eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
637 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻...
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇 بعد از حدود 1ساعت همان دکتر اومد و خبر داد ک حال بلژیت خوب است. از او تشکر کردم حالا آروم تر شده بودم.بادقت پزشک رو به رویم نگاه کردم.خانمی بود با روپوش سفید و کتونی های مشکی سرم را که بالا آوردم متوجه پارچه روی سرش شدم.با تعجب ب او خیره شدم وقتی متوجه نگاهم شد با خجالت گفت +روسری من مشکلی دارد؟ -روسری؟؟!!! روسری دیگه چیه؟! احساس کردم لبخندی روی لب هاش شکل گرفت. ادامه داد: +روسری پوششی هست که ما برای پنهان کردن موهای روی سرمون استفاده میکنیم!! و من با لحن متعجب پرسیدم -چرا سرتون رو باید بپوشونید؟ دهن باز کرد تا جوابم را بدهد که پرستاری از بخش بیرون آمد و گفت *دکتر اون دختر کوچولو بهوش اومده +پس بریم سراغ اون دختر کوچولو پرستار و دکتر داشتن به سمت بخشی که بلژیت در اون بستری بود میرفتن که صداشون زدم -دکتر....دکتر....میشه...میشه منم بیام باهاتون +بله،بفرمایید هر سه به سمت بخش حرکت کردیم به در ورودی اتاق بلژیت که رسیدیم اول دکتر و پرستار وارد اتاق شدند و بعد از اون ها هم من وارد اتاق شدم +سلام خانوم کوچولو حالت بهتره؟؟ بلژیت برای اینکه کمی خودش رو لوس بکنه لب هاش رو جمع کرد و با لحن مظلومانه ای گفت *اوهوم....فقط یکمی گرسنمه +الان میگم برات غذا بیارن انتظار داشتم بلژیت خوشحال بشه اما انگار اشتباه فکر میکردم چرا که بلژیت با لحن گرفته و ناراحتی گفت *نه....نه....غذا نمیخوام پرستار و دکتر با تعجب به بلژیت نگاه میکردند؛که بعد از چند ثانیه دکتر از من و پرستار خواست که از اتاق بریم بیرون... نویسنده:✍🏻 و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍