eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
689 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇 و مصطفی در ادامه صحبت های رضا گفت ★دقیقا همین طوره که رضا میگه اصلاح اوضاع چه این زمان و چه دوران های دیگه امری دو سویه و دو طرفه بوده ینی چی که دو طرفس!؟ ☆ینی هم اونی که مصلحه و هم اونی که میخواد این اصلاح شدن رو بپذیره.تازه علاوه برهمه اینا شرایط باید مهیا باشه برای این اصلاح شدنه رو به رضا کردم و پرسیدم -نکنه توعم اخوندی؟ و با گفتن این جمله من دوباره صدای خنده مصطفی و رضا و بلند شده هیچ جوره نتونستن صدای قهقه هاشون رو کنترل کنن شاید اغراق نباشه اگه بگم مصطفی و رضا 5 دقیقه یک نفس خندیدن و خسته نشدن صدای خنده هردوتاشون داشت رفته رفته کم میشد که بلژیت درحالی که چشماش رو با دستای کوچیکش می مالید بیرون اومد و گفت *بنوعا....داداشی...کجایی؟؟ و من از هول اینکه پیش این دو نفر لو نرم سریع به طرف بلژیت رفتم و بقلش کردم و گفتم -اینجام ارمیتا.... دستاش رو از روی چشماش برداشت و گفت *اینجا کجاست و نگاه دیگه ای به خونه کرد که چشمش به رضا و مصطفی خورد *سلام رضا...خوبی؟؟ و همچنان که دست بلژیت رو گرفته بودم به سمت رضا و مصطفی رفتیم و روبروشون نشستیم ☆سلام دختر گل....خوب خوابیدی؟؟ و بلژیت که تا قبل از جواب رضا کنارم نشسته بود و پاهاش رو به نوبت تکون تکون میداد ایستاد و به سمت رضا رفت و گفت *اوهوم...میشه بغلت بشینم؟؟ ☆باعثه افتخاره خوشگل خانوم و رضا با در اغوش کشیدن بلژیت باعث شد که دوباره به مصطفی بگم..... ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍