﷽
#حضرتعشق♡
#قسمتهشتادیکم🖇
اما رضا و مادرش زیر بار نرفتند و رضا گفت بازهم این کار رو تکرار میکنه و این بار واقعا معنا و مفهوم ضرب المثل ایرانی دست از پا دراز تر رو درک کردم.
♧♧♧♧♧♧♧♧♧
چند روزی مثل قبل گذشت، اناستازیا یک روز در میون زنگ میزد و از جانب ما مطمئن میشد.
رضا هم هر وعده دمخونه ما ایستاده و برامون غذا میاره؛ بلژبت با دیدن بچه های ایرانی و علاوه بر اون بچه ها با دیدن رضا هوایی شده بود و دائم دوست داشت پیش اونا باشه.
امروز هم دوباره با بلژیت رفته بودیم فروشگاه تازه تاسیس مون، بیکار نشسته بودم و به اطراف نگاه میکردم که صدای بلژیت توجهم رو جلب کرد
*بنوعا
-ارمیننننننن
*اوه ببخشید... ارمین... یه چیزی بگم؟
-هوم... بگو.... میشنوم
*میگم که....
-چی میگی؟
*میگم میشه به منم فارسی یاد بدی؟
-چیییییییییییی؟
فارسی یاد بدم؟!
هع... مضخرف نگو لطفا
*خب اخه... منم دوست دارم یاد بگیرم فارسی رو
-بس کن این بحث مسخره رو
*نمیخواااااااام..... اگه به من فارسی یاد ندی جیغ میزنم
بی توجه و بی خیال نگاهم رو به اطراف دوختم که صدای جیغ بلژیت مثل زنگ توی گوشم پیچید.
بلژیت لج کرده بود و...
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313📍