با اينكه بوده از خبر آكنده پستچی
از روی قاصدک شده شرمنده پستچی
دوران كودكی به كبوتر علاقه داشت
حدسم درست بود كه آينده پستچی ...
هر كس سوال كرده از او چيست نام تو؟
او هم جواب داده فقط: بنده پستچی
در انتظار صاحب نامه كلافه بود
روی درخت گاه اگر كنده《پستچی》
از تمبرهای باطله مجموعه دارد او
يك عمر گرمِ بازی و بازنده پستچی
تنها خودش برای خودش نامه مینوشت
گيرنده پستچی و فرستنده پستچی
#امیر_تیموری
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
تنها خودش برای خودش نامه مینوشت
گيرنده پستچی و فرستنده پستچی
#امیر_تیموری
#دوره_اول_آفتابگردانها
خط:
#علی_مردانی
#دوره_سوم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
با دستهایش
میکاشت
با پاهایش برمیداشت
و با چشمهایش میخورد
سیم خاردار را
مین کهنه را
ترکش تازه را
از چه باید میگذشت
کشاورزی
که مرز میان زندگی و جنگ
از زمینهایش عبور میکرد؟
#حسام_الدین_برزگران
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
آفتابگردانها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه شعر #شاید_به_جا_آوردی؟ سروده #وحیده_احمدی نشر #شهرستان_ادب #دوره_د
بوده آن کس که فکر میکردم، میشود در کنار آوردش
مثل سیارهای که جا مانده، باز روی مدار آوردش
میشود با نگاه سرسریاش لحظهای هم نشست و صحبت کرد
از ملاقات اتفاقی تا پای قول و قرار آوردش
میشود خُلقِ دستهایش را مثل رفتار پیچکی نو کرد
رو به هر سو که دوست میدارم روی هر شاخه بار آوردش
گرچه یخ میزند نگاهش تا با نگاه کسی نگیرد گرم
در زمستان که منجمد شده است، میشود در بهار آوردش
روز دیدار رفته آخر صف، پشت روز قیامت افتاده
کاش میشد گرفت دستش را، به همین روزگار آوردش
#وحیده_احمدی
#دوره_دوم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
هرچند پشت پا زده بر هست و نیستم
باید به پای عشق کماکان بایستم
گیرم که رفت و خاطرهها را به باد داد
او نارفیق بود ولی من که نیستم!
با یاد او به وسعت صحرا قدم زدم
با یاد او به پهنهی دریا گریستم
با اینکه در فراق به سر شد جوانیام
یک لحظه بی امید وصالش نزیستم
ای عشق! زنده بودن من چیست بی غمت؟
آه ای شناسنامهی من! بی تو کیستم؟
سر میدهم به پای تو، این است باورم
یک لحظه از تو دور شوم سر به نیستم!
#علی_سلیمیان
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
ننهحسن
یکی از همین پاییزها
توی گوش من
اذان گفت.
من
یکی از همین روزهای پاییز هستم
که دست دور گردن هاجر
قرار بود
امین و سارا
قلاب کنند دستهایشان را
تا شانهی دبستان را
بالا بروم.
برای مادرم
روسری زرزری بخرم
از بازار سیدبابا.
پدر باقیماندهی عصر،
وقتی بوی خواجهریحان را
به زیر کرسی میآورد.
برادرم پیامبری
که زبان نیلبکها را میفهمد.
خانهمان یکی از همین بهارهای اتفاقی است
و بالاده
ناگهانیترین معجزه
که زمستان به زمستان
قناتهایش
بوی بچگیهای پدر را
به ایوان میآورد.
گوشوارههای بیبی، ارثیهی مادرش، تکان میخورد
موازی با
پرواز گنجشکها
از گلوی امامزاده،
وقتی علیبابا
حی علی الصلوة بخواند.
خورشید هر صبح
از زیر میز دبستانم
طلوع میکند
دست «اسحاقآباد» را میگیرد
تا به دنیا نشانش بدهد.
#زهرا_شرفی
#دوره_چهارم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
چند نکته درباره کانال آفتابگردانها:
۱. کانال آفتابگردانها به ارائه اشعار و آثار و اخبار آفتابگردانها (اعضای ادوار مختلف دوره آموزشی شعر جوان انقلاب اسلامی موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب) اختصاص دارد.
۲. گروه داوری اشعار کانال آفتابگردانها متشکل از جمعی از آفتابگردانهای ادوار مختلف است که برای دورههای سهماهه انتخاب میشوند و در هر دوره تعدادی از این اعضا تغییر میکنند.
۳. آفتابگردانهایی که برای حضور در گروه داوری کانال تمایل و فرصت کافی دارند به نشانی زیر پیام بفرستند.
@office4poem
۴. آفتابگردانهای ادوار مختلف میتوانند بهترین شعرهای خود و دیگر آفتابگردانها را نیز از طریق همین نشانی برای ما بفرستند.
@office4poem
۵. نشانی کانال آفتابگردانها در تلگرام👇👇👇👇👇
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
راهی به هیچ صحن و سرایی نداشتم
تب داشتم، امید شفایی نداشتم
من شهروند شهر فراموش بودهام
در ذهن هیچ آینه جایی نداشتم
غمهای عالم آمده بود از چهار سو
اما چراغ راهنمایی نداشتم
پا گیج بود و دست به هر سو که میگریخت
ظلمت ادامه داشت، عصایی نداشتم
همزادهای بختکیام در گلوی من
فریاد را زدند، صدایی نداشتم
شب را شبیه شاخهی بینغمه زیستم
دیگر بریده بودم و نایی نداشتم
کم کم تمام روزنهها بسته میشدند
یعنی که خوف بود، رجایی نداشتم
دست غریق بودم و کارم تمام بود
ای وای اگر که دست دعایی نداشتم
#سید_حسین_میری
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
در غم من دلبرم هر چند بیتقصیر نیست
من خودم عاشق شدم، خود کرده را تدبیر نیست
کاش دست کم پس از مرگم به من دل میسپرد
هیچ وقت آری برای دل سپردن دیر نیست
از چه رو قلب مرا اینگونه ویران میکند
لشکر چشمان او وقتی پی تسخیر نیست؟
بعد عمری جنگ با دنیا دگر آموختم
طالع و تقدیر آدم قابل تغییر نیست
خواب دیدم دارم از دستان او می میخورم
شُکر، خوابِ عاشقانِ مست بیتعبیر نیست
ظاهر آشفتهای دارم، دلیلش روشن است
شیر وقتی دل به آهو بست دیگر شیر نیست
#احسان_نرگسی_رضاپور
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
تقدیم به مردم مظلوم یمن
و تمام مظلومان دنیا
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
نسبت به اشک دردمندان بیتفاوت نیست
این یک تفاوت بین حیوانات و انسان است!
بگذار راحتتر بگویم مشکلم این است
این روزها آدم نبودن سخت آسان است
ایرانیام، عشقِ وطن دارم، برای من
هر جا که مظلومی به خاک افتاده ایران است
از طعنههای این و آن باکی ندارم چون
بحث سیاست نیست اصلاً، بحث وجدان است
این روزها حال یمن، حال قشنگی نیست
صنعا شبیه دختری گیسو پریشان است
شیطان به میدان آمده با پرچمِ سبزی
که اسمِ الله و رسول الله بر آن است
یکسو علی، یکسوی دیگر حیلهی صِفّین
بهتر ببین! حق با کدام از این دو قرآن است؟
خانها به خونها تشنهاند و وقت رزم ماست
هر کودکی که میدهد جان یک فراخوان است
همگام مردان یمن 《جَنْبیه》* را بردار
جَنْبیه خنجر نیست، امّید است، ایمان است
جَنْبیه؛ ابروی هلال کودکی زخمی
جَنْبیه؛ آه مادری بیتاب و گریان است
از بس که دارد بتشکن خاک یمن، حتماً
پایان این آتش که میبینم گلستان است
فردای روشن میرسد، قدری تحمل کن
فردای روشن میرسد هرچند پنهان است
* #جنبیه: نوعی خنجر مرسوم مردم یمن
و نماد مردهای این کشور است.
#محسن_کاویانی
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha