﷽
#حضرتعشق♡
#قسمتبیستپنجم🖇
داشتم از اتاق باستین خارج میشدم که برگشتم و بهش گفتم
-راستی باستین !
_هوم؟
-یه مرخصی برای فردا میخوام
_برای چه کاری؟
-ب بلژیت قول دادم حقوق این ماهمو که گرفتم برین خوش گذرونی،میخوام ببرمش شهر بازی
الان هم که تو امضا کردی برگه حقوق هارو و فردا حقوقم تو حسابمه.
_باشه خودم از رییس برات مرخصی میگیرم
-ممنون
_خواهش میکنم رفیق
از اتاق خارج شدم و گوشیم رو در اوردم تا دوباره یکمی با بلژیت صحبت کنم و ببینمش
♧♧♧♧♧♧♧♧
-باشه بلژیت میبینمت خواهر قشنگم
با ورود باستین به اتاق بود که صحبتم رو سریع با بلژیت تموم کردم
-چیزی شده باستین ؟
_برگه مرخصیتو آوردم
-ممنون
_خواهش میکنم
بنوعا فکرات رو بکن و به من خبر بده
-باشه باستین
_هرچه زودتر بهتر؛حله؟
-اوهوم
_فعلا
-بای
باستین از اتاق خارج شد و من بافکرهای عجیب و غریب ب سمت خونه پرستار بلژیت راه افتادم تا بلژیت رو ببینم
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313📍