﷽
#حضرتعشق♡
#قسمتهشتادنهم🖇
و مصطفی در ادامه صحبت های رضا گفت
★دقیقا همین طوره که رضا میگه
اصلاح اوضاع چه این زمان و چه دوران های دیگه امری دو سویه و دو طرفه بوده ینی چی که دو طرفس!؟
☆ینی هم اونی که مصلحه و هم اونی که میخواد این اصلاح شدن رو بپذیره.تازه علاوه برهمه اینا شرایط باید مهیا باشه برای این اصلاح شدنه
رو به رضا کردم و پرسیدم
-نکنه توعم اخوندی؟
و با گفتن این جمله من دوباره صدای خنده مصطفی و رضا و بلند شده هیچ جوره نتونستن صدای قهقه هاشون رو کنترل کنن
شاید اغراق نباشه اگه بگم مصطفی و رضا 5 دقیقه یک نفس خندیدن و خسته نشدن
صدای خنده هردوتاشون داشت رفته رفته کم میشد که بلژیت درحالی که چشماش رو با دستای کوچیکش می مالید بیرون اومد و گفت
*بنوعا....داداشی...کجایی؟؟
و من از هول اینکه پیش این دو نفر لو نرم سریع به طرف بلژیت رفتم و بقلش کردم و گفتم
-اینجام ارمیتا....
دستاش رو از روی چشماش برداشت و گفت
*اینجا کجاست
و نگاه دیگه ای به خونه کرد که چشمش به رضا و مصطفی خورد
*سلام رضا...خوبی؟؟
و همچنان که دست بلژیت رو گرفته بودم به سمت رضا و مصطفی رفتیم و روبروشون نشستیم
☆سلام دختر گل....خوب خوابیدی؟؟
و بلژیت که تا قبل از جواب رضا کنارم نشسته بود و پاهاش رو به نوبت تکون تکون میداد ایستاد و به سمت رضا رفت و گفت
*اوهوم...میشه بغلت بشینم؟؟
☆باعثه افتخاره خوشگل خانوم
و رضا با در اغوش کشیدن بلژیت باعث شد که دوباره به مصطفی بگم.....
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313📍