eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
687 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_ششم📚 چطوره منم یه گروه یا کانالی داشته باشم که مدهبی باشه ا
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 این دختره آرمیتا ،خیلی عقایدش براش مهم بود ولی معلوم بود چیزی زیادی درباره فلسفش نمی دونه خوشم میومد از اینکه زود با کسی صمیمی نمیشد خدایی این کجا و دخترا اویزون به پسرا کجا بهش گفتم اسم و سن و رشتش رو بگه بهم بگه انقدر رو مغزش راه رفتم تا بالاخره گفت مامان صدام زد برای ناهار از روی تخت بلند شدم و گوشی و گذاشتم روی میز کامپیوترم نگاهی به اتاقم انداختم هی یادش بخیر چه دورانی داشتیم اینجا از اتاق رفتم بیرون بوی قورمه سبزی کل خونه رو برداشته بود ، حتما به خاطر اومدن من بعد چند وقت غذا مورد علاقمو درست کرده بود، از پله ها رفتم پایین که بابا از در اومد تو با تعجب بهم نگاه کرد _سلاام آفتاب از کدوم طرف دراومده؟ +سلام بابا بابا کتشو در اورد و به چوب لباسی آویزون کرد رفتم نزدیکشد بغلش کردم _خوش اومدی،قول داده بودی زود به زود بیای +شرمنده نشد حالا از این به بعد میام -انشالله که این دفعه حرفت حرف باشه مامان شدامون کرد که بریم برای ناهار با بایا رفتیم آشپزخونه صندلی رو برای بابا کشیدم تا بشینه -ممنون خودمم نشستم مامان برام غذا کشید -بخور قربونت برم خونت که چیزی نمیخوری هی بهت میگم اینجا بمون نمیمونی -مامان خودت میدونی برا چی نمی مونم که عارفه گفت: مامان هربار عرفان‌میاد این بحث میشه آخرشم‌نتیجه نداره مامان برگشت سمت عارفه و گفت : -خب آخه عارفه جان این چه وضعه زندگیه که داره عرفان -مامان میره دوماه دیگه میاد ها +عه عارفه این چه حرفیه مامان انگار با این حرف عارفه بیخیال شد و دیگه هیچی نگفت و مشغول خوردن ناهار خوشمزه مامان شدیم بعد از ناهار یکم کمک مامان عارفه کردم تو جمع و جور کردن سفره بعد از کمک برگشتم پیش بابا تو پذیرایی نشستم گوشی رو گرفتم دستم -عرفان نمیخوای برگردی به خاطر مامانت؟ +دلیل اولشو که خودتون میدونید بعدشم می خواستم مستقل باشم بابا هم با شنیدن حرفم سکوت کرد نگاهی به گوشیم انداختم‌دیدم برام پیام اومد: -چطوری پسر؟ +خوبم تو چطوری؟ -میگم‌چرا تو گروه نمیای؟ +حوصله چرت و پرتای گروه رو ندارم -خب پروژت با آرمیتا خانوم به کجا رسید؟؟ -هیجا -دِکی پسر پس تو به چه دردی میخوری باید مخش رو بزنی دیگه +😐 -میگم عرفان +ها؟ -از زندگیش چیزی گفته برات؟ +چی میگی مسعود این به زور جواب منو میده همین که بلاکم نکرده خیلیه که البته اونم به خاطر حرف من بود -میگم همین دختره هیچکسو نداره +یعنی چی؟ -یعنی همه کس و کارش اون دنیان با این حرف مسعود انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم من چیکار داشتم میکردم +تو ازکجا میدونی؟ -بابا همین هم یکی از دخترای کلاس که تو خوابگاه ایناس نمی دونم چجوری فهمیده به امروز حرف شد منم از آرمیتا پرسیدم که گفت گوشیو خاموش کردم و رفتم سمت اتاقم در و باز کردم و خودمو پرت کردم رو تخت عرفان خاک تو سرت داری چیکار میکنی این هیچکسو نداره چرا می خواستی خداشو ازش بگیری ؟چرا می خواستی بدبختش کنی ؟عقایدشو عوض کنی؟ دیگه کاری به عقایدش ندارم فقط هروقت کمک خواست کمکش میکنم گوشیو برداشتمو روشنش رفتم پیوی دختره آنلاین نبود +سلام.ببخشید که این مدت اذیت کردم حلال کن دیگه پیام نمیدم🖐🏻 ..... :✍ و ‼️کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313📱
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_هفتم📚 این دختره آرمیتا ،خیلی عقایدش براش مهم بود ولی معلوم
😍 ۱-ما تو رمان هم داشتیم که از مسخره شدن می ترسه(از گروه لف نداد) ۲-عقایدش سسته ۳_فکر میکنه میتونه عرفان و عوض کنه اون موقع که عرفان گفت چطور با مرجع تقلیدت حرف میزنی.... نتونست جوابشو بده https://harfeto.timefriend.net/747924221🔐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ خدایا تا انقلاب مهدی مارو آدم نگه دار🤞🏻🙃♥️ ] ❣ @afsaranjangnarm_313
📚پسرک‌فلافل‌‌فروش📚 📝این کتاب پرفروش نوشته‌ی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی درباره‌ی برادر عزیزم شهید هادی ذوالفقاری است. هادی متولد شهر تهران بوده و از دلدادگان ابراهیم هادی بود به طوری که یکبار اسم خودش رو به یکی از دوستانش ابراهیم اعلام کرد. هادی پس از سفر کربلا آنچنان تغییر کرد که گویی مهر اش را امام حسین امضا و به دست امیرالمومنین سپرد. هادی برای ادامه تحصیل علوم حوزه به نجف رفت و با امیرالمومنین رابطه ای عاشقانه برقرار کرد تا ضمانت شهادت اش را از حضرت گرفت. 📖@afsaranjangnarm_313📖
🤔 ‌ظـهور در جمجمه‌هاست🧠.... نه در جمعه ‌ها 🗓:) 💭 @afsaranjangnarm_313
21.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 🌹چندسالی بود که با رسول هم سرویس بودیم و چون مسافت محل سکونت ما تا محل کار تقریبا زیاد بود فرصت مناسبی بود تا همدیگر را خوب بشناسیم طی این مدت بارها از اخلاق و منش ایشان لذت بردم. 🌹با اینکه رسول مجرد بود و مسیر سرویس ما از مناطق بالای شهر تهران می گذشت،بارها متوجه این رفتاراو شدم که خیلی تلاش میکرد مسایل شرعی نگاه به نامحرم را رعایت کند. رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نا محرم ابا میکرد. •|خاطره‌ای از شهید ❤️مدافع حرم رسول خلیلی🕊|• 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
✨و باز هم جمعه ای دیگر گذشت! و شهر در اوج سکوت و درد، نبودنت را فریاد می زند ... شهر را از چشم من ببين، تارِ تاااار این است حکایت ما در نبودتان ... ▪️چه جمعه‌ها غروب شد نیامدی ▫️ 🖤 @afsaranjangnarm_313 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 حدود ساعت ۹شب بود که رفتم سر وقت گوشی و آنلاین شدم دیدم این پسره پیام داده حلال کنم ؟وا این جرا این جوری شد؟😳 لابد بازی جدیدشه نه بابا بهش پیام بدم؟؟ بعد از یکم درگیری ذهنی دلمو زدم به دریا و نوشتم: -خواهش میکنم کاری نکردید برا چی حلال کنم☺️ آنلاین نبود ولی واقعا این یهویی حلالیت گرفتنش عجیب بود،دوباره براش نوشتم: -ببخشید شاید من با شما بد صحبت کرده باشم یکم درگیر امتحانا بودم الانم که دنبال و کار و.. اعصاب نداشتم. یکم تو کانالا چرخیدم و یه پست گذاشتم که دیدم پسره پیام داده +چرا دیگه باعث شدم رو عقایدتون پا بزارید راستی آرمیتا خانوم شما مگه دنبال کار می‌گردید هان؟ +اره چطور؟ -خودم دنبال کارم اگه می خواید برای شماهم جور کنم؟ +شما از مشهد چجوری می خواید برام کار جور کنید؟ -خب راستش من دروغ گفتم من نه مشهد زندگی میکنم نه اسمم کامیاره نه پزشکی میخونم +یعنی چی؟😳 -ینی اطلاعاتی که بهتون دادم دروغ بود +خب حالا اسم مشخصات شما چیه؟؟ -عرفان ۲۵ تهران رشته حسابداری یهو سارا داد زد گوشیو همون طوری رو تخت انداختم و رقتم سمتش -وایییی دستمممم +هییی دستت چرا این شکلی شده؟ -بریدم -چقدم بد بریدی خیلی عمیقه که سارا پاشو ببرمت درمونگاه رفتم صدای سمیرا زدم با سمیرا لباس پوشیدیم و سارا رو هم آماده کردیم سمیرا زنگ زدآژانس باهم رفتیم نزدیک ترین درمانگاه دست سارا بدجور پاره شده بود و ۴تا بخیه خورد +آخه دختر با ساطور مگه دستت و زدی -نه بابا رفتم این برا این ماکت چیزی درست کنم +خب دختر خوب حواست کجا بود موقع بریدن -چه میدونم سمیرا اومد تو اتاق و گفت: -نکنه عاشق کسی شدی شیطون 🤨🤨 +برو بابا -راستی فاطمه زنگ زد رسیده بود خوابگاه دوباره با همون آژانس برگشتیم رسیدیم خوابگاه که دیدم گوشیم دست فاطمس +سلام فاطمه به سردی باهام سلام کرد +چی شده ؟ -حالا بعدا دربارش حرف میزنیم خواست بلند بشه که دستشو گرفتم -فاطمه بگو چیشده گوشی من دست تو چیکار میکنه فاطمه گفت: گوشیتو جا گذاشته بودی شارژ نداشتم با گوشی تو زنگ زدم سمیرا +خب حالا چرا اینقدر سرد برخورد میکنی؟؟ صداشو یواش تر کرد جوری که سارا و سمیرا نشون -تو از کی تا حالا با یه پسر چت میکنی ارمیتا؟؟ تا رمز و زدم صفحه چتت اومد +فاطمه قضیه اون طور که فکر میکنی نیست باشه بعدا -ببین الان بچه ها دور سارا و سمیرا جمع شدن کسی حواسس به من و تو نیست بگو +چیز خاصی نیست -تو بهش اسمت رو گفتی اون اسمش رو گفته اینا چه معنی میده؟ +ببخشید فاطمه ها اصلا با چه اجازه ای رفتی نگاه کردی همشو -باورم نمیشه آرمیتا این تویی!!!ما این حرفا رو داشتیم باهم قبل تر ها گوشی من و تو نداشت چیز مخفی از هم نداشتیم +الانم همینه نه تا وقتی که زیاد دخالت کنی تو که خوندی دیدی چی بهش گفتم - راست میگی آرمیتا ببخشید دخالت کردم ولی دوستی با این پسر اشتباهه +میدونم خودم -من دارم میگم حواست نیست اگه یه ذره بهت محبت کنه تو +فاطمه خواهش میکنم بس کن مگه من‌گدای محبتم ؟ -نه تو بلکه همه دخترا از محبت یکی بهشون خوششون میاد برا خودت میگم آرمیتا مثه یه خواهر دلسوز +فاطمه خواهش میکنم کاری نکن دوستی مون خراب بشه من خودم حواسم هست -مطمئنی؟ +آره -باشه پس فقط یه سوال و جواب بده +چی؟ -چرا از اول بلاکش نکردی؟ اول یکم فاطمه رو نگاه کردم و بعد مسخره ترین جواب ممکن و به سوال فاطمه دادم شاید یه جور حس لجبازی تو وجودم بود -چون نمی خواستم ثابت کنم بهش ترسیدم که بلاکش کردم +آرمیتا درست فک کن هم تو می‌دونی هم من ادامه این کارات به جای خوبی کشیده نمیشه به خاطر من بیا و بی خیال شو -قرار نیست اتفاقی بیافته که +فقط قبلا سوال دینی می کرد که دیگه اونم فاطمه کلافه گفت: - باشه آرمیتا من بیشتر از این نمیتونم کمکت کنم هرجور خودت صلاح میدونی گوشی و برداشتم و به این پسره پیام دادم: +به خاطر جنابعالی دوستی چندین سالمون بهم خورد آنلاین بود سریع جواب داد: -چی شده آرمیتا خانوم چه اتفاقی افتاده ..... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313📱
😍 خوشحالم که خوشتون اومده❣ @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 دیــروز افسـرجنـگـ سـرد شدنـد و امــروز ما ... . آنــروز دشمـن ما را نشانـه گرفتــ و امــروز مارا ...😔 . دیـروز آنها جنگیدنــد کـ ندهنـد امـروز ما میجنگیـم کـ و ندهیـم ...... . . . .گاهـی فکـر میکنم اگــر شهـدا جای ما بودند در چـه میکردنـد؟؟ . . خـود را به اشتراکـ میگذاشتند و مسببِ نگاهِ حرامِ صدها نفر میشدند؟😔 . برای نامحـرم التماس دعـا و زیارت قبـول میگذاشتند و با نامحرم در خلوت میکردند؟.....😔 . روابط عاشقانه و خصوصی خـود و همسرشان را عمـومی میکردند و دل هزاران را میسوزاندند ؟....😔 . از و و های خـود پستــ میگذاشتند و باعث کشیدن دلِ نیازمندان میشدنـد ؟......😔 . تمـامِ وقت خـود را صرف فعالیت در این میکردند و از خانواده و و غافـل میشدنـد ؟...... شهــدا و شدنـد امـا آیا ما هـم ...؟😔😔......... 😔 ــــــــــ🌸ــــــــــ🕊ـــــ🦋ـــــ🕊ـــــــــ🌸ــــــــــ 💚 📱✌️ @afsaranjangnarm_313
🌿🌿🌿🌿🌿 چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم : ❣جاده لغزنده است دشمنان مشغول کارند! با احتیاط برانید سبقت ممنوع... دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به "امام" است.. حداکثر سرعت بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد❣ ❣اگر پشتیبان "ولایت فقیه" نیستید لااقل کمربند "دشمن" را نبندید! دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع با دنده لج حرکت نکنید و با وضو وارد شوید این جاده مطهر به خون شهداست....❣ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 @afsaranjangnarm_313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹عباس به ما آموخت که می‌شود در دنیایی آکنده از لذت‌های مادی و فراموشیِ ناشی از مستی زندگی، زیست اما شب‌ها از درد و رنج مظلومان سوریه و عراق و یمن، خواب را بر چشم‌ها حرام کرد و بی‌تاب بود. 🌹او به ما آموخت که می‌توان یک جوان ۲۲ ساله بود اما دغدغه‌های یک انسان ۷۰ ساله را داشت. او ثابت کرد که می‌توان در قرن بیست‌و‌یکم زندگی کرد اما هنوز صدای هل من ناصرِ ارباب را شنید... 🖊سردار حمید اباذری جانشین فرماندهی دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(علیه السلام ) ‌‌•|خاطره‌اےاز شهید 💔عباس دانشگر🕊|• 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 براش نوشتم +دوستم فاطمه چت های منو شما رو باهم دیده و کلی فکر جور وا جور کرده تا الان هم کلی داشت می‌گفت که چرا باشما داشتم چت میکردم _خب ما که حرف بدی نزدیم فقط من ازتون سوال پرسیدم +بله ولی از نظر فاطمه این حرف زدن ما بی مورده و دلیلی نداره همین‌طور که حواسم‌به گوشی بود از خوابگاه رفتم بیرون دوبار پسره پیام داد -خب‌ قهر کردن نداشت داشتم براش تایپ می کردم که جیغ و لاستیکای ماشین و برخورد یه چیزی بهم پرت شدم رو زمین فقط احساس کردم سرم پاره شده و درد بدی توی پام پیچید دیگه دیگه چیزی نفهمیدم کم کم با حس سر درد شدیدی چشم هام رو باز کردم ولی همه چیزی رو تار می‌دیدم دوباره چشم هام رو باز و بسته کردم که شاید از تاری دیدم کم بشه اما فایده نداشت دوباره خوابم برد نمیدونم چه موقع بود که دوباره چشم هام رو باز کردم و این بار دیدم یکم بهتر شده بود احساس کردم یکی صدام‌میزنه -ارمیتا ارمیتا از صداهای اطراف و وسایل دور و برم مشخص بود توی بیمارستانم نگاه کردم دیدم فاطمس -وای بهوش اومدی خوبی؟ +چرا گریه میکنی من که زندم هنوز -همش تقصیر منه +عه فاطمه تقصیر تو نیس خودم بی حواسم -باید بعدا حرف میزدیم راجبش +بیخیال فاطمه من فقط پام شکسته -سرتم زخم شده +فاطمه جون مگه نشنیدی بادمجون بم آفت نداره -اون پسره همکلاسیمون با ماشین خورد بهت +کدوم؟ -اسمش یادم نیست ولی همون که با ساره دوسته +با ساره؟ +نمی دونم فکر کنم مسعود انصاری بود فکر کنم -اره همون .در رفت +ساره الان کجاست؟؟ -نمی‌دونم اونم گریه می کرد رفت تو خوابگاه می گفت کات کردیم😐 +کی منو آورد بیمارستان؟؟ -من زنگ زدم آمبولانس +پس فرشته نجاتم تو بودی -برو بابا من هیچ وقت خودمو نمی بخشم +میگم ربطی به تو نداشت فاطی بیخیال شو فاطمه راستی کمپوتت کو -اتفاقا تو آمبولانس که بودیم گفتم یه جا نگه دارن برات بخرم😐 +عه پس بپر از بچه های آمبولانس بگیر دیگه -خاک تو سرت آرمیتا تو این شرایط هم ول نمیکنی؟؟ +باشه حالا بعدا برام کمپوت بخر کی مرخص میشم؟؟ -بزار دکتر ببینه مغزت نترکیده باشه بعدا میریم +خو دکتر مگه می‌دونه من بهوش اومدم؟؟ -نه از بس حرف میزنی نمیزاری بفهمم که +خب بیا من ساکت میشن برو بش بگو بیاد من بهوش اومدم -باشه خدافس +خدافس بعد از رفتن فاطی موتور غر زدنم شروع به کار کرد اه اه خاک تو سرت کنن ساره با این دوست پسر انتخاب کردنت خب می مرد منو تا درمانگاه میرسوند ینی اگه فاطی حالیش نمیشد من باید وسط خیابون جون میدادم ایش همین طور داشتم به عالم و آدم غر میزدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد واااییییی گوشیمو نگاه داغون شده ای گندت بزنن ساره با این دوست پسرت صدای تلفن برای چند ثانیه قط شد و دوباره شروع به زنگ زدن کرد +الو سمیرا -خوبی؟زنده ای؟ +آره زندم -باشه خدافس وا اینم‌ از احساسات این😐 گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم کنارم که فاطمه با دکتر و پرستار وارد شدن ..... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313📱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز یکشنبه های ماه ذیقعده🌙 @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 من یه دختر چادریم🌹 چادرم مشکیه اما☝️🏻 همه لباسای خونگیم صورتیه💖 🌱 ❣@afsaranjangnarm_313
💠یادمان باشد که در جنگ نرم دشمن با احساسات مردم بازی میکند و سعی میکند افراد گناه کار را بیگناه و افراد مومن و انقلابی را گناه کار جلوه دهد ماها نباید وسوسه دشمن را بخوریم .یکی از وظایف افسران جوان بصیرت و آگاه به زمان است. ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○