﷽
#حضرتعشق♡
#قسمتسیششم🖇
تو فکر جور کردن پول برای درمان بلژیت بودم که گوشیم زنگ خورد
-بله؟
_ بنوعا کجایی تو پسر؟!
- باستین بیمارستانم من
_چرا چیزی شده؟
-اوهوم
بلژیت حالش بده
_ ای وای چرا چش شده؟
-نمیدونم.....میگن سرطان معده داره
_ چی؟؟سرطان معده؟؟؟
- اوهوم
_ دکترا چی میگن
- عمل و شیمی درمانی
_اها بنوعا کاری داشتی رو من حساب کن رفیق
-ممنونتم باستین
_برو سراغ بلژیت
-باشه فعلا
بعد از خداحافظی با باستین ب سمت اتاق بلژیت رفتم تقه ای به در زدم وارد شدم
-سلام خوشگل من
*سلام
-خوبی؟
*اوهوم
-بلژیت میخوای زودتر خوب بشی؟
*اوهوم
-پس پرستارا که اومدن هر چی ک گفتن گوش بده تا زود خوب شی باشه؟
*باش
- افرین
بلژیت من برم ی چندتا از کارهارو انجام بدم زود برگردم
این زود برگشتن من در واقع بهانه ای بود برای جور کردن پول عمل.
هرچه که داشتم و نداشتم رو تبدیل کردم تا بالاخره تونستم پول عمل بلژیت رو جور کنم
اما اگه کار ب شیمی درمانی کشیده میشد واقعا هیچ پولی برای خرج کردن نداشتم
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313 📍