eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
689 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز یکشنبه های ماه ذیقعده🌙 @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 من یه دختر چادریم🌹 چادرم مشکیه اما☝️🏻 همه لباسای خونگیم صورتیه💖 🌱 ❣@afsaranjangnarm_313
💠یادمان باشد که در جنگ نرم دشمن با احساسات مردم بازی میکند و سعی میکند افراد گناه کار را بیگناه و افراد مومن و انقلابی را گناه کار جلوه دهد ماها نباید وسوسه دشمن را بخوریم .یکی از وظایف افسران جوان بصیرت و آگاه به زمان است. ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
نت رایگان میدن😎 سریع وصل شو😎😁 میپرسی که چطوری؟؟؟؟🤔🤔 به نت الهی وصل شو نماز بخون🕋🤲 به وقت اذانه عجله کن.... 🚶‍♂️🏃‍♂️🚶‍♀️🏃‍♀️ بدو... بدوو...🚶🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🚶🏽‍♂️🏃🏿‍♂️
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
اعضای جدید این صفحه صفحه ناشناس کاناله وبرای ادمیناس ،جدای از صفحه ناشناس نویسدنس،پیشنهاد یا انتقاد
😍 نظرتون راجب محفلمون شرمنده دیر پیامتون و دیدم🙏 میتونین پست برای رفع هر شبهه دینی بزارین یا مثلا از زیبایی های دینمون بگین🙃
❣ رفتید... به امان خدا... من،نشستہ‌ام کنار تمامِ عهدهایمان!💌 ولی شما را به رسم رفاقت، گاهے نگاهی به پشت سر بکنید...💔 🍀@afsaranjangnarm_313🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹شهید دکتر مصطفی چمران مےگفت: توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود. 🌹سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم اون شب رختخواب آزارم میداد و خوابم نمی برد از فکر پیرمرد رختخوابم رو جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم. 🌹میخواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما به بدنم نفوذ کرد و مریض شدم اما روحم شفا پیدا کرد...چه مریضی لذت بخشی... •|خاطره‌اے از شهید💔 مصطفی چمران🕊‌|• 🌴@afsaranjamgnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 بعد از اینکه به دختره که پیام دادم مامان اومد تو اتاقا گفت که قراره برا عارفه خواستگار بیاد منم دیگه اون شب و اونجا موندم ارمیتا برام نوشت -امشب به خاطر جنابعالی دوستی چندین سالمون بهم خورد واااای خدا بیا هرچی نمی خوام دوستا و عفایدشو از دست بده آخرشم به خاطر من احمق همین میشه داشت برام یه چیزی تایپ می کرد که یهو آف شد منم گفتم بیخیال گوشی و گذاشتم کنار و رفتم اتاق عارفه در زدم +بیام تو؟ -اره بیا داداش رفتم دیدم نشسته وسط اتاق نشسته و کلی برگه دورش ریخته +چیکار میکنی؟ -فردا امتحان دارم +می خواستم بریم‌بیرون یه دور بزنیم میای؟ -آره مگه میشه نیام +امتحانت چی؟ -حله بابا داشتم دوره می کردم +برو بابا من که میدونم تک میشی -من هیچ وقت نمره هام‌مثه تو نمیشه +چییییی با من بودی؟ بالش و از روی تختش برداشتم خواستم سمتش پرت کنم‌که صدای زنگ گوشیم‌اومد +بعدا به حسابت میرسم رفتم تو اتاقمو گوشی و برداشتم وای مسعود بود حوصله چرت و پرتاشو نداشتم +بلههه -عرفان یه خبر +چی؟ -با ماشین زدم به دوست دخترت تلفن و قط کردم بزار همین فردا صبح میام حسابت میرسم مسخره اه گوشی و پرت کردم رو تخت که دیدم دوباره زنگ خورد نگاه کردم دیدم پژمانِ +به چه عجب شما زنگ زدی -چرا قط میکنی جدی گفتم با آرمیتا تصادف کردم +چیییییی؟ -جلوی خوابگاه با ماشین خوردم بهش +الان خوبه؟چش شده؟ -نمی دونم من در رفتم +خاک تو سرت زدی دختر مردم و ناکار کردی بعد در رفتی شمال -ببین هیچی نگو یه دقیقه زنگ بزن یه جوری حالش و بپرس ببین چیزیش نشده باشه ،هرچقدر دیه بخواد میدم فقط زنده باشه +خفه شو مسعود خفه شو فک کردی چون کسیو نداره پات گیر نیس ؟نمی تونه شکایت کنه؟ تلفن و قط کردم و نشستم روی تخت من چجوری از این دختر خبر بگیرم آخه ،اصلا من چیکارشم؟نه عرفان اون غیر رفیقاش کسیو نداره ،اگه پول خواسته باشن چی؟ اصلا رفیق خودم این بلارو سرش اورده باید جورشو بکشم دیدم عارفه اومده تو اتاق -خوبی داداش؟کی بود؟چی شده؟ +لباساتو ببپوش باید بریم یه جایی به مامان بگو میریم دور بزنیم یه وقت فکر نکنه اتفاقی افتاده -خب مگه نمی خوایم بریم دور بزنیم ؟اتفاق چی؟ +حالا اول باید بریم یه جا دیگه بعدا میریم‌دور بزنیم بدو -باشه داداش عارفه از اتاق رفت بیرون و منم رفتم تا حاظر بشم **** +عارفه برو دنبال آرمیتا کیانی مثلا دوستشی از اطلاعات بپرس اوضاش چجوریه بیا یا تونستی از دور ببینیش که مطمئن بشی -باشه داداش فقط میگم‌این کی هست؟ +حالا برو بعدا میگم -قول دادیا +باشه بدو عارفه عارفه از ماشین پیاده شد و رفت سمت بیمارستان منم تو ماشین منتظر نشستم که مسعود دوباره زنگ زد +بله -سلام.زندس؟ +سلام.من چه میدونم عارفه رو فرستادم ببینه -وا چرا خودت نرفتی؟ +اومدیمو من باهاش برخورد کردم نمیگه تو اینجا چیکار میکنی؟ -مگه هم دیگرو دیدین؟ +پروفایلم -باشه پس خبرم بده خدافس +وایسا -بله؟ +میگم تو از کجا فهمیدی این بیمارستانه؟ -از یه بچه ها خوابگاهشون پرسیدم +خدافس😐 ..... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313📱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨خــواهرم وصیت زهــراست(سلام الله علیها) میراث داران فاطمه ایم😍 🌸🍃@afsaranjangnarm_313 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀شیوه حمله دشمن در فضای مجازی: 🔸۱-ارائه آمارهاے بی‌پایه 🔹۲-دروغ گفتن 🔸۳-تخریب چهره‌ها 🔹۴-کتمان موفقیت‌ها 🔸۵-ضربدر هزار کردن کاستی‌ها 🔹۶-تعمیم ضعف‌ها به همه جا ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
رفاقت مثل یک هنره...🌼 باید تمرین کرد و یاد گرفت. هر کسی نمیتونه ادعا کنه رفاقتو بلدِ... 🌷@afsaranjangnarm_313 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پیشنهاد👌🏻 #پروفایل📱 #دخترانهـ🌸 ساخت خودمون🤩 🌈@afsaranjangnarm_313🌈
#پیشنهاد👌🏻 #پروفایل📱 #پسرانهـ👱🏻‍♂ ساخت خودمون🤩 🧢@afsaranjangnarm_313🧢
🔻 چند پیشنهاد برای مراسم محرم امسال (۱) 🌀 چهل روز زیارت عاشورا، برای کم‌رونق نشدن محرم امسال 🔹 حدود چهل روز تا محرم باقی مانده است، هر کسی می‌تواند، در این چهل روز، چهل زیارت عاشورا بخواند؛ فقط برای این حاجت: «خدایا، امسال محرم، رونق عزاداری حسین(ع) را از ما نگیر! این بیماری‌ها و این موانع، مانع نشود. خدایا تو را قسم می‌دهیم به حق امام‌حسین(ع) ماه محرم امسال را مثل ماه رمضانِ امسال، کم‌رونق قرار نده...» 🔹 این را از خدا بخواهید؛ خواستۀ شما در عالم اثر دارد. توسل به خود اباعبدالله‌الحسین(ع) را یک کار ضروری برای خودتان به‌حساب بیاورید؛ آن‌هم با خواندن زیارت عاشورا. 🔹 اگر شما این‌کار را انجام بدهید، آن‌وقت می‌پرسند: «اینها برای چه دارند گریه می‌کنند، چهل روز زیارت عاشورا می‌خوانند برای چه حاجتی؟» می‌گویند: چون مجلسِ حسینش را می‌خواهد... 🔹 اگر به شما گفتند: «خُب هرکدامتان بروید یک گوشه‌ای گریه کنید» بگویید: «مگر فاطمیه است؟! عاشورا باید شلوغ باشد..» 🚩هیئت روضه العباس - ۹۹.۴.۲۱ 👈🏻صوت و متن کامل: 📎 Panahian.ir/post/6405 @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹دوستان شهید مهدی باکری فرمانده شجاع لشکر 31 عاشورا می گویند: آن زمان که مهدی مجرد بود خیلی به او یادآوری می شد که ازدواج کند و ایشان با صداقت وصف ناپذیری می گفتند : «آن 🌹آدمی که من در انتظار اویم باید بتواند اسلحه به دست بگیرد» او مهریه همسرش را اسلحه کلت خود قرار داد و درست یک روز پس از عقد خود عازم جبهه شد و تا سه ماه برنگشت . 🌹همسرش می گوید « مرخصی برای مهدی مفهومی نداشت فقط یک بار از طرف لشکر او را به سوریه فرستادند جز این هرگز مرخصی نگرفت و تمام وقت خود را در جبهه گذرانید . •|خاطره‌اے از شهید💔 مهدی باکری🕊|• 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 عارفه از بیمارستان اومد بیرون سوار ماشین شد و همون طور که نفس نفس میزد گفت: -رفتم ایستگاه پرستاری پرسیدم فقط پاش شکسته و سرش آسیب دیده از پرستاره پرسیدم تختشو بهم نشون داد، رفتم از دور دیدمش حالش در کل خوب بود حالا بگو کیه این دختره؟ +یه نفس بگیر،باشه میگم -بگو ،می خوای ازدواج کنی؟دوست اجتماعی؟برادر این کارا آخر عاقبت نداره ها نگاه چپ چپی به عارفه انداختم و گفتم: +این فکرا چیه میکنی گوشیمو برداشتم و شماره مسعود و گرفتم -بگووووووووو +بابا رفیقم باهاش تصادف کرده الو مسعود -بله ؟زندس؟ شیطونه میگفت بهش بگم رفته تو کما ولی گفتم: اره زندس حالشم خوبه -عه پس باشه ،بای پسره ی..... -خب خود رفیقت کو؟ +چه میدونم ترسیده رفته شمال -وا چه مسخره +خیلی -خب کجا میریم؟ +دیگه کم کم باید بریم ناهار بخوریم -باشه پس زنگ بزنم مامان بگم +باشه عارفه مشغول تلفن شد منم حرکت کردم به سمت یه پیتزا فروشی که ماله رفیقم بود عارفه تلفنش تموم شد +چی گفت مامان؟ -گفت عصر خواستگارا میان زود بریم خونه +حالا چرا عصر؟ -فکر میکنم چون کار دارن می خوان برگردن کرج بعد از یه ربع رسیدیم به جایی که مورد نظرم بود با عارفه پیاده شدم رفتیم تو یه میز و انتخاب کردیم و نشستیم بعد از سفارش دوتا پیتزا پپرونی و سیب زمینی سرخ شده رو به عارفه گفتم: +جا مامان خالیه که بگه اینا چیه میخورین -وای آره 😂 +خب خب عارفه خانوم به سلامتی کی قراره از دستت خلاص بشیم؟؟ عارفه اول اخمی کردو بعد گفت: -ملت برادر دارن منم برادر دارم خلاص شم ینی چی من اصن قصد ازدواج ندارم با خنده به عارفه گفتم: -تو که راست میگی الان هم تو دل من دارن کیلو کیلو قند آب میکنن +وا داداش دیگه اذیتش نکردم غذاها رو آوردن روی میز شروع کردیم به خوردن بعد از تموم شدن به صندلی تکیه دادم یه نفس کشیدم -وااایییی خیلییی پیتزا خوردیم دارم میترکم +آره خوشمزه بود چسبید سوییچ ماشین و دادم عارفه تا بره خودمم رفتم حساب کردم و یکم با رفیقم گپ زدم و رفتم تو ماشین +خب عارفه چقدر وقت داریم؟ -الان حدود سه ساعت تا اومدنشون مونده +خب پس وقت هست دیگه کجا بریم؟ -نمی دونم آب میوه چطوره؟ +اوووم ...خوبه نظرت چیه بریم اونجا که قبلا بابا مارو می‌برد؟ -مغازه عمو اسماعیل و میگی؟ +اوهوم -اونجا که عالیهه فقط خیلی دوره +زود میریم و میایم -باشه پس بریم یکم محله قدیمم بچرخیم راه افتادیم سمت محله قدیممون همون جایی که تا موقعی که اونجا زندگی می کردیم همه چی خوب بود پایه ثابت مسجد و بسیج بودم خیلی دلم نمی خواست بریم اونجا ولی یهو یادم افتاد که عارفه خیلی وقت پیش بهم گفته بود بریم موقع خوردن آب میوه عارفه گفت : -عرفان امروز مهربون شدی نکنه قراره کم کم بگی برم برات خواستگاری؟ +خواستگاری کجا بود بچه - میگم این دختر خانومی که امروز تو بیمارستان رفتم سراغش هم خوبه ها😂 و بعد چشمک شیطونی به من زد +برو بابا تو ار کجا دو دقیقه ای فهمیدی خوبه؟ -همین‌جوری +تو خودت رفتی قاطی مرغا فعلا بسه -عه من که هنوز نرفتم.....هییییع عرفان ساعت....... ..... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313📱