eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
695 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 چه راحت می رفتیم حرم یادته؟😭 کفران نعمت کردم ببخش آقا.....🙏🏻😔 🤩 ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حواستون به بچه ها هست ؟ 🎥حواستون هست بچه‌هاتون چطوری دارن بزرگ میشن؟ کودکان دلبندتون دارن کودکی میکنن یا شدن عقده‌ی توجه و گدای لایک؟ . . 🔺 تو سبک زندگی آمریکایی هم این رفتارها پسندیده نیست، شما دقیقا با چه مدل سبک زندگی دارین بچه‌هاتون رو تربیت میکنید؟ ❥•📱•ʝσiŋ↯↷ ✿«@afsaranjangnarm_313
{•🌻🔗•} خوش‌بہ‌حال‌اونایۍ‌ڪہ‌ قشنگ‌زندگۍ‌کردن‌و‌قشنگ‌رفتن :) نہ‌شرمنده‌گذشتهـ‌شون‌شدن نہ‌نگراݧ‌‌آینده‌شون...! ..🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ✨|→• @afsaranjangnarm_313
خواستم یه تشکر ویژه ای بکنم خدمت کسی که حتی بنر کانال مارو هم برای پیج روبیکاشون کپی کردن✋🏻🎤 خداقوت، واقعا افسر جنگ نرم به شما میگن که انقدر قشنگ تولید محتوا می کنین✌️🏻
💔 قرار‌بود‌راهت‌راادامه‌دهیم؛ ببخشید‌املایمان‌ضعیف‌بود؛ به‌جایِ‌ ، نوشتیم...😔🖐🏻؛ ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹پنج ماه ازشهادت ابراهیم گذشت. هرچند مادر از ما می پرسید:چرا ابراهیم مرخصی نمی آید؟ بابهانه های مختلف بحث راعوض می کردیم! 🌹می گفتیم:الان عملیاته،فعلانمی تونه بیاد و...خلاصه هرروز چیزی می گفتیم. تا اینکه یکبار مادر آمد داخل اتاق. روبروی عکس ابراهیم نشسته واشک میریخت!جلو آمدم. گفتم:چی شد!؟ گفت:من بوی ابراهیم روحس می کنم! ابراهیم الان توی این اتاقه! همینجاست... 🌹وقتی گریه اش کمتر شد گفت: من مطمانم که ابراهیم شده. ابراهیم دفعه اخر خیلی فرق کرده بود. چند روزبعد دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود وگریه می کرد. مابالاخره مجبورشدیم دایی رابیاوریم تابه مادرحقیقت را بگوید. 🌹آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتی قلبی اش شدیدتر شد و درسی سی یو بیمارستان بستری شد! سال ها بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا(س) می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل وچهار برود. به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست. 🌹هرچند گریه برای او بد بود. اماعقده دلش را آنجا باز می کرد وحرف دلش را با شهدای گمنام می گفت. بعد از پایان مبادله اسرا که مشخص شد ابراهیم اسیر نشده و شهید شد،مادر شروع کرد به خوردن یخ و برفک یخچال؛ ما فکر میکردیم قندِ مادر بالا رفته به همین دلیل مادر رو بردیم دکتر ؛ دکتر گفت : مادر شما هیچ مشکلی ندارند.بعد از من پرسید مادرتون ناراحتی دارد؟ 🌹گفتم:یکی از پسرهایش دو سه ماهی است مفقود شده ؛دکتر گفت این یخ و برفک یخچال میخورد چون جگرش دارد میسوزد دکتر گفته بود ممکنه قلبش از داخل منفجر بشه.همینطور هم شد. ○|خاطره‌اے از شهید💔 ابراهیم هادی🕊|○ 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
رفتم اون گروه میخواستم لینکو به یکی ازدوستام بدم توگروهه اعلام کردم لینکو میخوام که مدیرش اومد پی وی
.... پروفایلشو چک میکردم اینکارخیلی اشتباهه سر یکی ازخداحافظیا شوهر من گوشیمو برداشت و تمام چت های مارو خوند متاسفانه با اینکه هیچوقت بین من و اون آقا حرفای ممنوعه رد و بدل نشد اما همسرمن به شدت نسبت به من بی اعتماد شد اون شب یادمه شب نیمه شعبان بود ومن شکست همسرمو دیدم دیدم که چطوری اشک می ریخت 😭😭 ومیگفت من دوست داشتم من عاشقت بودم چرا بامن اینکارو کردی (من حامله بودم)همسرم برام آب قند آورد چون خیلی ترسیده بودم اون روز و هیچوقت یادم نمیره هنوزم که یادآوری میکنم تمام بدنم میلرزه تایه مدت همسرم به شدت بمن بی اعتماد بود و به قول خودش تا منو نبخشید فکرش اروم نشد (البته ناگفته نماند همسرمن خیلی آدم قد ومغروریه من خیلی دوست داشتم بهم بیشتر توجه کنه یامن قهرکنم و اون بیاد منت کشی یا برام هدیه بخره وقتی میاد خونه برام گل بخره وخیلی چیزای دیگه که هرزنی دوست داره متاسفانه زندگی ما خیلی زود رنگ روزمرگی دید و نمیخوام توجیه کنم اما بی ارتباط نیست رفتارهمسر با خیانت مخصوصا که همسر مذهبی هم باشه و بالذات اهل خیانت نباشه همسرمن بیشتر درگیریاش مربوط به زندگی پدرومادرش بود بیش از حد خودشو درگیر زندگی اونا کرده بود به حدی که من ازشنبه منتظر آخر هفته بودم که اخرهفته هم ایشون میرفت مغازه پدرش و من ازشون بی بهره بودم باتوجه به اینکه منزلمون نزدیک خونه پدرشوهرم اینا بود معنی استقلال نمیفهمیدم ،حتی من و همسرم هرمسافرتی باهم رفتیم باپدر و مادرش میرفتیم حتی اولین مشهدی که رفتیم دوران عقد با پدرومادرش رفتیم جوری بود که من حس میکردم زندگیمون وقف پدرومادرش شده و ازین ماجرا به شدت ناراحت بودم خلاصه همسرمن نمیتونست تعادل بین من وخانوادشو رعایت کنه!! واین خودش بسترسازاین بودکه من به سمت گوشی کشیده بشم وقتی با اون آقا چت میکردم اصلا برام مهم نبودکه شوهرم بهم بی توجهی کنه اصلا ازخدام بود سمت من نیاد ) بعداون ماجرا متاسفانه من باز با اون آقا ارتباط گرفتم تو اینستاگرام و پنهانی باهاش چت کردم اون مدام ابراز علاقه میکرد و میگفت بیا ببینمت اما من قبول نمیکردم یادمه یبار بهم گفت مریض شدم و برای مریضیم پنج میلیون پول لازم دارم من گفتم من همچین پولی ندارم گفت خطرناکه مریضیم واین حرفا اما من زیربارنرفتم و گفتم اگه همچین پولی داشتم دریغ نمیکردم میدونستم داره دروغ میگه خلاصه این رابطه ادامه داشت اونم نصف ونیمه هرچن ماه یبارمیومد بهم سرمیزد من خیلی سراین عشق مجازی داغون شدم واقعا داشتم ذره به ذره اب میشدم تا اینکه یه بار ازمن عکس بی حجاب خواست ومن قبول نکردم که اون آقا گفت پس حالا هرچی‌دیدی ازچشم خودت دیدی !!! منم به خدا توکل کردم گفتم خدایا من برای رضایت تو بهش گفتم نه تو ام خودت مراقب من باش بااینکه خیلی ازتهدیدش ترسیدم چون اون آقا عکس هرچند باحجاب اما ازمن داشت که میتونست پخششون کنه 😱😞 باز اشتباهی که کردم این بود که بلاکش نکردم بعد این حرف باز اون آقا اومد و بازهم چت کردیم تا اینکه نمیدونم سرچه موضوعی باهم حرفمون شد واون بلاکم کرد این باعث شد جوری فراموشش کنم که انگار نه انگار سه سال دوسش داشتم بعدها فهمیدم اون آقا باخانومای زیادی در ارتباط بوده وچه خوب شد که فریبشو نخوردم خانوما میخواستم بگم صرف گروه مذهبی داشتن کسیو تطهیرنمیکنه مخصوصا که این فضا فضای مجازی ومیشه راحت میشه هر نقابی به صورت زد...... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️
✉️ 👇 سلام خسته نباشید من ۱۶ سالمه و چند ماهی میشه که ازدواج کردم خانمی که گفتن تو گروه مختلط بودن منم متاسفانه اینجوری بودم و خیلی وابسته به گوشی بودم طوری که اصلا دیگه مسجد نمیرفتم تو جمع دوستام شرکت نمیکردم یا اگرم تو جمعشون بودم فقد گوشی دستم جایی که میرفتم و نت نداشتم دیوونه میشدم دقیقا مثلا مادری که بچه پیشش نیست من تو اون دوران با دوست پسر یکی از دوستای مجازیم اشنا شدم دوستم بهم گفت ما میخوایم بهم بزنیم باهم و خیلی حالاش بد بود پیوی دوست پسرش رو داد به من گفت برو باهاش حرف بزن و منم این کار رو کردم 😔😔 که ای کاش نمیکردم و از همونجا اشنایی من و اون اقا شروع شد به عنوان دوست نه به عنوان خواهر رو برادر باهم بودیم خــیلی بابت این قضیه پشیمونم خیلی 😔😔 هرچی که میگذشت منو به اصطلاح اون،داداشم بیشتر بهم وابسته میشدیم و..... منم به واسطه،اون دوست مجازی رفتم گروه مختلط و با نامحرم چت کردم و خیلی اشتباهات مرتکب شدم منی که حتی با نامحرم حرف نزده بودم فقد خودمو گول میزدم من دوبار رفتم راهیان نور این بار که رفتم به شهدا خیلی قولا دادم که دور خیلی کارو خط بکشم!! وقتی از راهیان برگشتیم ‌کلا تغییر کردم. و بعد از یک ماه ازدواج کردم واقعا خواست و اراده شهدا بود ازدواج من !! الان که ازدواج کردم خیلی عذاب وجدان دارم با اینکه بعد ازدواج دیگه سمت اون کارا نرفتم ولی فکر به کارای گذشتم دیوونم میکنه !! کسانی که پیام من رو میخونید برام دعا کنید تا به ارامش برسم دعا کنید تا گذشته رو فراموش کنم خواهشی که دارم همه زندگیتون رو نزارید پای مجازی چون تهش تنها کسی که ضربه میخوره خودتونید!! ‼️‼️‼️‼️‼️‼️ 🚫🚫🚫⛔️⛔️⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من ام چون ... بسیـــج مکتــب ولایــت است ... ✨ @afsaranjangnarm_313
🎤حاج حسین : 🎈✓جوان دیروز،✓جوان امروز،✓جوان فردا جوان وسط سخت،جوان وسط جنگِ نرم، 🎈جوان دیروز فرار میکرد بِره .. دنبال این بود مادر پدرشو به هرطریقی کنه،شناسنامه شو📖 دستکاری میکرد که بِره جبهه.. 🎈جوان دیروز با اینکه تو بود،شب🌙 قبل درس میخوند📚.. 🎈جوان دیروز دنبال بود.. دنبال این بود باخدا قاطی بشه💞. باخدا بشه..!! 🎈جوان دیروز (عج) رو میخواست😔.. 🎈سختی جنگِ سخت، باگریه های بچه ها،نرم میشد..!! 🎈جوان دیروز باگریه😭 نیمه شب معبر باز میکرد. ش راه باز میکرد.. 🎈جوان دیروز مثل که (س) بهش میگفت چیکار کن..! در جهاد اصغربا نگاه جهاد اکبرپیروز شدیم✌️. 🎈جوان امروز و همه جانبه جنگ نرم. فرمودند:برویدوحقش را ادا کنید✊ 🎈"شهید چمران: وقتی شیپور📣 جنگ زده میشود ، شناخته میشود✔️. ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
{•🖤🔗•} گفـٺ: اول‌خودتـو‌درسـت‌کن‌بعدبرو‌ھیات:/ گفتـم: چہ‌بامـزه پس‌بایدبگیم‌اول‌سالم‌شوبعدبرودکتر !🚶‍♂ ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ح‌س‌ی‌ن‌↓ نزدطبیب‌رفتم‌ودرمان‌تورا‌نوشت یڪ‌کربلا‌مـراببری‌خوب‌میشم...🥀 ‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ 📱|→• @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم... که تکفیریا نفهمن... یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون 🌹بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده... خاطره ای از شهید💔 شهیدمصطفےصدرزاده🕊 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 👇 📨سلام... من نازنین هستم یه دختری که تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه داستان من از اونجایی شروع میشه که به مهمونی دوستانه دعوت میشیم یه شب یکی از اقوامای دورما زنگ میزنن که امشب خونه ما دعوتین بابام گفتن چشم حتما وبه اون مهمونی رفتیم ،من اون موقع دختری بودم چادری ،اهل نماز وروزه، بسیجی،درکل میشه گفت مذهبی بودم....... اون شب که به مهمونی دعوت شدیم رفتیم اونجا من اونجا با دخترشون اشناشدم اسم دختره فاطمه بود اون شب خیلی باهم حرف زدیم و خندیدم ولی باز زیاد بهم خوش نگذشت چون زیاد راحت نبودم ولی درکل بدم نبود فاطمه اون شب شماره موبایل منو خواست من رو دوتا چیز خیلی حساس بودم یکی شمارم یکی عکسم ولی دیدم به ظاهر دختر خوبی به نظر میاد منم گفتم اشکال نداره دختره شماره مو میدم باهم اشنا میشیم من شمارمو دادم و خدافظی کردیم واومدیم خونه. داشتم لباس عوض میکردم دیدم از تلگرام چند تا پی ام از طرف فاطمه برام اومده باز کردم پیامو دیدم نوشته سلام چطوری خوبی ،منم گفتم مرسی تو چطوری خلاصه یکم احوال پرسی کرد منم احوال پرسی کردم ،من اون موقع تازه تلگرام نصب کرده بودم زیاد سردرنمیاوردم زیادم با دنیای مجازی جورنبودم بیشتر کتاب میخوندم وبا دوستای بسیجیم مینشستیم و صحبت میکردیم خب داشتم میگفتم فاطمه پی ام داد گفت که گروه داری؟ گفتم نه حقیقتش من زیاد با مجازی جور نیستم . گفتن من لینک میدم حالا تو بیا ضرر نداره خوشت نیومد لفت بده من اون موقع ۱۴،۱۵‌سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود اون ۱۸،۱۹سال سن داشت ،من به فاطمه گفتم که ببخشید میشه بگید لینک چیه لفت چیه🙁 تازه اومده بودم مجازی چیز بیش نمی دونستم گفت که ازطریق لینک میتونی بیای گروه لفت هم هرموقع دوست داشتی میتونی گروهو ترک کنی منم گفتم باشه گفت اگه بلد نیستی خودم عضوت کنم گفتم حقیقتش بلد نیستم خودت عضوم کن ،اون شب منو دعوت داد تو یه گروه ۳۰۰نفر عضو داشت گروه مختلط بود دخترو پسر قاتی😱 اولش یکم مخالفت کردم خوشم نمیومد از همچین جایی گفتم فاطمه میشه بگید چجوری لفت بدم فاطمه گفت که چرا میخوای لفت بدی حالا یکم دیگه بمون اگه خوشت نیومد اون موقع لفت بده فاطمه تو گروه منو صدا میزد و هی بامن چت میکرد که منم کشوند وسط چت کردن من عادت نداشتم شبا دیر بخوابم یعنی خانواده م کلا اینجوری بودن ولی برعکس هرشب من اون شب تا ساعت ۳،۴بیداربودم وچت میکردم تو گروه ،من اونجا موندگار شدم تا چند ماه تو اون گروه بودم دیگه داشتم وابسته میشدم کارم کلاشده بود گوشی درس و مشق وهمه رو کنار گذاشتم رابطه منو فاطمه هی بیشتر میشد هر روز چت هر روز زنگ باهم میرفتیم بیرون،و.... فاطمه اوایلش فک میکردم دختر خوبیه ولی از رو ظاهر بود فقط البته ناگفته نمونه اینا فقط اون شب اول اینحوری درموردش فک میکردم ولی کم کم دیدم انگار یه جورایی رفتار میکنه طرز لباس پوشیدنش به من نمیخوره ولی یه روز فاطمه زنگ زد به من گفت که بیا بریم بیرون گفتم باش اگه مامانم اجازه داد میام ،من هرجوری شد مامانمو راضی کردم ورفتیم قرار ما این بود که کنارایستگاه همو ببینیم چون خونه من تا اونا یکم دور بود اون روز رفتم همو دیدیم روبوسی کردیم و گفت بیا بریم پاساژ میخوام لباس بگیرم .حقیقتش وقتی فاطمه رو دیدم با اون قیافه خیلی تعجب کردم بابا این کجا من کجا ،فاطمه یه مانتو تنگ ،بایه شال که نصف بیشتر موهاش پیدا بود با یه ساپورت عینک دودی هم زده بود یه جورایی از این دختر .......شده بود اون روزم بعداز کلی خرید وگشتن با پایان رسید البته یکم هوا تاریک شده بود مامانم یکم باهام بحث کرد که چرا دیر اومدی منم معذرت خواهی کردم و گفتم فاطمه می خواست لباس بگیره یکم دیر شد وقتی اومدم خونه زود لباس عوض کردم وشام خوردم و باز گوشی رو برداشتم کل زندگیم شده بود گوشی طوری که وقتی که مهمونم برامون میومد من گوشیم دستم بود ،مامانم و دوستام میگفتن نازنین خیلی عوض شدی معلومه داری چیکار میکنی ، من از همه لحاظ عوض شده بودم طوری که چادر پوشیدنم جوری شد که هر وقت دوس داشتم سرم میکردم قران خوندنو کامل گذاشتم کنار نمازم گاهی وقتا میخوندم اونم از ترس پدرو مادرم چون سادات بودیم بابام تآکیدش رو نماز خیلی زیاد بود منم بیشتر وقتا بهونه میاوردم یا همش منت میزاشتم اون واسه نمازی که همیشه اخروقت خونده میشد تازه بیشتر وقتاهم کلا فراموش میشد واقعا نازنینی که اون موقع بودم دیگه نبودم کلا عوض شده بودم از همه لحاظ مسجد و بسیج رو کلا کنار گذاشته بودم فقط گوشی خوانوادم تا چند هفته گوشیمو ازم گرفتن ولی اینقد شلوغ میکردم و جنگ و دعوا تو خونه راه مینداختم که بابام تعجب میکرد میگفت این چش شده هر جور شد گوشیمو گرفتم ازش . یه سالی از دوستی منو فاطمه میگذشت که به یکی از خاستگارام جواب مثبت دادم البته من ندادم بابام داد 😕😒 ....🙁
👆👆👆 من جوابم منفی بود تا حدودا یک سال میومدن و میرفتن تا بالاخره جواب مثبت دادم دلیل جواب منفیمم این بودکه بایه پسر تو مجازی اشنا شده بودم 😱 به قول خودم عاشقش بودم شاید الان بگم چیزی جز هوس ووسوسه های شیطون نبوده ولی اون موقع فقط اونو میدیم تمام هوش و حواسم پیش اون بود خیلی بهش وابسته شده بودم طوری که اگه یه ساعت دیر میکرد همش اعصابم خورد بود و بیشتر وقتا گریه میکردم😔 خلاصه جوری شده بود که بدونه اون و گوشی نمی تونستم زندگی کنم ، بعداز چند هفته اومدن و خاستگاری رسمی قرار شد که عقد کنیم هر چند ته دلم راضی نبودم ولی هر جوری بود قبول کردم من اون موقع ۱۷سالم شده بود یعنی ۱۷سالگی عقد کردم از نظر خودم خیلی اشتباه کردم که عقد کردم . رابطه منو امیر زیاد شده بود طوری که چند بار باهم رفتیم بیرون ولی الان دیگه جریان فرق میکرد من دیگه متاهل شده بودم اوایل احساس میکردم دارم بهش خیانت میکنم بعد یه جورایی خودمو قانع میکردم که مثلا اشکالی نداره دقیقا تمام بدبختیای من از جایی شروع شده بود که بافاطمه اشناشدم ومنو به اون گروه دعوت داد یه روزجلو تلویزیون دراز کشیده بودم داشتم کانال عوض میکردم که دیدم یه برنامه هست از لاک جیغ تا خدا من خیلی به داستان علاقه داشتم اولش کانالو عوض کردم چندتا کانال عوض کردم دیدم چیز خاصی نداره برگشتم عقب گفتم بزار ببینم این دوتا خانوم چی دارن میگن حقیقتش وقتی که دیدمشون خیلی حسودیم شد چون دوتا خانم محجبه و چادری بودن ....... وقتی اونارو دیدم کلا انگار دیدم عوض شد دیدم یه جورایی انگار خوشم از حجاب میاد ولی کلا یه حس عجیبی بهم دست داد گفتم یاخدا چم شده ولی بیخیالی گفتمو داشتم به حرفاشون گوش میدادم پیشم خودم خیلی حرفاشون دلنشین بود من اون روز برنامه رو تا اخردیدم خیلی خوشم اومد از برنامش والانم خیلی خیلی ازشون بابت اون برنامه تشکر میکنم چون میشه گفت یه جورایی از تو لجن وکثیفیا نجاتم داد . من هر روز این برنامه رو نگاه میکردم ،منم واقعا میخواستم عوض شم دوس داشتم برگردم عقب همون نازنین شم ،خیلی بهتراز اون ، واقعا میشه گفت اون داستانا و اون برنامه از لاک جیغ تا خدا بود که منو یه پس کله ای زد😂 اوایل یکم برام سخت بود که اونی که میخوام باشم اولین حرکتم این بود که چادرمو سر کنم من به حضرت فاطمه قول دادم که دیگه چادرمو از سرم در نیارم دومین حرکتم نماز خوندن بود که بعدش قران شروع شدو جالب این جاست خداروشکر اوایل ماه رمضون شروع شد تحولم. واقعا شبای قدر بهترین شب بود برا من برا منی که میخواستم عوض شم. 🙁 👆👆👆 من کارم به جایی رسیدی بود که می خواستم از شوهرم جداشم هر وقت پیش امیر یاهمون دوستم حرف از طلاق میزدم خیلی خوشحال میشد به جای نصیحت کردناش بد شوهرمو پیشم میگفت بدونه اینکه شناختی از اون داشته باشه میگفت که خیلی دوسم داره عاشقمه چند بار مثلا می خواست بهم ثابت کنه منم دوسش داشتم هنوزم دارم و واقعا خیلی بهش وابسته شدم تواین مدت چندبار خواستم رابطمو باهاش بهم بزنم ولی متاسفانه طوری باهام حرف میزد که توانی برای جدا شدن نداشتم ولی دیشب یه وویس از استاد پوراحمد گوش دادم واقعا خیلی روم تاثیر گذاشت ولی واقعا یه تشکر هم بابت مدیر گروه دختران چادری بدهکارم واقعا پستاش خیلی تکون دهنده هستن من وقتی که وویس استاد پور احمدی رو گوش دادم زنگ زدم به امیر و گفتم ما دیگه نمی تونیم باهم باشیم من بهش قول داده بودم که هیچ وقت ولش نکنم بعد از اون دیگه جوابشو ندادم خیلی التماس کرد ولی بی فایده بود هرچند خیلی برام سخت بود. دیشب برام اس دادو گفت: ‏نازنینننننن تروخدا اینکارو باهام نکن بخدا تو این چند روز داغون شدم با رفتن چیزی درس نمیشه بخدا بارفتنت نابود میشم نکن نازنین تروخدا ‏مگه قول ندادی همیشه پیشم بمونی پ چرا داری میری هر دقیقه زنگ میرد گفتم فراموشم کن خیلی سخته خیلی چون خیلی بهش وابسته شدم تروخدا برام دعا کنید بتونم طاقت بیارم و دیگه همچین اشتباهی نکنم ترو خدا هرکی این پیامو دید حتما برام دعاکنه خیلی سخته خیلی😔😔 ✉️ پیام به این بلندیه ایشونو گذاشتم شاید خیلی از شماها اول این راه باشین و تجربه ایشون بتونه یه تلنگر باشه براتون‼️ در روایات هم زیاد داریم که همنشین بد خیلی تأثیر داره !!کاش همون اول که وارد گروه شده بودین ترک میکردین.کاش اوایل که میدیدین که رفتارش داره روی شما اثر میذاره ترکش کرده بودین کاش قبل از آشنایی و دوستی با اون آقا پسر ترکش کرده بودین.کاش لااقل بعد از ازدواج ترک رابطه میکردین ،اون آقا هم گناهی نکرده که شما بهشون جواب مثبت دادین!!! اما✋ماهی رو هر وقت از آب بگیرین تازه است،چه خوب شد قبلا از اینکه تن به رابطه ای بدین متوجه شدین ،چه خوب شد مثل خیلی از موارد ،قبل از اینکه تهدید بشین و کار به جاهای بدتر بکشه متوجه شدین و چه خوب شد و..... خلاص
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌹🍃 ‌ مواظبــــــ باشیـــد❗️ پایتــــان راکجــــــا بر زمین مے گذارید... اکنون میــــــن هایے از جنس هاے دیگــــــر درکمیـــن شماستـــــ ⚠️📡💣 میــــــن هاے جنگ سخت, پاے جسمتان را قطع مے کند... امـــــا میــــــن هاے جنگ نـــــرم, پـــــر پرواز روحتان را .. ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○