🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتپنجاه_و_هفتم
عکس گرفتیم و برگشتیم سمت هتل
+راستی امیر علی الان میتونی پشت فرمون بشینی تا صبح؟؟
آخه اگه صبح اعزام باشه سختت میشه که
_ میتونم اینجا بشین تا من وسایل و بزارم
+باشه
نشستم روی مبلای لابی و دوباره فکر و خیال سوریه
یعنی میشه یه بار دیگه بیایم مشهد؟
به این فکر می کردم همه ی اون کتابابی که خوندم شهیدا و خانومشون بیشتر از ما باهم بودن یعنی دل کندن کدوممون سخت تره؟اونا که بعد از یه مدت زندگی اجازه رفتن به همسراشون و دادن ؟یا من که تازه عقد کردم؟
لابد هرکدوم سختیای خودشو داره. نمی دونم ایشالا هرچی حضرت زینب بخواد اگه امیر علی قسمته که شهید بشه من چیکارم که جلوشو بگیرم
امیر علی اومد و گفت
_بریم
+بریم
و دوباره پیاده رویمون تا حرم ❤️
**
برگشتیم تهران امیر علی خبر اعزامش رو داده بود
زن عمو باورش نمیشد به قول خودش برا امیر علی زن گرفته بود که پابند بشه اما نشد که نشد
لحظه ای که امیر علی رو میخواستم راهی کنم انگار گوشه ای از قلبم کنده شد و رفت
رفت تا سوریه،تا مجاورت سه ساله ی ارباب،تا نزدیکی شیر زن و خواهر ارباب
همه توی حیاط وایساده بودیم
زن عمو با گریه امیر علی رو بغل کرده بود و در گوشش حرف میزد،بیچاره زن عمو دلش می خواست ازدواج کنه که مثلا نره سوریه
وقتی فهمید اجازه دادم اولش تعجب کرد ولی بعدش...خب یه جورایی خوشحال شد که به پسرش اجازه دادم بره
سمیه هم امیر علی رو بغل کرد و گفت رفتی سوریه شهید نشی برگردی ها سالم برگرد
امیر علی هم اخم ریزی کرد و گفت اولا من لایق شهادت نیستم دوما اگه شهید شدم حواست به خانوم من باشه
اگر هم شهید شدم موقع تدفین من صبر داشته باش الگوت رو حضرت زینب قرار بده و زینب وار برای من عزاداری کن
بابا و عمو هم مردونه امیر علی رو بغل کردن و به امیرعلی گفتند:
_ ما بهت افتخار می کنیم
مردونه از ناموس مردم خودت،مردم سوریه دفاع کنی.
مراقب باش که دوباره حضرت زینب اسیر نشه دوباره حرمت حضرت زینب زیر سوال نره
موفق باشی پسرم
دوتر از بقیه وایساده بودم نگاهم و فقط روی امیر علی بود
امیر علی اومد طرف من
+برمی گردی؟
_ایشالا
دیگه بیشتر از این نتونستم جلوی اشکام و بگیرم
_میدونی چشمات مثله تیلس اشکیشون نکن ،بابا فوقش شهید میشم میرم اونجا اون قدر صبر میکنم تا بیای شفاعتت و کنم باهم بریم بهشت
نمی دونستم چی بگم یعنی اصلا بغض تو گلوم اجازه حرف زدن بهم نمیداد
_آتنا
برای اولین بار خجالت و کنار گذاشتم و گفتم
+جانم
_تو همین مدت کمی که باهم بودیم هیچ وقت بهت نگفتم.....الان میگم....عاشقتم
اینو که گفت گریم شدت گرفت
_نگفتم تیله هات و اشکی نکن
+نمیشه
_من دیگه باید برم
چند لحظه کوتاه بغلم گرفت و پیشونیمو بوسید بعد برگشت و رفت
اصلا اون لحظه قدرت هیچ کاری نداشتم نمی دونستم باید بهش چی بگم
+امیر علی
وایساد و نگاهم کرد
_جانم
+می خواستم بگم .....منم..تو همین مدت کم عا...عاشقت شدم .
_نمی دونی من الان چه حالی دارم ...به خدا منم سختمه ولی دلم اونجاس
+برو از ته دل راضیم سپردمت به حضرت زینب
رفت دلم منم با خودش برد..........
#ادامه دارد...
✍🏻#به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹@afsaranjangnarm_313🌹
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_چهلم📚
-اینکه من که دارم برمیگردم خونمون
شما بیا خونه من دیگه اجاره و این چیزام نمی خواد
+من که گفتم خونه رهن کردم دیکه این کارا برا چیه
-خب میدونم من به بابام هم گفتم
گفت پیشنهاد خوبیه
+باشه حالا من رفتم فاطمه منتظرمه
خداحافظی کرد و رفت.امیدوارم قبول کنه و یکم از دلش در بیارم به خاطر دعوا اون روز.
*****
«آرمیتا»
توی راه داشتم به پیشنهاد عرفان فکر میکردم.از یه طرف مغزم میگفت قصد لطف داره و از یه طرف میگفت شاید قصدش تحقیره.تو دوراهی بدی گیر کرده بودم دائم در حال کلنجار رفتن با خودم بودم
خب خیلی خوب بود اگه می رفتم دیگه لازم نبود بیشتر حقوقمو برا اجاره بدم
نگاهی به فاطمه انداختم که داشت از پنجره بیرون و نگاه می کرد.
+فاطمه
-بله
+میخواستم یه چیزی بهت بگم ولی میترسم ناراحت شی
-بگو ناراحت نمیشم
+امممممم......راستش چیزه......ینی چیز؟
-چیزه؟نکنه دلت پنیر میخواد و نمیگی؟
+میگم من یه خونه پیدا کردم که لازم نیست اجاره بدم
-یعنی چی؟
+خب یکی پیدا شده گفته پول نمی خوام دیگه
-لابد اونم همون پسره عرفانه
برگشت دوباره سمت پنجره
+فاطمه خب چرا ناراحت میشی؟فاطمه خودت گفتی ناراحت نمیشی
فاطمه برگشت و نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت
-گفتم ناراحت نمیشم ولی ...هیچی
+خب بگو چی؟
-من اون آریمتای قبلی رو میشناسم و دوست دارم
+الان چون چادری نیستم دوسم نداری؟
-بحث این نیست
+پس چی؟
-اخلاقتم عوض شده بعدم خیلی راحت با نامحرم خوش و بش میکنی
+هیس یواش تر مامانت اینا میشنون
-باشه ...ببین آرمیتا میشه حداقل دلیلشو بگی؟به خاطر پسره عوض شدی ؟
+نه چه ربطی داره یه عمر بی دلیل اون جوری زندگی کردم حالا هم بی دلیل این شکلی
فاطمه خواست چیزی بگه که ماشین جلوی در خونه عرفان اینا وایساد......
فاطمه دیگه ادامه نداد و پیاده شدیم
قبل از اینکه وارد بشیم فاطمه دستمو گرفت و کشیدم کنار
بعد رو به مامانش گفت:
-مامان شما با بابا برین ما الانمیایم
-آرمیتا یعنی تو بی دلیل چادر سر می کردی؟بی دلیل نماز میخوندی؟
+خب آره ...دلیلشو نمی دونستم میشه بریم تو ؟
-باشه...
#ادامه دارد...
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد🚫
❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
#ادامه👆👆👆
من جوابم منفی بود تا حدودا یک سال میومدن و میرفتن تا بالاخره جواب مثبت دادم دلیل جواب منفیمم این بودکه بایه پسر تو مجازی اشنا شده بودم 😱
به قول خودم عاشقش بودم شاید الان بگم چیزی جز هوس ووسوسه های شیطون نبوده ولی اون موقع فقط اونو میدیم تمام هوش و حواسم پیش اون بود خیلی بهش وابسته شده بودم طوری که اگه یه ساعت دیر میکرد همش اعصابم خورد بود و بیشتر وقتا گریه میکردم😔
خلاصه جوری شده بود که بدونه اون و گوشی نمی تونستم زندگی کنم ،
بعداز چند هفته اومدن و خاستگاری رسمی قرار شد که عقد کنیم هر چند ته دلم راضی نبودم ولی هر جوری بود قبول کردم من اون موقع ۱۷سالم شده بود
یعنی ۱۷سالگی عقد کردم از نظر خودم خیلی اشتباه کردم که عقد کردم .
رابطه منو امیر زیاد شده بود طوری که چند بار باهم رفتیم بیرون ولی الان دیگه جریان فرق میکرد من دیگه متاهل شده بودم اوایل احساس میکردم دارم بهش خیانت میکنم بعد یه جورایی خودمو قانع میکردم که مثلا اشکالی نداره دقیقا تمام بدبختیای من از جایی شروع شده بود که بافاطمه اشناشدم ومنو به اون گروه دعوت داد
یه روزجلو تلویزیون دراز کشیده بودم داشتم کانال عوض میکردم که دیدم یه برنامه هست از لاک جیغ تا خدا من خیلی به داستان علاقه داشتم اولش کانالو عوض کردم چندتا کانال عوض کردم دیدم چیز خاصی نداره برگشتم عقب گفتم بزار ببینم این دوتا خانوم چی دارن میگن حقیقتش وقتی که دیدمشون خیلی حسودیم شد چون دوتا خانم محجبه و چادری بودن .......
وقتی اونارو دیدم کلا انگار دیدم عوض شد دیدم یه جورایی انگار خوشم از حجاب میاد ولی کلا یه حس عجیبی بهم دست داد گفتم یاخدا چم شده ولی بیخیالی گفتمو داشتم به حرفاشون گوش میدادم پیشم خودم خیلی حرفاشون دلنشین بود من اون روز برنامه رو تا اخردیدم خیلی خوشم اومد از برنامش والانم خیلی خیلی ازشون بابت اون برنامه تشکر میکنم چون میشه گفت یه جورایی از تو لجن وکثیفیا نجاتم داد .
من هر روز این برنامه رو نگاه میکردم ،منم واقعا میخواستم عوض شم دوس داشتم برگردم عقب همون نازنین شم ،خیلی بهتراز اون ، واقعا میشه گفت اون داستانا و اون برنامه از لاک جیغ تا خدا بود که منو یه پس کله ای زد😂
اوایل یکم برام سخت بود که اونی که میخوام باشم اولین حرکتم این بود که چادرمو سر کنم من به حضرت فاطمه قول دادم که دیگه چادرمو از سرم در نیارم دومین حرکتم نماز خوندن بود که بعدش قران شروع شدو جالب این جاست خداروشکر اوایل ماه رمضون شروع شد تحولم. واقعا شبای قدر بهترین شب بود برا من برا منی که میخواستم عوض شم.
#ادامه_داره🙁
#ادامه👆👆👆
من کارم به جایی رسیدی بود که می خواستم از شوهرم جداشم هر وقت پیش امیر یاهمون دوستم حرف از طلاق میزدم خیلی خوشحال میشد به جای نصیحت کردناش بد شوهرمو پیشم میگفت بدونه اینکه شناختی از اون داشته باشه میگفت که خیلی دوسم داره عاشقمه چند بار مثلا می خواست بهم ثابت کنه منم دوسش داشتم هنوزم دارم و واقعا خیلی بهش وابسته شدم تواین مدت چندبار خواستم رابطمو باهاش بهم بزنم ولی متاسفانه طوری باهام حرف میزد که توانی برای جدا شدن نداشتم ولی دیشب یه وویس از استاد پوراحمد گوش دادم واقعا خیلی روم تاثیر گذاشت ولی واقعا یه تشکر هم بابت مدیر گروه دختران چادری بدهکارم واقعا پستاش خیلی تکون دهنده هستن من وقتی که وویس استاد پور احمدی رو گوش دادم زنگ زدم به امیر و گفتم ما دیگه نمی تونیم باهم باشیم من بهش قول داده بودم که هیچ وقت ولش نکنم بعد از اون دیگه جوابشو ندادم خیلی التماس کرد ولی بی فایده بود هرچند خیلی برام سخت بود.
دیشب برام اس دادو گفت: نازنینننننن تروخدا اینکارو باهام نکن بخدا تو این چند روز داغون شدم با رفتن چیزی درس نمیشه بخدا بارفتنت نابود میشم نکن نازنین تروخدا مگه قول ندادی همیشه پیشم بمونی پ چرا داری میری هر دقیقه زنگ میرد گفتم فراموشم کن خیلی سخته خیلی چون خیلی بهش وابسته شدم تروخدا برام دعا کنید بتونم طاقت بیارم و دیگه همچین اشتباهی نکنم ترو خدا هرکی این پیامو دید حتما برام دعاکنه خیلی سخته خیلی😔😔
✉️ #منم_سلام_میکنم_به_این_دوست_خوبمون
پیام به این بلندیه ایشونو گذاشتم شاید خیلی از شماها اول این راه باشین و تجربه ایشون بتونه یه تلنگر باشه براتون‼️
در روایات هم زیاد داریم که همنشین بد خیلی تأثیر داره !!کاش همون اول که وارد گروه شده بودین ترک میکردین.کاش اوایل که میدیدین که رفتارش داره روی شما اثر میذاره ترکش کرده بودین کاش قبل از آشنایی و دوستی با اون آقا پسر ترکش کرده بودین.کاش لااقل بعد از ازدواج ترک رابطه میکردین ،اون آقا هم گناهی نکرده که شما بهشون جواب مثبت دادین!!!
اما✋ماهی رو هر وقت از آب بگیرین تازه است،چه خوب شد قبلا از اینکه تن به رابطه ای بدین متوجه شدین ،چه خوب شد مثل خیلی از موارد ،قبل از اینکه تهدید بشین و کار به جاهای بدتر بکشه متوجه شدین و چه خوب شد و.....
خلاص