﷽
#حضرتعشق
#قسمتشصتپنجم
خدای من باورم نمیشد.سلاح هسته ای،راکتور اتمی...پوزخندی گوشه لبم نشست...ایران که میگفت علاقه ای به ساخت سلاح هسته ای نداره ...پس این حرفا ینی چی
-باشه سوسن....فقط باید اونجا ساکن بشیم؟
+اممم...نمیدونم.اما فک نکنم اگر قرار بود به موندن حتمن براتون خونه ای چیزی میگرفتن.
-میشه هماهنگ کنی من مستقر بشم اونجا تا پایان جمع کردن اطلاعات دقیق؟
+چرا میخوای اونجا بمونی؟
-اخه رفت و امد هر روزه من باعث جلب توجه میشه
+بزار من بگم ببنم چی میشه
-باشه... ممنون
من برم....فعلا
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
-بلژیت برو چندتا از لباس هاتو بیار بزاریم تو چمدون
*قراره برگردونیم پیش دوست مهدی جون؟
نگاه توبیخ گرایانه ای بهش انداختم و ادامه دادم
-نه
*پس برا چی داری لباس جمع میکنی
-اههههههه....چقدر سوال میپرسی بلژیت کاری که میگم رو انجام بده
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313📍