﷽
#حضرتعشق ♡
#قسمتسیهفتم🖇
بلژیت با پرستارا همکاری کرد و بالاخره وارد اتاق عمل شدند حدود 30 دقیقه ای از عمل میگذشت و من نگران بودم.
برای اینکه حداقل یه کمی هم خودم رو اروم کنم مدام داخل راهرو قدم رو میرفتم و بالا و پایین میکردم.
فک میکنم 15 دقیقه ای داخل راهرو راه رفتم تا بالاخره دکتر از اتاق اومد بیرون.
به سمت دکتر خیز برداشتم
- چیشد دکتر؟
●عملش خوب بود و رضایت بخش
یکی دو روز دیگه هم باید شیمی درمانی رو شروع کنیم.
- یکی دو روز دیگه؟
●اوهوم مشکلی داری؟
-نه نه اصلا
اگر هم مشکلی باشه حلش میکنم
●اوکی
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
-باستین واقعن نمیدونم چیکار کنم؛هرچی پول داشتم خرج هزینه بیمارستان و عمل شدش
_شرمنده بنوعا منم دستم خالیه
بنوعا
-هوم....؟
_به اون پیشنهاد من فک نکردی؟
-کدوم؟
_همون سفره و چندتا کلاسی که برات گفتم
-اممممم.....نه حقیقتش وقت نکردم اصلا بهش فک کنم
_ ببین بنوعا پول خوبی در ازاش میدن تازه میتونم صحبت کنم نصفشو بدن که خرج دوا درمون بلژیت کنی بقیشم بعد از اون سفر!
چطوره؟هوم؟
-دو روز بهم مهلت بده باستین
خبرت میکنم
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313 📍