#پارت_39
#واقعیت_درمانی✨
هرکار کردم پاهام تکون نخوردن
+کمیل پاهام...
-پاهات چی قربونت برم؟
صداش بغض داشت
+تکون نمی خورن
-الان میرم دکتر و صدا می کنم
دکتر اومد چند بار به پام ضربه زد ولی... ولی هیچی احساس نمی کردم
دکتر سرش و انداخت پایین... متاسفمی گفت و رفت...
مامان بابا و زینب به بهونه ی نماز اتاق ترک کردن... من موندم و کمیل
+کمیل؟کمیل پاهام چیشده؟
صورتم خیس اشک شده بود
-اروم باش قربونت برم... اروم باش عزیز داداش... خوب میشی فقط یه مدت کوتاه... یه مدت کوتاه باید رو ویلچر بشینی
دیگه گریه نمی کردم... حتی نمی تونستم حرف بزنم... دنیا اوار شد رو سرم.... تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دوباره دراز بکشم و پتو رو بکشم روسرم😔
چهره ی محمد مدام جلو چشمم بود تکلیف اون چی میشد؟
اگه بدونه فلج شدم میره؟
نه محمدی که من میشناسم پام میمونه....
ولی مگه گناهش چیه که باید یه عمر پای من بسوزه😔
تا وقتی محمد میومد وقت داشتم که انتخاب کنم
از یه طرف فکر زندگی بدون محمد دیوونه م می کرد و از یه طرف دلم نمی خواست یه عمر اذیتش کنم...
خیلی با خودم کلنجار رفتم و اخرم به این نتیجه رسیدم که....
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.نیکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫
#پارت_40
#واقعیت_درمانی✨
من محمد و دوست داشتم....
راضی نبودم به اذیت کردنش...
دوست نداشتم سربارش باشم...
تصمیمم و گرفته بودم تقه ای به در اتاق خورد و محمد وارد شد بغضم و خوردم و خودم و به خواب زدم چند دفه صدام کرد
وقتی جوابی نشنید فکر کرد خوابم و همونجا نشست و شروع کرد به قران خوندن
بغض داشت خفه م می کرد...
سرم و تو بالشت فرو کردم شکستم بغضی رو که داشت خفه م می کرد
بی صدا شکستم که مبادا مرد رویاهام بشنوه صدای شکستنم و
بالشت خیس شده بود و مطمئن بودم چشام متورم شده
هیچوقت فکرش و نمی کردم حتی برای شخصی ترین کارام به بقیه نیاز داشته باشم
دلم و یک دل کردم... روسریم و مرتب کردم و برگشتم طرفش...
سعی کردم بشینم
متوجه شد و سر به زیر پرسید
-بیدار شدید؟
+بله میخواستم باهاتون صحبت کنم
-خداروشکر که بهوش اومدید سرم و اوردم بالا و تو صورتش نگاه کردم برای اخرین بار
چقد شکسته شده بود یه تیکه از موهاش
سفید شده بود بازم اون بغض لنتی...
سعی کردم محکم باشم..
+من فکرام و کردم .... با این وضعیتی که برام پیش اومده ازدواجمون به صلاح نیست
خیلی عذر می خوام ولی ولی من فکر می کنم دیگه بهتون علاقه ندارم
انشالله یه دختر خانوم خوب پیدا کنید و خوشبخت شید
ممنونم بابت این چند وقت که اینجا بودید
خدا نگهدار
با چشمای پراز بهتش بهم خیره شده بود
-اما...
+ببخشید من می خوام استراحت کنم
زیر سنگینی نگاه ناباورش داشتم اب میشدم پرستار اومد و من از اون فضای خفقان نجات داد
+لطفا برید بیرون دکتر میخوان بیان معاینه شون کنن
محمد بدون هیچ حرفی رفت و من اون لحظه از خودم متنفر شدم برای شکستن قلب عاشقش...
شاید فکر می کرد خیلی بی رحمم ولی خدا شاهده با هر جمله ای که گفتم یه تیکه از قلبم یخ زد....
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.نیکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
#پارت_40 #واقعیت_درمانی✨ من محمد و دوست داشتم.... راضی نبودم به اذیت کردنش... دوست نداشتم سربارش
تقدیم نگاهتون
برای دیر گزاشتن و نزاشتن معذرت میخوام
#جنگ_نرم
✔️⭕️✔️⭕️✔️
تلاش و هدف دشمنان ایران از #جنگ_نرم اندوهگین و نا امید کردن ملت ایران و ترساندن آن از ورود در میدان است اما درمقابل پیام و بشارت #شهیدان برای ما این است اگر بر خلاف خواست دشمنان وارد میدان مبارزه شوید،خدای متعال همچون دوران،#دفاع_مقدس ترس و اندوه را دور خواهد کرد.
#مقام_معظم_رهبری
⭕️✔️⭕️✔️⭕️
| @afsaranjangnarm_313 |
#یهویی
|انشاءالله|🤲🏻
روزۍروۍسنگِقبرم
باسهرنگِپرچمِکشورم^^🇮🇷
بنویسن🙃
[شهیدگمنام]🕊🌹
فرزندسیدعلۍ
محلشهادت:مدینہ✨🖐🏻♥️
عملیات:آزادسازۍبقیع😍
حتےتصورشمقشنگہ💖
#دچارش_بشین🌱😌📒
🌸 @afsaranjangnarm_313 🌸
*********************************************************
دنیای چادری ها شاداب تراست
*********************************************************
آهای اهل عالم… دختران ما…
فقط چادرشان “سیاه” است..
وگرنه دنیایی دارند رنگارنگ…
دنیایی شاداب
پر از مهـر خدایی
دنیای چادری ها شاداب تراست
❤️ @afsaranjangnarm_313 ❤️
#وقت_نمازه
🌸🌷🌸🌷🌸🌷
همیشه گفته اند
دعا در حق دیگری زودتر
مستجاب میشود...
گاهی بی هیچ دلیلی
خوشحال هستید
و حال خوبی دارید...
یقین بدانید کسی
برایتان دعا کرده است...
🤲برای هم دعاکنیم🤲
🌷🌸🌷🌸🌷🌸
@afsaranjangnarm_313
#حاج_قاسم💚
زیباترین عکس سال....😍
کهکشان راه سلیمانی.....❤️😍
🎇 @afsaranjangnarm_313 🎇
.
.
|دهه هشتادی ها هم شهید میشود..|
.
°بسم الله الرحمن الرحیم°
•وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ•
.
خیالِ دلم راحت شد دیگه پای دهه هشتادی ها هم به شهادت باز شد! ولی خیال روحم تازه داره یه تکون هایی میخوره..!
تازه داره کم کم به خودش میاد ..
تازه داره صداش در میاد :
تو کجای این راهی؟ این همه ادعا داری که بنده خالص خدایی ، بگو ببینم اصلا وارد راه شدی که بخوام ازت بپرسم کجای این راهی؟
تا دیروز میگفتی شهدا ازم بزرگترن منم به سن اونا برسم لایق شهادت میشم منم میتونم..!
بسه دیگه جمع کن دوره این حرفا تموم شد یه نگاه به عکس بالا بنداز، متولده هشتاده ، یه جوون دهه هشتادی درست هم سن تو..بازم بهونه داری؟! دیگه چی میخوای بگی؟!
ببین تو هنوز وارد راه نشدی ولی اون رسید به خط پایان ببین خیلی عقبی خیلی..!
ولی میتونی جلو بزنی به شرطی که کوفتت بشه لذت گناه...!
.
شروعِ حالِ نامعلوم..
.
.
#شهادتت_مبارڪ 🖤
#شهید_محمدمهدی_مرادی
.
.
ولادت : ۱۳۸۰/۳/۹
شهادت: ۱۳۹۹/۱/۲۲
.
.
•|سر برای عشق ناچیز است در آیین ما|•
❣ @afsaranjangnarm_313 ❣
🌸☘🌸☘🌸☘
#خدا آن حس زیبائی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی آهسته میگوید:
کنارت هستم ای تنها...
و دل آرام میگیرد😌...
#الا_بذکر_الله...
☘🌸☘🌸☘🌸
@afsaranjangnarm_313
#بانو
☝️اگر زیبایی گیسوانت عنوانی ست
که در شعرها ستایش می شود
حجب و #حیای تو عنوانی ست
که در #قرآن ستایش و تاکید شده است...
📖 @afsaranjangnarm_313 📖
4_6041595938252785470.mp3
10.42M
نمایـشنامہ #یآدتباشد🌱🌸
بر اسـاس زندگۍ شـهید مدافع حـرم حمیدسیاهکالۍمرادۍبهروایـتهمـسر🦋
#پیشنهاددانلود🌻
#قسمـت3✌️🏻
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی✨
⚡️ @afsaranjangnarm_313 ⚡️
#چــادرانہ
اونی که میگــے دختــرا شهید نمیشن
یہ لحظه گوشت بامن باشہ میخوام یہ چی بگم 👥
من یہ دختـــرم خب😊
باچــادری که ازمادرم بہ ارث بردم 😍
با اخلاق و کــردارم 😇
با پاکدامنے ام 🙃
یــک شهیـــد بہ حساب میام 🤞🏻
واز این بابت خیلے خوشحالــم 😌
#دختـرهاشهدای_زنــده
😚 @afsaranjangnarm_313 😚
#شهید_حسین_همدانی
🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱
از سردار همدانی پرسیدند:بعد از باز گشت از سوریه برنامتون چیه⁉️
گفتند:{تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴۰سال مجاهدت بالاتره...☝️
بروم یک گوشه ای از این مملکت تو یک مسجدی،تو یک پایگاه بسیجی برای بچه های نوجوان و جوان کار فرهنگی انجام بدهم...
برای #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آدم تربیت کنم👌،کاری که تا حدودی کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدهیم....❗️
🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
#رمان_مذهبی_جدید
#برای_همیشه
توجه!📢 توجه!📢
رمان مذهبی جدید به زودی در کانال ما😉
خلاصه:داستان دختری که با پدرش خارج زندگی کرده ولی الان با اصرار پدرش که نمی دونسته برای چی هست به ایران میاد و کنار خانواده عموش که مذهبی بودند زندگی میکنه و باعث میشه که ................
برای اولین بار در این کانال ما😊
این رمان بعضی از جاهاش برگرفته از زندگی واقعی یک شهیده😊
تعداد اعضا باید بیشتر بشه تا بتونیم رمان و بزاریم😔
🌷 @afsaranjangnarm_313 🌹
😈خانوووووووووم......شماره بدم؟
🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟
💁♂ #خوشگله چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟
☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️
بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔
🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد...
🌸روزی به امامزاده ی نزدیک #دانشگاه رفت…
👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️
🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد
خسته… انگار فقط آمده بود #گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!!!
🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد
وارد #حرم شد و کنار ضریح نشست🌸
😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️
😭خدایا کمکم کن…
☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار #ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان #زیارت کنن!!!‼️
😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند…
💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد #شهر شد…
اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
😯 انگار محترم شده بود… #نگاه #هوس_آلودی تعقیبش نمی کرد!‼️
🌼احساس #امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام #مستجاب
شده باشه!!!!
🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود!
🌿یک لحظه به خود آمد…
🌸دید #چادر #امامزاده را سر جایش نذاشته است
🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
4_6046608109252642444.mp3
8.65M
نمایـشنامہ #یآدتباشد🌱🌸
بر اسـاسبندگۍشهید مدافعحـرمحمید سیاهکالیمرادۍبهروایـتهمـسر🦋
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی💛
#پیشنهاددانلود✨
#قسمـت4🙃
⚡️ @afsaranjangnarm_313 ⚡️
#حسین_جان
🌴🌤🌴🌤🌴🌤
خبرت هست.....
که یک گوشه دنیای شما☝️
به دلی💔
حسرت دیدار حرم
مانده هنوز....؟!😔
#شب_جمعه
🌤🌴🌤🌴🌤🌴
@afsaranjangnarm_313😭
#پارت_41
#واقعیت_درمانی✨
الان دوروز میگذره از اون روزی که با محمد صحبت کردم...
از پرستارا شنیدم که هر چند ساعت یه بار میاد و حالم و میپرسه...
بمیرم برا دل عاشقش چشمم به زینب افتاد انگاری دلخوره...
+چیزی شده زینب؟
-دلخورم ازت کوثر
+چرا؟
-براچی به محمد اونجوری گفتی؟داداشم و با حرفات داغون کردی....
مگه اون عاشق جسمت شده که الان به خاطر یه مشکل کوچولو که بعدا رفع میشه زدی زیر همه چی؟
+زینب جان دکتر گفت احتمالش هست... نگفت که صد در صد خوب میشم
-خب بازم ...محمد گف بهت بگم تا هروقت که بخوای منتظرت میمونه....
دلش و نشکن داداشم گناه داره😔
این چند وقت شکسته شدنش و به چشمم دیدم کوثر...
به خدا هر بار که میدیدت رو تخت بیمارستان میمرد و زنده میشد....
بمیرم برای دل عاشقش😔
+خدانکنه.... زینب دوست ندارم به خاطر من یه عمر اذیت شه....
لیاقت محمد یه زندگی خوبه...
یه زندگی اروم...
که کنار من با این وضعیتم نمی تونه داشته باشه😞
-باور کن حتی اگه خدایی نکرده... تا اخر عمرت مجبور باشی رو اون صندلی بشینی محمد بازم کنارت خوشبخت ترین مرد دنیاست....
+زینب درکم کن...
گیجم به خدا....
زندگیم از این رو به اون رو شده....
لطفا فرصت بدین یکم به خودم بیام😔
باید کنار بیام با خودم و این صندلب لنتی😭
-اروم باش گلم درکت می کنم
+مرسی😔♥️
**
امروز مرخص میشم از بیمارستان...
بعداز 4 ماه...
لباسام و با کمک مامان پوشیدم کمیل در زد و وارد اتاق شد نگاهم قفل شد رو ویلچری که همراهش بود...
رد نگاهم و گرفت و رسید به ویلچر...
سرش و انداخت پایین...
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.نیکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫
#پارت_42
#واقعیت_درمانی✨
اب دهنم و قورت دادم و با کمک مامان سوارش شدم...
سرم پایین بود...
خجالت می کشیدم از همه😔
قرار شد محمد چند وقت بره مشهد و هم و نبینیم و حرفی ازش زده نشه تا من بتونم بدون دخالت احساسات یک تصمیم منطقی بگیرم...
رسیدیم خونه و با کمک بابا و کمیل رفتم تو اتاق و و تخت دراز کشیدم اشکم دراومده بود....
ولی نباید میزاشتم بقیه ببینن...
این 4 ماه به اندازه ی کافی اذیتشون کرده بودم😔
وقتی وارد اتاق شدم کلی حس خوب بهم تزریق شد....
کلی انرژی مثبت....
بوی یه عطر خاص تو اتاق پیچیده بود...
تعجب کردم زینب و صدا زدم
-جانم
+کسی اینجا بوده
ترسید
-چطور؟
+هیچی همینطوری
-اممم.... محمد این چند وقت تو اتاق تو بوده😬
+چی؟
-خونه سه تا اتاق داشت خب چیکار میکرد
+خیله خب....ممنون
چشمام و بستم و هوای اتاق و با تموم وجود بلعیدم....
یه حس خوب به تک تک سلول های بدنم منتقل شد...
چشمم به سجاده م افتاد که وسط اتاق پهن بود....
پس با سجاده م نماز می خونده...
چشمام برق زد و بعد چند وقت یه لبخند گوشه ی لبم جا خشک کرد...
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.نیکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫