eitaa logo
آفتابگردان‌ها
567 دنبال‌کننده
191 عکس
37 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
با کودکان زخم‌خورده مهربانی با مادران داغ‌دیده هم‌زبانی با گریه‌های بی‌پناهان هم‌نشینی لبخند بر لب‌های زخمی می‌نشانی در روزهای جنگ، مردی استواری شب‌ها کنار مردم بی‌خانمانی آری غریبان را غريبان می‌شناسند؟ هر شام در شام غریبان میهمانی غرق امیدی گرچه غم هم کم ندیدی پیداست بشر مومن و حزنش نهانی می‌ایستی تا فصل پیروزی بیاید باکی ندارد سرو از باد خزانی باکی ندارد مرد از نامردی دهر جنگ است و لای زخم دارد استخوانی این ماجرا مانند تو بسیار دارد اما تو ای سردار اوج داستانی راهی‌ست راه عشق... پایانی ندارد تا پای جانت عهد بستی که بمانی! @Aftab_gardan_ha
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد، می‌آیم! شراره‌طبعم، به خود می‌آیم برای فتح احد می‌آیم، شکوهِ مردانِ آذرنگم بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه‌ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم @Aftab_gardan_ha
کوه بودم، همیشه در حسرت، آرزو داشتم که زر بشوم یا به دستان آبرومندی، خانه‌ای درخور نظر بشوم سنگ بودم ولی دلم می‌خواست، حسرت چشم این و آن باشم بدرخشم شبيه لعل بدخش، روی انگشتری گهر بشوم از دل کوه آمدم اما، در دل کوره‌ها شدم آهن کاش می‌شد پیاله‌ای باشم، از لبی بی‌قرار تر بشوم گرچه آهن شدم ولی شوقم، همه این شد خلاصه در سخنی بر سر دوش مرد بت‌شکنی، بهر احقاق حق تبر بشوم بهتر این بود می‌شدم شمشیر، همدم دست‌های عالمگیر وه چه خوش بود این چنین تقدیر، صاحب تیغه‌ی دوسر بشوم یا که در فتنه‌های بی پایان، در گلوگاه زخمی دوران تا بلا را از او بگردانم، آرزو داشتم سپر بشوم لیک تقدیر چیز دیگر بود، عاقبت سرنوشت من شر بود من نمی‌خواستم در آن خانه، از بدِ بخت، میخ در بشوم من نمی‌خواستم برای کسی، در شب تار گریه‌های کسی موقع خواب بچه‌های کسی، باز اسباب دردسر بشوم کاش در کوه خویش می‌ماندم، بخت با من چه کرده که حالا بعد پنجاه سال مجبورم، نعل اسبان ده نفر بشوم @Aftab_gardan_ha
صدای توست که این‌گونه سرخ می‌آید شبیه بانگ صریحی در اوج همهمه است بلند و روشن و بی‌باک خطبه می‌خوانی چرا نمی‌شنوند؟ این صدای فاطمه است به گوش مردم این شهر از چه می‌گویی چه رفته است به دل‌هایشان که خاموشند هنوز بوی محمد(ص) نرفته است از شهر چه فتنه‌ای‌ست که این قوم گنگ و مدهوشند مگر نه رسم پیمبر(ص) تبسم است و سلام؟ چه بدعتی‌ست که این ناکسان درآوردند ز کینه آتش عصیانشان فروزان شد برای کشتن یک یاس لشکر آوردند چه شد که حرمت آن خانه پشت در جا ماند؟! به این گمان که تو در یادها نمی‌مانی؟ چه آرزوی محالی‌! از آن سوی تاریخ تویی که بر سر منبر خطابه می‌خوانی تویی که سجده قدری به مسجد کوفه تویی تویی جگر تکه تکه در آن تشت تویی تمام جمالی که دخترت می‌دید «فیا سیوف خذینی» تو گفته‌ای در دشت نشسته در نفس شیعه آتشی که زدند بگو به خصم که این عشق را ببین و بسوز در انتظار نشستیم و یک نفر باقی‌ست و صبح دولت از آن خانه می‌دمد یک روز @Aftab_gardan_ha
سجاده‌ات را می‌گشایی راس ساعت تكبيرة الإحرام می‌افتد به پایت بر خاک قامت بسته‌ای و اهل افلاک از عرش می‌آیند با قصد جماعت با هر نفس تسبیح می‌گویی خدا را از «حاء» تسبیح تو می‌گیریم حاجت* آیینه‌ای و رو به مرآت الهی آیینه در آیینه‌ای! ای بی‌نهایت! همسایه‌ها در سایه‌ی لطف تو هستند باز است در این خانه درهای اجابت محشر به پا کن! شیعیانت را جدا کن! از مرگ باکی نیست ای روح شفاعت! نام تو را بردیم در غم‌های دنیا ما را صدا کن در هیاهوی قیامت * حاء حاجت هنوزشان در حلق جيم جودش بداده روزی خلق @Aftab_gardan_ha
...پس خدایی که آفرید مرا روز اول، چگونه دید مرا؟ این خوشی‌های گاه گاهِ سبک این غم ممتدِ شديد: مرا خاک، سرد است؛ خاک، آرام است از چه آورد پس پدید مرا؟ پس چه خاکی‌ست داغِ نا‌آرام که از آن خاک آفرید مرا؟ شاید آن روز او پدید آورد از گِلِ خاکِ آن شهید مرا ای شهیدان کربلا! آیا گرچه کم‌قدر، می‌خرید مرا؟ @Aftab_gardan_ha
بر لب تپش ترانه‌ای باشد و من آرامش جاودانه‌ای باشد و من از این‌همه های و هو چه حاصل؟ ای کاش غوغای کتابخانه‌ای باشد و من @Aftab_gardan_ha
عید آمده از راه؟! چه عیدی؟! چه بهاری؟! وقتی خبر از باغ و گل و سبزه نداری تا دیده شکوه دل دریایی ما را، غم آمده تا ساحل ما موج‌سواری تقدیر بر این است که در گوشه‌ای آرام غم از پی غم هی بشماری بشماری این سیل اثر گریه‌ی ماتم‌زدگان است ای ابر بهاری چه بباری چه نباری تقویم ورق خورد و تو را برگ و بری نیست ای دل به همان زردی پاییز دچاری ای کاش بیایی و در این وسعت تاریک ای سال نو آیینه در آیینه بکاری در راه سواری است؛ خوشا آینه‌ی ما برخیزد اگر از دل این جاده غباری @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است نام تو معنی دل بردن و دل باختن است قیمت دوستی ای دوست، اگر جان باشد این خرید‌ار تو آماده‌ی پرداختن است تا زمانی که نیابیم تو را، کار جهان سنگ در برکه‌ی بیهودگی انداختن است بشناسیم و نبینیم تو را حرفی نیست! غصّه‌ی ما همه از دیدن و نشناختن است با غم یار بسوزیم و بسازیم ولی همه‌ی قصه مگر سوختن و ساختن است؟ خط: @Aftab_gardan_ha
به یاد کاش دیده بودمت کاش دیده بودمت آری ای عزیز بارها و بارها دیده‌ام تو را دیده‌ام تو را ولی به خواب! دیده‌ام تو را و با تو خواب‌های من _خواب‌های بی‌ خیال، خواب‌های نامنظم شلوغ _ شاعرانه می‌شدند! کاش... ((ای دریغ و حسرت همیشگی)) تا هوای صبح با تنفس سلام تو بهاری است، تا زبان عشق با سرود شاعرانه‌های تو مثل چشمه، مثل رود در زمانه جاری است، تا چراغ کوچه، چشم آینه از نگاه آفتاب ناگهانی تو روشن است، تا همیشه‌ی خدا حسرت ندیدن تو با من است از مجموعه شعر نشر @Aftab_gardan_ha
افتاده همیشه پای من در چاله قلبم شده یک دشت پُر از آلاله تنها تو فقط حالِ مرا می‌پرسی ای درد، رفیقِ خوبِ چندین ساله @Aftab_gardan_ha
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد، می‌آیم! شراره‌طبعم، به خود می‌آیم برای فتح احد می‌آیم، شکوهِ مردانِ آذرنگم بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه‌ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم @Aftab_gardan_ha