضربی عقب زد. سمت بیتا رفت و انگشت اشاره‌اش را مقابلش تکان داد. _شانس اوردی! ولی کاری می‌کنم حالیت شه نباید بهنام خان‌و دور بزنی عوضی‌. جمع کن بریم سامان. مهمونی تمومه... سامان هم عصبی‌تر از بهنام از خانه بیرون زد و فقط من ماندم و اتابک. بیتا از ترس گوشهٔ دیوار سُر خورد و درخودش جمع شد. می‌لرزید و گوله گوله اشک می‌ریخت. ریمل‌های سیاهش هم در مخلوط اشک سرازیر می‌شدند و چهره‌اش را سیاه‌تر می کردند. جلوی پایش زانو زدم و نگاهش کردم. رقت‌انگیز شده بود‌. از رجزخوانی‌اش خبری نبود‌... با ریشه‌های شالش بازی کردم. _خیلی دوست داشتم یه بلایی سرت بیارم که تا زنده‌ای یادت نره، ولی نشد! اینم مدیون همون بقچه پیچی که یادم داد حتی با نامردها هم باید مردونه رفتار کنم! انقد مدرک و سند از تو و قهاری دارم که کم کمش چند سال آب خنک بخورین. می‌خوام قانونی محاکمه بشی خانم زرنگ! حالا هم پاشو از جلو چشمام گمشو، دیگه‌ام دور و بر خودم و زندگی‌م نبینمت! برو تو هر سوراخ موشی که داری قایم شو... •○••••○●🍃💌🍃●○••••○• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌