#بسیار_ظریف_و_لطیف
#خاطره_ای_بسیار_شنیدنی
از #علامه_حسن_زاده_آملی
... در آمل در مسجد سبزه میدان مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم(در تعطیلات تابستان بوده که ایشان قم را ترک میکرده).
روز دوم پس از نماز به منزل آمدم. پس از ناهار آماده #استراحت شدم، ولی #بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند، من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم، در حالی که نباید #دعوا می کردم، بالاخره در محیط خانواده #پدر باید با #عطوفت رفتار کند.
پس از لحظاتی ناراحت شدم، به حدی که اشکم جاری شد. از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچه ها خریدم تا شاید #دلشان را به دست آورم و از ناراحتیم کاسته شود.
#جناب_رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: دلی را نشکن که اگر شکسته شد قابل التیام نیست، چنانچه اگر ظرف سنگینی شکست، با لحیم اصلاح نمی شد.
زمین و آسمان بر من تنگ شد و احساس کردم که نمی توانم در #آمل بمانم. از آمل بیرون آمده، به قصد عزیمت به #تبریز و محضر آقا سیدمحمدحسن الهی عازم تبریز شدم.
در منزل ایشان پس از لحظاتی احوالپرسی اظهار داشتند: من نمی دانستم شما قم هستید یا آمل؟ لذا می خواستم نامه ای به اخوی (#علامه طباطبائی) بنویسم تا نامه را به شما برسانند. با تعجب عرض کردم: آقا چه اتفاقی افتاده که می خواستید مرا در جریان بگذاری؟ فرمودند: من خدمت آقای قاضی مشرف شدم و سفارش شما را به ایشان کردم. ولی حاج آقای #آملی! (استاد خیلی مودب بودند و مرا حاج آقای آملی خطاب می کردند) ایشان از شما راضی نبودند. با شنیدن این جمله تا لاله #گوش سرخ شدم، عرض کردم: آقا چطور؟ چرا #راضی نبودند؟
فرمودند: ایشان به من گفتند: آقای آملی چطور #هوس این را دارد در حالی که با #عائله اش اینطور رفتار می کند؟ بعد فرمود: حاج آقای آملی! داستان رفتار با #عائله چیست؟ زبانم بند آمد و #اشکم_جاری شد و بالاخره به ایشان #ماجرا را عرض کردم. فرمود: آقا! چرا؟ اینها #امانت خدا در دست ما هستند. به #قم بازگشتم و کل ماجرا را نیز خدمت آقای #علامه طباطبائی عزیز عرض کردم و ایشان هم تعجب کرد و پس از سکوت زیادی فرمود: «#آقای #قاضی_بزرگمردی_بود.»
🔸در مهربانی با خانواده، رتبه ی دیگری برای ایمان است که در تداوم و آرامش زندگی نقش اساسی دارد.
╭┅────── ◇ ─────┅╮
✾🇮🇷افسران بصیر رهبری🇮🇷✾
https://eitaa.com/joinchat/789119036C4e04908cf1
╰┅────── ◇ ─────┅╯