زیارت آل یاسین .mp3
12.08M
.
زیارت آل یاسین، چراغی است که دلها را روشن میکند و روح را آرامش میبخشد✨
در این غوغای جهان، از یاد منجیمان حضرت بقیة الله الاعظم امام مهدی (عج) غافل نشویم و با استغاثه به درگاه الهی و توسل به اهل بیت (علیهم السلام) تعجیل در ظهور حضرتش را خواستار شویم🌹
#زیارت_آل_یاسین
#محبت_اهل_بیت
📢 #نَشـــــــر = صــــدقه جاریه 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ تربیت رسانه ای نسل منتظر ۱۹
🔶 اقتدار پدر و مادر در تربیت رسانه ای فرزندان
🔹 برشی از درسهای سواد رسانه #استاد_نصرالله_پور
┅══❉♦️❉══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#نادیدنی_ها
‼️🤔 آستانهٔ برزخ
▪️قبر
▫️معمولا انسانها دو قبر دارند
🎞️ مشاهدهٔ قسمت ۱
📢 #نَشـــــــر = صــــدقه جاریه 🌱
انسان شناسی 139.mp3
12.05M
#انسان_شناسی ۱۳۹
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
ـ تعریف شما از پدیدهای به نام "مرگ" چیست؟
ـ در لحظهی وفات، برای انتقال انسان به جهانِ دیگر چه اتفاقاتی رخ میدهد؟
ـ آیا من بعد از مرگ هم، برای زندگی نیاز به بدن دارم؟
اگر پاسخ مثبت است، جنس آن بدن از چیست؟
اگر پاسخ منفی است، پس زندگیِ در آن جهان، چگونه ممکن است؟
#قسمت_پنجاه_و_سوم_رمان_نسل_ سوخته: تاج سر من
مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه می کرد ... وقتی چشمم به چشمش افتاد ... خیلی خجالت کشیدم...
- ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم ...
دوباره حالتم جدی شد ...
- ولی حقش بود ... نفهم و بی عقل هم خودش بود ... شما تاج سر منی ...
بی بی هیچی نگفت ... شاید چون دید ... نوه 15 ساله اش... هنوز هم از اون دعوای جانانه ... ملتهب و بهم ریخته است ...
رفتم در خونه همسایه مون ... و ازش خواستم کمک خواستم ... کاری نبود که خودم تنهایی بتونم انجام بدم ...
خاله، شب اومد ... و با ندیدن اون خانم ... من کل ماجرا رو تعریف کردم ... هر چند خاله هم به شدت ناراحت شد ... و حق رو به من داد ... اما توی محاسبه نفس اون شب نوشتم...
- امروز به شدت عصبانی شدم ... خستگی زیاد نگذاشت خشمم رو کنترل کنم ... نمی دونم ولی حس می کنم بهتر بود طور دیگه ای حرف می زدم ...
اون شب پیش ما موند ... هر چند بهم گفت برم استراحت کنم ... اما دلم نمی خواست حتی یه نفر دیگه ... به خاطر اون بو و شرایط ... به اندازه یک اخم ساده ... یا گفتن کوچک ترین حرفی توی دلش ... حرمت مادربزرگ رو بشکنه ... حتی اگر دختر مادربزرگ باشه ... رفتم توی حمام ... و ملحفه و لباس ها رو شستم ...
نیمه شب بود ... دیگه قدرت خشک کردن و اتو کردن شون رو نداشتم ... هوا چندان سرد نبود ... اما از شدت خستگی زیاد لرز کردم ...
خاله بلافاصله تشت رو از دستم گرفت ... منم یه پتوی بزرگ پیچیدم دور خودم ... کنار حال، لوله شدم جلوی بخاری ... از شدت سرما ... فک و دندون هام محکم بهم می خورد ... حس می کردم استخوان هام از داخل داره ترک می خوره ...
3 ساعت بعد ... با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم ... دیدم خاله ... دو تا پتوی دیگه هم روم انداخته ... تا بالاخره لرزم قطع شده بود ...
.
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حضرت هود.mp3
6.15M
#آی_قصه_قصه_قصه
#قصه_های_پیامبران
#حضرت_هود_ع
🌺 حضرت هود 🌺
✨ با اجرای نورالزینب جون
🌸با قرائت حنانه خانوم خلفی🌸
📚 قصه های پیامبران
نویسنده : محمود پور وهاب
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
52.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇵🇸سرباز کوچک 🇵🇸
داستان بچه های فلسطینیه که پدر و مادرشون رو اسرائیلی ها اسیر می کنند😞
اما
اونها نمیترسن...
ناامید نمیشن...
ورویاهاشون رو می سازن🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
با تلاوت آیات نورانی قرآن، دلها را روشن کنیم و از این سرچشمهی رحمت و هدایت الهی بهرهمند شویم✨📖
▪️نعمت های بی مانند خداوند به انسان
▫️سوره مبارکهٔ طـه - آیات ۵۳ و ۵۴
#تلاوت_قرآن
#نور_هدایت
📢 #نَشـــــــر = صــــدقه جاریه 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
✅ #احکام_یک_دقیقه_ای_48
✅ احکام به زبان ساده
✅ #پخش_شبکه_سه_سیما
✅ مبطلات وضو
@afaggasht
چه کسانی خوف و حزن ندارند؟.mp3
1.46M
.
#مشعل(۱۴۳)
🔅 فضائل امیرالمومنین (ع) - قسمت ۲۴
▫️طبق نظر برخی از علمای اهل تسنن چه کسانی خوف و حزن ندارند؟
📢 #نَشـــــــر = صــــدقه جاریه 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ تربیت رسانه ای نسل منتظر ۲٠
🔶 هماهنگی پدر و مادر در تربیت رسانه ای فرزندان
🔹 برشی از درسهای سواد رسانه #استاد_نصرالله_پور
┅══❉♦️❉══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#نادیدنی_ها(۶)
‼️🤔 آستانهٔ برزخ
▪️مرگ - قسمت ۱
▫️تصویری شفاف از مرگ
▫️هیچ وقت مرگ تنها نیست!
🎞️ مشاهدهٔ قسمت ۲
👈 مشاهدهٔ مقدمهٔ برزخ
📢 #نَشـــــــر = صــــدقه جاریه 🌱
انسان شناسی 140.mp3
10.9M
#انسان_شناسی ۱۴۰
#استاد_شجاعی
#استاد_فرحزادی
💥 مهمترین مسئلهای که انسان بعد از وفات در مورد آن، بسیار جزئی و دقیق، مورد مؤاخذه قرار میگیرد چیست؟
هنوز عضو این 👈 کـــــانــــــال 👉 نیستی😱
مسابقات مختلف با جوایز ارزنده
عجــــله کـــن از کربلا جا نمونی 🏃♂🏃♀
گروه زیارتی 🌟 آفاق گشت رباط کریم 🌟
✅کیــفـــیت عالــــی
✅قـیـمــت منــاسـب
✅مدیر مجرب
✅مداح
✅تنـوع میز پذیرایی اردور
✅ثبت نام زائر تهران و شهرهای همجوار و بین راه ساوه،همدان،کرمانشاه،ایلام و مهران
✅آشپز ایرانی با غذاهای متنوع ایرانی
✅ثبت نام زائر از تمام نقاط کشور به صورت مرز به مرز با تخفیف
✅ثبت نام به صورت نقد و اقساط
✅نجف اشرف،کربلا،تمامی زیارت های دوره
✅سامرا و کاظمین به صورت گذری
✅ پذیرای نمایندگی ثبت نام از تمامی نقاط کشور
خاص عاشقان اهل بیت علیهم السلام
عضو کانال شو و از مسابقات و جوایزش بهره ببر
📲ارتباط با مسئول ثبت نام
⬇️⬇️
09172556445
09383034903
🆔️لینک کانال جهت عضویت⬇️⬇️
@afaggasht
#قسمت_پنجاه_و_چهارم_رمان_نسل_ سوخته: میراث
خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود ... بنده خدا واقعا خانم با شخصیتی بود ... تا مادربزرگ تکان می خورد ... دلسوز و مهربان بهش می رسید ... توی بقیه کارها هم همین طور ... حتی کارهایی که باهاش هماهنگ نشده بود ...
با اومدن ایشون ... حس کردم بار سنگینی رو که اون مدت به دوش کشیده بودم ... سبک تر شده ... اما این حس خوشحالی ... زمان زیادی طول نکشید ...
با درخواست خاله ... پزشک مادربزرگ برای ویزیت می اومد خونه ... من اون روز هیچی ار حرف هاش نفهمیدم ... جملاتش پر از اصطلاح پزشکی بود ... فقط از حالت چهره خاله ... می فهمیدم اوضاع اصلا خوب نیست ...
بعد از گذشت ماه ها ... بدجور با مادربزرگ خو گرفته بودم ... خاله با همه تماس گرفت ...
بزرگ ترها ... هر کدوم سفری ... چند روزی اومدن مشهد دیدن بی بی ... دلشون می خواست بمونن ولی نمی شد... از همه بیشتر دایی محمد موند ... یه هفته ای رو پیش ما بود ... موقع خداحافظی ... خم شد پای مادربزرگ رو بوسید ... بی بی دیگه حس نداشت ...
با گریه از در خونه رفت ... رفتم بدرقه اش ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
- خیلی مردی مهران ... خیلی ...
برگشتم داخل ... که بی بی با اون صدای آرام و لرزانش صدام کرد ...
- مهران ... بیا پسرم ...
- جونم بی بی جان ... چی کارم داری؟ ...
- کمد بزرگه توی اتاق ... یه جعبه توشه ... قدیمیه ... مال مادرم ... توش یه ساک کوچیک دستیه ...
رفتم سر جعبه ... اونقدر قدیمی بود که واقعا حس عجیبی به آدم دست می داد ... ساک رو آوردم ... درش رو که باز کردم بوی خاک فضا رو پر کرد ...
- این ساک پدربزرگت بود ... با همین ساک دستی می رفت جبهه ... شهید که شد این رو واسمون آوردن ... ولی نزاشتم احدی بهش دست بزنه ... همین طوری دست نخورده گذاشتمش کنار ...
آب دهنش به زحمت کمی گلوش رو تر کرد ...
- وصیتم رو خیلی وقته نوشتم ... لای قرآنه ... هر چی داشتم مال بچه هامه ... بچه هاشونم که از اونها ارث می برن ... اما این ساک، نه ... دلم می خواست دست کسی بدم که بیشتر قدرش رو بدونه ... این ارث، مال توئه ... علی الخصوص دفتر توش ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹