eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹پیش ثبت نام ویژه سال تحویل کربلا شروع شد 🌹ظرفیت کاروان زیارتی سال تحویل محدود میباشد برای رزرو زودتر اقدام کنید ۲روز نجف اشرف ۳ روز کربلا معلی ۱ روز سامرا و کاظمین گذری بهترین کیفیت و خدمات😍 🍀مدیر مجرب و مسئولیت پذیر 🍀مداح با تجربه 🍀آشپز ایرانی با غذاهای متنوع ایرانی 🍀دسر و دو نوع میوه در سرو ناهار و شام 🍀جهت ثبت نام با شماره ی زیر تماس بگیرید 09383034903
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬توصیه بزرگان در اهمیت فقط یک «صلوات» چرا غافلیم از یک صلوات؟؟ 🎙️حجت الاسلام @afaggasht💽
4_721038705925555396.mp3
2.25M
🎬باطن بداخلاقی در خانواده 🎙️حجت الاسلام 💽@afaggasht💽
🇮🇷دستاوردهای انقلاب اسلامی(11) 💽@afaggasht💽
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 به برکت این توسل خدا دست تو میگیره ┈┄┅═✾•••✾═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 به چه علت ما از وجود نازنین ارواحنا فداه کم بهره می بریم ؟ 👤حجت‌ الاسلام جعفر ناصری @afaggasht
💚دولت‌ کریمه‌ی‌‌ امام‌ عصر ۱۱ 💠مژده‌ی ظهور به منتظران داخل قبر 🔹سيف بن عميره می گويد که حضرت امام باقر عليه السلام به من فرمودند: هنگامی که قائم علیه السلام قيام ميکند، مومن در قبر خود مُخَيَّر مي شود و به او گفته ميشود: «سَروَر شما ظهور کرده است. اگر دوست داری در رکاب او باشی پس برو و اگر ميخواهی در سايه ی کرامت الهی بمانی، پس بمان.» 📚 دلائل امامه طبری - ص ۴۷۹ 💙به سمت خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۹ نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید _تو برا چی میری؟ در این مدت هربار سوالی میکردم،.. فریاد میکشید.. و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود.. که به آرامی پاسخ داد _الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه! جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده.. و نمیدانستم با من چه خواهد کرد.. که مظلومانه التماسش کردم _بذار برگردم ایران! و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد _فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟ معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد.. و او کشیده بود که قاطعانه دستور داد _ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم. _سپس از کیفش و بیرون کشید و مقابلم گرفت _این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی. و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،.. با لحنی محکم هشدار داد.. _اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی! از میزبانان وهابی تنها خاطره برایم مانده.. و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم.. که با هقهق گریه به پایش افتادم _تورو خدا...بذار من برگردم ایران! و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود.. که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید.. و صدایش آتش گرفت _چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟ خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا