eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
695 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇 گوشی و برداشتم و شماره پرستار بلژیت رو گرفتم.. +وای سلام بنوعا _سلام بلژیت.خوبی؟ +آره خیلی خوش میگذره فقط دلم برات تنگ شده،کی میای؟ -حقوقمو که بگیرم میام دنبالت بریم خوش بگذرونیم +وای راستی؟ _آره،به پرستارتم بگو حقوقشو خیلی زود میدم +باشه _اون دکتره که نمیاد پیشت دیگه؟ +نچ -باشه مواظب خودت باش +چشم ♧♧♧♧♧♧♧♧♧ برگه های گزارش این هفته رو برداشتم و از اتاقم اومدم بیرون و به سمت اتاق مدیر حرکت کردم. خبری از منشی نبود نزدیک اتاق مدیر شدم که صدای باستین و شنیدم... _فکر نمیکنم کسی حاضر باشه حتی با وجود اون همه پول پاش رو بزاره تو اون کشور +از کجا انقدر مطمئنی؟ _البته شاید یکی باشه.. +کی؟ میخواستم یکم بیشتر منتظر بمونم و سر از کار هاشون دربیارم که صدای پای کسی رو شنیدم سریع از در فاصله گرفتم و به سمت میز منشی قدم برداشتم و همون جا ایستادم. بعد از چند لحظه منشی باستین اومد.لبخندی ب روش زدم و گفتم میتونم برم داخل؟؟ ---نه الان مهمون دارن؛مهمونشون که رفتن خبرتون میکنم سری به معنی باشه تکون دادم و به سمت دفتر و میزم برگشتم.سرم پر شده از صحبت هایی که باستین با مهمونش زد.فکرم رو خیلی درگیر کرده بود. ✍🏻نویسنده: و @afsaranjangnarm_313📍