﷽
#حضرتعشق♡
#قسمتنودپنجم🖇
★ببین اون یه بحث دیگه هست فقط همین مقدار بگم برات که وقتی دم از ولی فقیه میزنیم یعنی جانشین امام زمان پس یعنی خیلی هم ادم معمولی نیست.
الان نظرت راجب این حرفای من چیه؟؟
*بن.....ارمیییییییییین.....اینو ببین....ببین چقدر قشنگه.....
مصطفی میشه از اینا به منم بدی؟؟
با دیدن تصویری که مقصود و منظور بلژیت بود اه از نهاد من بلند شد هر چی بیشتر میگذشت این دختر بیشتر عاشق اون مرد میشه
★خب نگفتی....نظرت چیه راجب حرفای من؟؟
-خب راستش هم به نظرم درست میاد هم نه
نمیدونم باید بشینم درست و حسابی راجبش فکر کنم.
★حرفی نیست که...هر چقدر دوس داری فکر کن اگر هم سوالی داشتی حتما از رضا بپرس
-باشه من و آرمیتا دیگه باید بریم
آرمیتا پاشو
★بمونین..حالا صبحونم نخوردی رضا برات نیمرویی چیزی درست کنه
-نه ممنون کار دارم
☆صبر کن منم بیام برسونمتون
-باشه
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
-بلژیت
*بله
-از فردا دیگه نمیتونی بیای فروشگاه
*چرا؟
-چرا نداره که می مونی اینجا بع..
*رضا میاد پیشم؟
-نه اصلا زنگ میزنم آناستازیا بیاد پیشت
*نههه اون نهه اصلا تنها می مونم خونه
-نمیشه همین الان اصن زنگ میزنم ...
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313📍