eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
682 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم بندم رو باز کردم و نگاهی به اطراف انداختم.فضای دلنشین و زیبایی داشت. چند تا ویلا کنار هم قرار گرفته بود و اما من با چشم هام دنبال اپارتمانی کوچیک و جمع و جور میگشتم. _پیاده شو نمیدونم چرا حس میکردم باستینی که الان با من حرف میزنه با باستینی که کنار تخت بنوعا دیدم.زمین تا اسمون متفاوت بود به دنبال باستین از ماشین پیاده شدم.به سمت یکی از ویلاها رفتیم؛باستین با ریموت در رو باز کرد و وارد شدیم و بعد از ورود ما در پشتمون بسته شد. ورود به داخل ویلا باز هم به شکل قبل بود وارد اتاقی درون ویلا شدم.خوب اتاق رو برانداز کردم:یه میز تحریر نسبتا بزرگ،صندلی عادی،چندین جلد کتاب سمت راست و یک کتاب یا دفتر هم سمت چپ قرار داشت. اتاق تخت نداشت ومن دنبال جای خواب میگشتم همینطور که حواسم به این ور اون ور بود با صدای باستین نگاهش کردم _ بنوعا ببین چی میگم - هوم _ قراره حداقل نزدیک 40 روز اینجا زندگی کنی. کتابای رو میز رو بخون و طریقه استفاده از دفتر زندگی هم برات نوشته شده. نگران لباس هم نباش چندین دست لباس برات گذاشتم برای خورد و خوراک هم غذا برات میفرستیم پشت در ممکنه برات چندتا وسیله دیگه هم بفرستم که نحوه استفاده از همه اونها کنارش یا داخلش وجود داره مشکلی نداری؟ - نه؛فقط یادت نره به بلژیت سر بزنی _ باشه فعلا و این تازه شروع ماجرای من بود... ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313 📍