#استاد_پناهیان
{•🕊🌹•}
بهقولِاستادپناهیان ،
عالممنتظرِامامزمانھ
وامامزمانمنتظرِآدمایی
کهبلندشنوخودشونوبسازن!
#زشتنیستهنوزمثلِشهدانشدیم؟!🌱
-------•|📱|•-------
@afsaranjangnarm_313
#تلنگرانه
جواب منو بدید...🖐🏻
خدایی شبها تا ساعت چند بیداری؟
دو، سه، شایدم چهار...
چیکار میکنی؟!
حتما با گوشی کار میکنی📲..
دنبال چی هستی🖇
این همه ساعت بیداری خب بنده خدا یک ربع وقت بزار نماز شب بخوان☺️
دنبال هرچی هم هستی بهش میرسی
از برکت و رحمت تـــا آرامش و اخلاص و
#شهادت🕊
@afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹لباس را ازمن گرفت و گفت :《حسابی کاربلد شدی،بی زحمت این دکمه یقه لباس رو هم کمی بالاتربدوز،لباس نظامی باید کامل زیر گلو روبپوشونه》،با نخ مشکی دکمه را کمی بالاتر دوختم،وقتی دید گفت :《 چرا با نخ مشکی دوختی؟باید با نخ سبز این کارو انجام می دادی》.
🌹من گفتم :《 حمید جان زیاد سخت نگیر،این دکمه برای زیر یقه است، می مونه زیر لباس ،اصلا مشخص نمیشه》،شدیدا روی آداب نظامی وبه خصوص روی لباس هایش حساس بود واحترام خاصی برای لباس پاسداری قائل بود.
•|خاطرهایازشهید💔حمیدسیاهکالیمرادی🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
﷽
#حضرتعشق
#قسمتچهلسوم
چشم بندم رو باز کردم و نگاهی به اطراف انداختم.فضای دلنشین و زیبایی داشت.
چند تا ویلا کنار هم قرار گرفته بود و اما من با چشم هام دنبال اپارتمانی کوچیک و جمع و جور میگشتم.
_پیاده شو
نمیدونم چرا حس میکردم باستینی که الان با من حرف میزنه با باستینی که کنار تخت بنوعا دیدم.زمین تا اسمون متفاوت بود
به دنبال باستین از ماشین پیاده شدم.به سمت یکی از ویلاها رفتیم؛باستین با ریموت در رو باز کرد و وارد شدیم و بعد از ورود ما در پشتمون بسته شد.
ورود به داخل ویلا باز هم به شکل قبل بود
وارد اتاقی درون ویلا شدم.خوب اتاق رو برانداز کردم:یه میز تحریر نسبتا بزرگ،صندلی عادی،چندین جلد کتاب سمت راست و یک کتاب یا دفتر هم سمت چپ قرار داشت.
اتاق تخت نداشت ومن دنبال جای خواب میگشتم همینطور که حواسم به این ور اون ور بود با صدای باستین نگاهش کردم
_ بنوعا ببین چی میگم
- هوم
_ قراره حداقل نزدیک 40 روز اینجا زندگی کنی.
کتابای رو میز رو بخون و طریقه استفاده از دفتر زندگی هم برات نوشته شده.
نگران لباس هم نباش چندین دست لباس برات گذاشتم برای خورد و خوراک هم غذا برات میفرستیم پشت در
ممکنه برات چندتا وسیله دیگه هم بفرستم که نحوه استفاده از همه اونها کنارش یا داخلش وجود داره
مشکلی نداری؟
- نه؛فقط یادت نره به بلژیت سر بزنی
_ باشه فعلا
و این تازه شروع ماجرای من بود...
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313 📍
﷽
#حضرتعشق
#قسمتچهلچهارم
بالاخره 100روز گذشت.توی این صد روز کتاب هایی که رو میز بود رو خوندم.باستین چند تا فیلم برام اورد.
40 روز مشغول و مشوش بودم.کتاب میخوندم،بررسی میکردم،تحلیل میکردم و همه این ها نتیجه خوبی داشت من چیزی رو پیدا کردم که تا قبل از اون برام مسخره و بی معنی بود.
من با کمک باستین و کتاب هایی که بهم داد به اسلام روی اوردم.
اما اسلام من مثل اسلام ایرانی ها نبود اون ها قصد نابودی همه چیز رو داشتن تا خود مطلقشون بمونن.
رهبر اون ها یک فرد مستبد و ظالمه یک شیطان که مردم رو گمراه میکنه.
به اشتباهاتم هم پی بردم.به اینکه داعش و ایران رو نمیتونیم داخل یک ظرف معیار قرار بدیم.
داعش و ایران برای من مثل بد و بدتر بودند.ایران بدتر و داعش بد.پس ایران شد دشمن من.
بعد از اون 40 روز 60 روز به اموزش گذروندم.اموزش در مورد همه چیز.مخصوصا اموزش زبان عربی و فارسی.
باستین گفت باید کار با اسلحه و چندتا اموزش دیگه هم ببینم تا اماده بشم و بالاخره امروز روزی بود که باستین گفت کلاسا و دوره ها تمومه.
حس پرنده رها و ازادی رو دارم که از توی قفس ازاد شده.
بعد از شنیدن این خبر از باستین خواستم لباس نو برای خودم و بلژیت بگیره.باستین هم قبول کرد و در کنار همه چیز هایی که خواسته بودم برای بلژیت هدیه ای هم گرفت.
لباس های نو رو پوشیدم و همراه باستین به سمت بیمارستان رفتیم.
برگشتنم هم مثل رفتنم بود با چشم های بسته و سر پایین؛و زمانی که به نزدیکی بیمارستان رسیدیم باستین چشم هام رو باز کرد.
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313 📍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
بحث ذاته ...😔
-------•|📱|•-------
@afsaranjangnarm_313