﷽
#حضرتعشق♡
#قسمتهفتادم🖇
☆نترس بابا مزاحم نیستی، منو مادرم تنهاییم خوشحال میشیم یکی دور وبرمون باشه
-اخه من تنها نیستم...
☆چه بهتر خانومت هم بیار با خودت مادرمن هم از تنهایی در میاد
-مسئله اصلا اینا نیست، من اصلا همسر ندارم.... یک خواهر کوچک تر دارم و علاوه بر اون من بعد از خوردن غذام میخوام برم ببینم مغازه ای که گرفتم کجاست!!
پسری که خودشرو رضا معرفی کرده بود دست هاش رو بهم کوبید و گفت
+اخی خب بهتره که... نگران مغازت هم نباش شما بیا خونه ما بعد از ناهار خودم کمکت میکنم مغازتو پیدا کنی
-او..نه ممنون
+ببینم تو بچه کجایی؟ینی اهل کجایی احساس میکنم ایرانی نیستی
-نیستم...یعنی هستم اما اینجا زندگی نمی کردم
+خب دیگه برو خواهرت و بیار بیا برا ناهار منتظریم
-نه نمی تونم
+ای بابا..
باشه خودم میارم برات برو خونه .مامانم اگه بفهمه تا از دستپختش به تو نده ول نمیکنه که
-ممنون .من رفتم
+خدافظ
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313📍