eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️توکل و تنبلی!! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. •✾•🌿🌺🌿•✾ @afaggasht
📣📣برنده این ماه مسابقه کتاب آشتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خانم صغری ملکی 😍 🎁جهت دریافت هدیه خود به آیدی زیر پیام دهید @yazahra_14125 لینک کانال جهت عضویت @afaggasht
⭕️ طعنه سنگین مجری آمریکایی به فروپاشی جهان قبل از واکنش جدی ایران! ❌ جکسون هینکل، فعال مجازی آمریکایی و ضد صهیونیست در واکنش به سقوط بازارهای مالی جهانی یکی پس از دیگری در پی اقدام قطعی ایران در تنبیه «اسرائیل» نوشت: ایران هنوز یک موشک هم شلیک نکرده، ولی جهان در حال فروپاشی است. @afaggasht
انسان شناسی 94.mp3
11.3M
۹۴ ⚡️ما فقـــط یک کار مهم در زندگی داریم! اگر مراقب همین یک وظیفه باشیم؛ بقیه‌ی امور ۱ـ دنیا ۲ـ ابدیت مان به زیباترین نحو ممکن، پیش خواهد رفت! ما فقـــــط یک وظیفه‌ی مهم، در مسیرِ عاشقی‌مان داریم ❗️
قسمت هفدهم: حلما حرفهای وحید در مغزش اکو میشد: بالاخره اونو کشوندی.....این یعنی وحید از خیلی چیزا خبر داره!!! اما ژینوس پای منو اینجا باز کرد... وای وحید گفته بود آدرس اینجا را داره؟!!!! یعنی چه؟!! وحید که اهل رمال و رمال بازی نیست...اصلا هم اهل تعقیب و گریز نیست...یعنی چه؟؟ هر چه که حلما بیشتر فکر میکرد ، گیج تر میشد ....یعنی چه؟؟ در هنین حین صدای ضعیفی از داخل اتاق بلند شد. حلما با عجله خود را به درب اتاق رساند، گوشش را به در چسپوند اما هر چه تلاش کرد ، هیچی از صداهای نامفهوم و آهسته داخل اتاق دستگیرش نشد. دقایق به کندی میگذشت و همه جا را سکوت فرا گرفته بود ، گهگاهی صدای قدم های آرام حلما سکوت فضا را میشکست. حلما از گذر زمان چیزی نمی فهمید ،وقتی به خود آمد که اول چند بار زنگ ساختمان را زدند و بعد هم محکم بر در سالن میکوبیدند. انگار درب اصلی پله ها را یکی از همسایه ها باز کرده بود. بعد چند دقیقه صدای بمی از پشت درب بلند شد ، پلیس اینجاست ،لطفا در را باز کنید وگرنه مجبوریم در را بشکنیم. حلما پشت در رفت و همانطور که صداش میلرزید گفت : کمک....کمک‌...خواهش میکنم کمک کنید در قفله من اینجا گیر افتادم و دوستم هم توی اون اتاق معلوم نیست تو چه وضعیتی باشه... چند لحظه بعد درب با صدای بلندی باز شد . چند تا پلیس مسلح داخل آمدند و پشت سرشون هم وحید وارد ساختمان شد. وحید خودش را به حلما که رنگش مثل مجسمه سفید شده بود رساند و گفت : حلما تو خوبی؟ حلما سرش را تکون داد و همانطور که در اتاق را نشون میداد گفت :ژینوس....اونجا... پلیس سریع دست به کار شد و با یه حرکت در اتاق را باز کردند... حلما با دست چشمهاش را گرفت ، میترسید الان صحنه وحشتناکی ببینه یک دفعه صدایی از داخل اتاق اومد: اینجا که کسی نیست.... ادامه دارد... 📝به قلم ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙قصه شب✨✨✨ 🖤 قصه‌ «حلما کوچولوی قهرمان» 🏴قسمت سی ودوم ⚫️ هدف قصه: بیان ارزش‌های اخلاقی و اهداف حرکت امام حسین علیه‌السلام است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 روز پنجشنبه را با تلاوت فرازی زیبا از قرآن کریم با تصاویر مربوطه و دیدنی با صدای مرحوم عبدالباسط عبدالصمد آغاز و به ارواح مطهر امام حسن عسکری علیه السلام تقدیم می نمائیم . •✾•🌿🌺🌿•✾
🔴 علامه سید محمدتقی موسوی اصفهانی مؤلف کتاب شریف مکیال المکارم : 🔵 بدان که غربت دو معنی دارد : 1⃣ دوری از خاندان و وطن و شهر. 2⃣ کمیِ یاوران. و به هر دو معنی غریب است. 🌕 پس ای بندگان خدا یاری اش کنید؛ ای بندگان خدا کمکش کنید... 📚 کتاب مکیال المکارم ج۱ ص۱۷۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه استاد فاطمی نیا برای کسانی که اربعین کربلا مشرف نمی شوند..! | صلوات‌هدیه‌به‌روح‌نورانی‌ایشان | •✾•🌿🌺🌿•✾
4_5980990277509189626.mp3
3.77M
🏴ویژه حسینی ♨️ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا 👌 بسیار شنیدنی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴بهترین های روز •✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 درک ظهور و یار حضرت شدن 🔵 امام صادق علیه السلام فرمودند : 🟢 هر کس سوره اسراء را در هر شب جمعه بخواند نمی میرد تا آنکه زمان قائم آل محمد علیه السلام را درک کند و از یاران او بشود. 📚 ثواب الاعمال شیخ صدوق ص ۲۲۵ @afaggasht
انسان شناسی 95.mp3
11.23M
۹۵ من می‌خوام خلبان، دکتر، معلم، مهندس و ... شَــــم! من می‌خوام مرجع تقلید شَــم! من می‌خوام دکترا بگیــــرم! من می‌خوام اهل مکاشفه و طیّ‌الأرض و ... بشم! من می‌خوام بشم مدیر اداره‌مون! من می‌خوام انسانِ خوب و کاملی باشم! من می‌خوام برسم به بهشت! من بالاخره با اون خانوم/آقا ازدواج می‌کنم! سؤال: صادقانه بگویید، کدام گزینه یا مشابهِ کدام گزینه، دغدغه‌ی اول ذهن شماست ؟ 💥 گزینه‌ی انتخابی ما مهم نیست، هر کدام از این گزینه‌ها را که انتخاب کرده باشیم، باز اوضاع سلامت قلب‌مان، خوب نیست! 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢نحوه ی بستن چفیه برای در امان ماندن از گردو غبار و آفتاب در هنگام پیاده روی اربعین، --------------------------------------------------- با ارسال این پست به دیگران در ثوابش شریک باشید
قسمت هیجدهم: حلما همانطور که به سمت اتاق میرفت گفت : نه....امکان نداره....به خداا...به خداا همینجا بودن،زری...زری گردن ژینوس را گرفته بود ، یه پیراهن قرمز رنگ هم روی آرنج دستش بود ،یه خنجر هم تو دستش که گذاشته بود روی گردن ژینوس.... یکی از پلیس ها به سمت پردهٔ ضخیم زرشکی رنگی که سمت راست اتاق بود رفت ، پرده ای که حلما هیچ توجهی به آن نداشت. پشت پرده دری بود که رو به بالکن باز میشد،از روی بالکن صدای یکی از پلیس ها اومد ، از اینجا رفتن... اینجا به حیاط پله داره... حلما اوفی کرد و نگاه دقیقی به اتاق کرد،نه از اون زیر انداز و نه صفحه شطرنجی خبری نبود ، ناگهان فکری به خاطرش رسید و شروع به گرفتن شماره ژینوس کرد. گوشی بوق می خورد ، حلما خوب که توجه کرد متوجه شد ،صدای ریز آهنگ از گوشه اتاق همانجا که ساعتی قبل ژینوس مانند گربه ای ترسیده کز کرده بود می آید. آره درست میدید، کیف ژینوس اونجا بود، حلما به طرف کیف رفت و همانطور که کیف را برمی داشت با خود فکر می کرد یعنی ژینوس الان کجاست؟ در همین حین ، گرمی نفس های آشنایی را پشت سرش حس کرد. حلما به پشت سرش برگشت ، وحید که کاملا مشخص بود گیج شده رو به حلما گفت : حلما تو این زن خطرناک ،همین زری را از کجا پیدا کردی؟ حلما با تعجب نگاهی به وحید کرد و گفت : ببینم تو زری را از کجا میشناسی؟! اصلا آدرس اینجا را از کجا آوردی هاااا؟! بعدم من اصلا زری را نمی شناختم ، اصلا هیچ رمالی را نمیشناسم ، ژینوس منو اینجا آورد... وحید با تعجبی بیشتر از بالای شانه هاش که یک سرو‌گردن از حلما بلندتر بود نگاهی به این دخترک زیبا انداخت و گفت : ژینوس؟!!! اما ژینوس که می گفت تو اصرار کردی اونو اینجا بیاری....میگفت تو زری را میشناسی...میگفت تو واسطه آشنایی اون بودی و میگفت ژینوس فقط نقش همراه تو را داشته ، اون دفعه قبلی هم که با ژینوس اومدین، من سایه به سایه دنبالتون بودم ، خود ژینوس از روی خیرخواهی خواهرانه که تو رو دوست داشت منو در جریان گذاشت که داری چه کار خطرناکی میکنی وگرنه... حلما دیگه چیزی از حرفهای وحید نمی فهمید ، فشار رو فشار، استرس رو استرس کم کم چشماش سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمید... ادامه دارد.. 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙قصه شب✨✨✨ 🖤 قصه‌ «حلما کوچولوی قهرمان» 🏴قسمت سی وسوم ⚫️ هدف قصه: بیان ارزش‌های اخلاقی و اهداف حرکت امام حسین علیه‌السلام است.