eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
684 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[س]🖤 🎞 آبرومه شدم گداي حضرت معصومه ○━━⊰☆🏴☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆🏴☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 و با دلخوری گفت *چرا با مهدی جون اونجوری صحبت کردی؟مهدی جون دوسته منه،اصلا توهم گمشو بیرون نمیخوام تو روهم ببینم -گوش کن بلژیت عزیزم... دست های کوچیکش رو روی گوش ها‌ش قرار داد و محکم اون ها رو ب گوش هاش فشار میداد و با صدای بلند میگفت *نه...نه...نمیخوام گوش کنم زودتر از اینجا برو بیرون با سری افکنده و ناراحت از اتاقش زدم بیرون. مسخره بود با وجود اینکه ناراحتی بلژیت رو دیدم اما از روندن اون دختر؛اون حامی تروریست خوشحال بودم از بیمارستان بیرون زدم و بازهم رفتم دنبال کار. چند روزی بود که دنبال کار بودم و ب چیزی نرسیده بودم.تا اینکه یاد یکی از دوستای قدیمی دوران کالجم افتادم. به سختی تونستم شمارش رو پیدا کنم.باهاش تماس گرفتم؛اول نشناخت اما ب مرور با دادن اطلاعات لازم بالاخره منو شناخت .قرار شد برم دفترش؛وقتی ادرس دفترش رو گفت مخم سوت کشید. دفترش توی یکی از گرون ترین مناطق پاریس بود.ملاقات کوچیکی باهاش داشتم و یکمی باهم صحبت کردیم.از اونجایی که من ریاضی خونده بودم و ب حسابداری علاقه داشتم قرار شد ی پست جزئی توی بخش حسابداری داشته باشم. قرار شد بعد از مرخص شدن بلژیت کارم رو شروع کنم. اما حالا غصه بزرگتری داشتم.وقتی میرم سر کار بلژیت رو چیکار کنم. وقتی از اون منطقه گرون قیمت ب منطقه فقیر نشین خودمون رسیدم شب شده بود و من یک راست ب سمت خونه رفتم تا حداقل کمی استراحت کنم ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عجب نباشد اگر قم شده درے ز بهشتــ بهشت بوده چو در انحصار فاطمہ ها... 🖤✨ 🏴 @afsaranjangnarm_313 🏴
1_146041853.mp3
11.82M
°•.🌱 جنگ نرم...4 حاج حسین یکتا(:✨💔 💚 ✌️🏻 ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
قدم‌اول‌برای‌اینکه‌نماز‌خوب‌بخونیم: نگاه‌مونو‌به‌نماز‌درست‌کنیم🕊🌿 خداجان‌میخواد‌حالتو‌بگیره‌، حالتو‌بده‌به‌خدا:)🌸 بگو‌آخدا‌حالمو‌بگیر دارم! میخواد‌بزنه‌،بزار‌بزنه... واقعا‌خودمونیماا نماز مگه‌چقدر‌سختی‌داره🙄❤! چقد‌سختی‌داره‌مگه‌سروقت‌نمازخوندن... ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 صبح زود از خواب بیدار شدم تا با شوق و ذوق خبر کار پیدا کردنم رو ب بلژیت بدم و ب بهش بگم اوضاع قراره بهتر بشه و از این فلاکت و بدبختی رها بشیم. وارد بیمارستان شدم وب سمت اتاق بلژیت قدم برداشتم به پشت در که رسیدم پرستار کلافه پشت در ایستاده بود -چیشده؟ ●در رو از داخل بسته -ینی چی؟چه جوری؟؟ ●پشت در کیپ تاکیپ صندلی و میز گذاشته ما اصلا نمیدونیم چه جوری زورش رسید اون همه وسیله رو جا ب جا بکنه تو فکر فرو رفتم.بلژیت بنیه خوبی داشت اما نه اون قدر که بتونی میز جابه جا کنه -یکی کمکش کرده ●ینی چی یکی کمکش کرده لابد یکی از دکترا کمک کرده در رو ببنده اره؟ -اره ؛مثل اون خانوم دکتره ک یه پارچه رو سرشه ●ایشون از دیروز ظهر بعد شیفتشون دیگه نیومدن اینجا.فعلا شما باهاش حرف بزنید شاید راه اومد باهامون.جواب مارو ک نمیده اصلا -باشه تقه ای ب در زدم جواب نیومد دوباره در زدم -بلژیت منم....بنوعا بازکن در رو *نمیخوام -اخه چرا؟؟ چه جوری پشت در اینهمه وسیله گذاشتی *دوستم کمکم کرد -همون دکتره؟؟ *نه خیر هم اتاقی مهربونم ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍
رفقا نظراتتون رو درباره رمان بهمون بگید☺️ https://harfeto.timefriend.net/16059465391969 @afsaranjangnarm_313📱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا