eitaa logo
آفتابگردان‌ها
567 دنبال‌کننده
191 عکس
37 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
در قاب عکست می‌تواند جان بگیرد این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد   این اشک‌ها آیین دلتنگی‌ست اما یک روز اگر از زخم تو جریان بگیرد...   امکان نخواهد داشت داغ رفتنت را - این انتقام سخت را - آسان بگیرد   خورشید می‌آید که با یک صبح دیگر از ما برای خون تو پیمان بگیرد   آشفته‌حالی‌های ما امروز باید تنها در این فریادها سامان بگیرد   حال و هوای آسمان ابری‌ست، ای کاش باران بگیرد بعدِ تو... باران بگیرد   صبح من از داغ تو شد لبریز اما می‌آید آن صبحی که غم پایان بگیرد @Aftab_gardan_ha
پیچ رادیو را می‌چرخانم حاج قاسم را تکرار می‌کنند حاج قاسم را مخابره می‌کنند حاج قاسم را مشق می‌نویسند اسمِ کوچکت را صدا می‌زند دخترم که دوست ندارد برای جنگ انشا بنویسد اسم کوچکت را صدا می‌زند مادرم که دوست داشت نامه‌اش را به حرم حضرت زینب برسانی انگار کن یکبارِ دیگر پدرم را در خان‌طومان از دست داد‌ه‌ام همان ستاره را زیر سر داشت خمپاره‌ای که چشم دیدنت را نداشت که سال ۶۲ دستش را از رویِ زنگ خانه‌مان برنمی‌داشت که برای گلنار و دخترانِ حلبچه دهن‌کجی کرده بود نامِ کدام ستاره بود که در جمجمه‌ام کم و زیاد می‌شد؟ که نامِ دیگرش شهید بود؟ و در سجلش عکسی با قدس انداخته بود! که در کودکی آرزویش این بود نقش عباس را تعزیه بخواند! انگار کن یک شبِ دیگر خانه‌مان بدونِ مرد شده است انگار کن سرِ بابا در خان‌طومان جامانده پیچ رادیو را می‌چرخانم مادرم نامِ حاج قاسم را رج می‌ریزد روی قالیچه‌ای قرمز کنار دست ابوالفضل و زن همسایه که دوست دارد اسم پسر کوچکش را قاسم بگذارد @Aftab_gardan_ha
با کودکان زخم‌خورده مهربانی با مادران داغ‌دیده هم‌زبانی با گریه‌های بی‌پناهان هم‌نشینی لبخند بر لب‌های زخمی می‌نشانی در روزهای جنگ، مردی استواری شب‌ها کنار مردم بی‌خانمانی آری غریبان را غريبان می‌شناسند؟ هر شام در شام غریبان میهمانی غرق امیدی گرچه غم هم کم ندیدی پیداست بشر مومن و حزنش نهانی می‌ایستی تا فصل پیروزی بیاید باکی ندارد سرو از باد خزانی باکی ندارد مرد از نامردی دهر جنگ است و لای زخم دارد استخوانی این ماجرا مانند تو بسیار دارد اما تو ای سردار اوج داستانی راهی‌ست راه عشق... پایانی ندارد تا پای جانت عهد بستی که بمانی! @Aftab_gardan_ha
تمام شهر در خواب و تو در آغوش طوفان‌ها سرودی در دل شب آخرین شعر رهایی را همیشه شیوه‌ی چشمت فریب جنگ با خود داشت* کجا آموختی عاشق‌کُشی را، دلربایی را غزل نه، قطعه باید گفت، شاید چاره‌ای باشد برای کاف. ها. یا. عین. صادت، بی‌عبایی را بیا برگرد خیمه‌، ای علمدار رشید عشق یتیمان حرم طاقت ندارند این جدایی را تو در آغوش یارانی و می‌خوانیم با حسرت به یاد تو《کجایید ای شهیدان خدایی》** را نمی‌دانم چه گفتی در سلام آخرت با دوست که این‌گونه گرفتی تو نشان کربلایی را لباس رزم بر تن کن برای مسجدالاقصی بیا فرماندهی کن نقشه‌ی فتح نهایی را *《شیوه‌ی چشمت فریب جنگ داشت》حافظ ** مولوی @Aftab_gardan_ha
حسن ختام نگاهت پرکرده دیوان ما را مرثیه از ما گرفته‌ست لحن غزلخوان ما را وقتی که باغ شهادت، در را به روی تو وا کرد خنده زدی و ندیدی چشمان گریان ما را خواب زمستانه‌ای را تا صبح ما مرده بودیم آن لحظه‌ای که گرفتند از جان ما، جان ما را قاسم شده قطعه قطعه در کربلای زمانه تیغی بریده دو دست عباس دوران ما را ما کودکان یتیمیم، برخیز و یک بار دیگر با دست خود شانه ‌ای زن، موی پریشان ما را ای مبدأ بی‌نهایت، زنده شدی با شهادت موری چگونه بگیرد، ملک سلیمان ما را؟ بعد از تو هر برگ تقویم یادآورِ انتقام است تا نوبهاری بگیرد داغ زمستان ما را @Aftab_gardan_ha
به پایان آمد این دفتر؟ نه! باقی ماند از آن رازی: تو رفتی قصه را با اشتیاق از نو بیآغازی قفس را خط زدی، شب را شکستی، آسمانی از_ ستاره مانده روی شانه‌های تو، چه پروازی! خراش افتاد بر آرامش تاریک خفاشان که پیچید از تو ققنوسانه در هر کوی، آوازی به بال تو زدند آن‌ها که سنگ، آخر نفهمیدند تو با آن سنگ‌ها یک سنگر سرسخت می‌سازی ندانستند از این خاک حاصل‌خیز می‌جوشند دوباره رستم و گودرز و آرش‌ها به جانبازی ندانستند یک سیل خروشان راه می‌افتد نگاه خیس خود را سمت ساحل تا بیندازی تبر هر قدر بر جان درختان می‌زنند، این باغ دوباره می‌شود سرسبز با سرو سرافرازی سر از پا گرچه نشناسند در این راه، سربازان ولی سردار! مثل تو، ندیدم هیچ سربازی @Aftab_gardan_ha
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد، می‌آیم! شراره‌طبعم، به خود می‌آیم برای فتح احد می‌آیم، شکوهِ مردانِ آذرنگم بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه‌ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم @Aftab_gardan_ha
خط به خط، جبهه به جبهه، با شهیدان آمده آمد از آتش تو گویی از گلستان آمده خط‌شکن، دشمن‌کُشان، این حمله‌های بی‌امان اخم آن آتش‌فشان چشم است، طوفان آمده گرچه او را جز شهادت هم عجیب و دور بود با دلی پر خون شهادت نیز حیران آمده موسم تشییع فرمانده‌ست ای دشمن ببین صف به صف لشکرکشی کردیم، ایران آمده مرگ آمریکا و اسرائیل رمز زندگی‌ست ملتی با این شعار خود رجزخوان آمده مسجدالقصی و رقص پرچم فتح قریب صبح بعدی منتقم با جمع یاران آمده @Aftab_gardan_ha
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد، می‌آیم! شراره‌طبعم، به خود می‌آیم برای فتح احد می‌آیم، شکوهِ مردانِ آذرنگم بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه‌ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم @Aftab_gardan_ha
هدایت شده از آفتابگردان‌ها
پیچ رادیو را می‌چرخانم حاج قاسم را تکرار می‌کنند حاج قاسم را مخابره می‌کنند حاج قاسم را مشق می‌نویسند اسمِ کوچکت را صدا می‌زند دخترم که دوست ندارد برای جنگ انشا بنویسد اسم کوچکت را صدا می‌زند مادرم که دوست داشت نامه‌اش را به حرم حضرت زینب برسانی انگار کن یکبارِ دیگر پدرم را در خان‌طومان از دست داد‌ه‌ام همان ستاره را زیر سر داشت خمپاره‌ای که چشم دیدنت را نداشت که سال ۶۲ دستش را از رویِ زنگ خانه‌مان برنمی‌داشت که برای گلنار و دخترانِ حلبچه دهن‌کجی کرده بود نامِ کدام ستاره بود که در جمجمه‌ام کم و زیاد می‌شد؟ که نامِ دیگرش شهید بود؟ و در سجلش عکسی با قدس انداخته بود! که در کودکی آرزویش این بود نقش عباس را تعزیه بخواند! انگار کن یک شبِ دیگر خانه‌مان بدونِ مرد شده است انگار کن سرِ بابا در خان‌طومان جامانده پیچ رادیو را می‌چرخانم مادرم نامِ حاج قاسم را رج می‌ریزد روی قالیچه‌ای قرمز کنار دست ابوالفضل و زن همسایه که دوست دارد اسم پسر کوچکش را قاسم بگذارد @Aftab_gardan_ha
خبر رسید سحرگه کسی سفر کرده‌ست کسی که رفتن او گریه را خبر کرده‌ست کسی به هیبت آیینه‌های نشکسته تنش شبیه همه روضه‌های سربسته کسی نشسته به سوگ هزار پروانه کسی که در غم او صبر گشته دیوانه کسی که خون سرش خانه در افق کرده کسی که رفتن او شهر را قرق کرده خبر رسید و غمی تازه‌تر رسید به ما امان از آن خبری که سحر رسید به ما «گزین شدند و سوار گزیده را کشتند سیه بپوش برادر سپیده را کشتند»* شبی که کفر به جنگ تمام ایمان رفت بزرگِ ایلِ شیاطین خودش به میدان رفت برای کشتن او اهرمن نقاب انداخت به هرچه داشت زد و عاقبت عقاب انداخت قسم به عزتمان این تمام واقعه نیست فلک بگو به جهان این دقیقه نوبت کیست قسم به صبح که خواب شما پریشان است قسم به عصر که قاسم میان میدان است قسم به مصحف حق که خدا مراقب ماست جواب حمله‌ی شیطان شهاب ثاقب ماست بدان که سهم تو از داغ ما پشیمانی‌ست نگین فاتح قدس ای جهان سلیمانی‌ست قسم به غربت قرآنِ غرقِ خاک شده قسم به آینه‌هایی که تازه پاک شده قسم به صبح که ما دست سخت تقدیریم که از سیاهی شب انتقام می‌گیریم برای داغ دل دختران چشم به راه به نام منتقم خون صبح بسم الله * تضمینی از استاد علی معلم دامغانی @Aftab_gardan_ha
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد می‌آیم، مرا رها کن به خود می‌آیم برای فتح احد می‌آیم، می‌افتد این قلّه هم به چنگم... بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه‌ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم @Aftab_gardan_ha