فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر پدرهایمان وقتی که کم می آوردند
یک سفره موسی بن جعفر نذر می کردند🙏
ولادت امام موسی کاظم 🎁🎁
به به عزم و اراده دوستان عزیز حال خوب برای شرکت در کارگاه آموزشی حضوری تخصصی عزت نفس 💪از مشهد مقدس 🙏🙏🙏
#رضایت
سلام و درود صبح بخیر به حال خوبان عزیزم
از امروز میخوام داستان تغییر و تحول خودمو بگم براتون...
دوستان سوال میکنند که چی شد که دست به آموزش زدی در فضای مجازی...
میگن این همه اطلاعات و داری آموزش میدی چرا؟ و رایگان؟؟؟چون من فقط یک دوره تخصصی عزت نفس دارم که هزینه داره. و مدتهاست دارم در مرکزم در باب این موضوع آموزش حضوری میدم. و مابقی اطلاعات کانال همه رایگان هست.
اگه میخوای بدونی چرا پس دنبال کن تا بگم...
#داستان_من👇👇
✍️#داستان_من
(قسمت اول)
زندگی برای من به دو قسمت تقسیم میشه، یک قسمت قبل تغییر و یک قسمت بعد تغییر...
✅قبل تغییر
یک آدم فعال و باانگیزه که تمام هدفم کمک به دیگران بود.ازخوشحالی دیگران شاد می شدم و از ناراحتی شون غمگین... میخواستم دنیا رو عوض کنم 😭آرزوم بود فقر از میان بره، آرزوم بود همه رو عوض کنم... ازقضا یادمه اون دوران حوالی قبل سال 80 یک سریالی میداد شبکه 5 اگر اشتباه نکنم بنام دختران که چند تا دانشجو باهم زندگی میکردن در یک خونه دانشجویی و خانم آتنه فقیه نصیری مددکار اجتماعی بود. و من عاشقانه آرزو کردم چنین رشته ای رو🙏در سال 80 دانشگاه آزاد تهران رشته علوم اجتماعی( خدمات اجتماعی)، قبول شدم...✌️ اولش نمیدونستم دقیقا خدمات اجتماعی چیه🧐! فقط موقع انتخاب رشته از اسمش خوشم اومد! خدمت😍
اصلا اسم خدمت میومد حالم خوب میشد😇. فکر میکردم در این قسمت همیشه باید باشم😊!تا اینکه وارد این رشته شدم و از همون اول با عشق ورود کردم و بجز مسیر دانشگاه که دور بود و اغلب اذیت میشدم، 🥺ولیکن تمام دورانش برام لذت بود و ماهیت رشته مددکاری هم به انگیزه من برای خدمت جهت میداد.اونقدر ذهنم درگیر خدمت بود که هربار و با اتوبوس که به منزل میومدم خانمهایی حالا دانشجو و یا شاغل و یا... کنارم می نشستند که میتوانستند در این مسیر کمک کنن🤓. مثلا با یکی آشنا شدم که لابلای صحبتش میگفت در کار جهيزيه است، میگشتم ذهنم ببینم کی نیاز داره به جهيزيه همسایه ای کسی و از قضا وقتی برای اطرافیانم میگفتم، اتفاقا آدمی هم پیدا میشد و معرفی میکردند که نیاز داشته باشه و من بلافاصله پیداش میکردم🤔 و تماس میگرفتم به نوعی با اون شخص و میگفتم جهيزيه اگر میخوای بیا فلان جا و.... بدون اینکه طرف مقابل اصلا درخواستی کرده باشه! 🤠یا بر حسب نوع رشته ام و دوران کارورزی ام مثلا با موقعیتی آشنا میشدم که در اون موقعیت به افرادی که کارآفرین بودن وام میدادن یا بیمه میشدن، بلافاصله مجدد دست بکار میشدم و شروع میکردم ببینم کیو میشناسم در اطرافم یا شروع میکردم به اطرافیانم می سپردم میگفتم کسی و ندارید به چنین موقعیتی احتیاج داشته باشه و بره استفاده کنه؟ 😇و صدالبته که حتما پیدا میکردم... راستش حالموخوب میکرد 😍 اینجوری بودن... حس خوب میگرفتم ...😍 وانرژي بالایی بهم دست میداد... از این مدل کارها اونقدر در طول دوران دانشجویی داشتم که در این مقال نمی گنجد... ❤️
✍️این داستان ادامه دارد...
#داستان_من_مددکار1
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/598
دوستان عزیز حال خوبی خودم، کم کم قصه رو میگم بهتون. منتظر باشید. و برای اینکه بهتر پیش بریم و درکش بهتر بشه آموزش های سنجاق شده کانال هم و دنبال کنید👇
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/367
#داستان_من میترکونه🙏
صبور باشید،#داستان_من، خیلی نکات داره. حتماً فایل های آموزشی سنجاق شده رو گوش کنید. اگر هم گوش دادید مجدد وقت بزارید✌️👇
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/367
#داستان_من میترکونه 🙏
#باور👇
ترس از همون نوع باورهای غلط هست... باید ازش عبور کرد.
نقش باورها .MP3
11.91M
♦️باور چیست و چرا برای تحقق آرزوها مهم هستند؟
#باور
هر چیزی را که قلبا به آن ایمان داشته باشید، به دست خواهید آورد. یکی از کلید های ظهور آرزو ها مقدار باوری است که شما نسبت به آنها دارید. در حقیقت شما چیزی راطلب می کنید که به آن ایمان قلبی دارید. اینجاست که در می یابیم باور در زندگی ما اهمیت بسیار بالایی دارد.
باورها اغلب همان افکار تکرارشونده در کودکی و در طول زندگی ماهستن. و اتفاقات زندگی ما زو رقم میزنند. با شناسایی باورهای غلط، آینده مون رو بهتر بسازیم ❤️✌️
مناجات سی و یکم .MP3
2.62M
مناجات صبحگاهی سی ویک ام
#خواجه_عبدالله_انصاری
#خوانش #معصومه_طاهری
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/612
چگونه شاد باشیم جلسه دوم.mp3
21.55M
♦️جلسه دوم
✅مینی دوره رایگان چگونه شاد باشیم و طولانی مدت شاد زندگی کنیم.
♦️تفاوت شادی و رضایت
✅شادی چیه؟
✅رضایت چیه؟
✅کدومش بهتره؟
#چگونه_شاد_باشیم
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/621
مناجات سی و دوم .MP3
3.82M
مناجات صبحگاهی سی و دوم
#خواجه_عبدالله_انصاری
#خوانش #معصومه_طاهری
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/622
✍️#داستان_من
(قسمت دوم)
چند روزی بود که دوره کارورزی دانشگاهی ام رو در یکی از ادارات خدمت رسان طی میکردم، از شوق ذوق دوره کارورزی 🤓یک روز داشتم میزم رو مرتب می کردم(بقدری نامرتب بود😳) ، که دیدم یک نامه ای لابلای برخی مدارک دیگه، هست که ربطی به اونای دیگه نداره، نامه رو نگاه کردم، دیدم مبلغ قابل توجهی داخلش نوشته شده و دستور داده شده که به فلان مددجو داده بشه 😍از تاریخ هم گذشته بود، ولی روی نامه اقدامی نشده بود، بنظر میرسید بدلیل کثرت کار و حجم ارباب رجوع،هنوز فرصت رسیدگی نشده بود. منم نامه رو بردم واحد مالی و ریاست وقت (حدود 20 سال قبل) و بلافاصله کارهای اداری اش انجام شد و با مددجو تماس گرفتم مددجو آمد و هزینه بهش تعلق گرفت، گفت این مبلغ برای چیه؟؟ گفتم ظاهرا چند وقت قبل که یکی از مسئولین رو دیدی بهشون نامه داده بودی کمک کنن، و با توجه به اینکه در این جا پرونده داری دستور داده شده بهت پرداخت بشه. مددجو بقدری خوشحال شد و اصلا باورش نمیشد که ماهها قبل درخواستش در جایی دیگه و از طريق دیگه، اینگونه برآورده شده. اون مددجو هیچ وقت نفهمید که من نامه رو یافته بودم و اگر در زمان مناسب در جای مناسب نبودم،معلوم نبود چیزی دستش رو بگیره. این مبلغ به اندازه حقوق یکماه یک کارمند بود!
نکته :سالها گذشت از این ماجرا، من دیگه بعد از اتمام درس و دانشگاه و گذراندن دوره طرح، یکروز که داشتم مراحل اخذ پروانه فعالیت مرکز مددکاری وروانشناسی رو میگرفتم، روزی که رفتم دنبال پروسه دریافت مجوز (یکی از مراحل دريافت پروانه فعالیت، دریافت تاییدیه اماکن بود که خود این تاییدیه حداقل سه ماه بطول می انجامید) منم دخترم رو در راه داشتم 😇 و رفت و آمد برام سخت بود😭، همزمان که نزدیک اداره اماکن بودم یکهو دیدم همون لحظه خانمی صدام کرد... حدس بزنید کی بود... برگشتم نشناختم، خانوم گفت منو یادته خانم طاهری؟ گفتم راستش آشنا هستی. گفت من دختر همون خانمی هستم که چند سال قبل تماس گرفتی و اومدیم اون اداره و نامه مساعدت ما رو پیگیری کردی . 😍خوشحال شدم و احوالپرسی کردیم، و گفت اینجا کاری داری گفتم جریان از این قراره، گفت بده من کارت نباشه... دست منو گرفت برد داخل و نمیدونم هنوزم چطوری، تاییدیه نامه منو گرفت و اینبار اون خانم برای من در زمان مناسب و مکان مناسب بود🥺😳😊🙏 منم بردم تاییدیه رو بردم اداره متبوع که دنبال مجوز فعالیت بودم و ارائه دادم، گفتن چقدر زوووود🤔🤔🤔 حتماً گفتن بند پ داشتی🤫 حتماً
فقط در دلم گفتم:
نیکی هنری نیست به امید تلافی
احسان به کسی کن که بکار تو نیاید
✅نکته داستان:قانون همزمانی
✍️این داستان ادامه دارد..
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/623
#داستان_من_مددکار2
✍️#داستان_من
(قسمت سوم)
یکبار رفته بودم مرکز تهران که از اونجا هم برم به مسیر مورد نظرم🛤️
رسیدم ترمینال و تاکسی گرفتم🚙 که تا مقصدم من رو برسونه... یه مسیر پونزده دقیقه ای بود و فکر نمیکردم هزینه تاکسی زیاد باشه. همونجا که از اتوبوس پیاده شدم، تاکسی های خود ترمینال بودن. مقصدم رو گفتم و سوار یکی از تاکسی ها شدم. به مقصد که رسیدیم تازه من هزینه رو پرسیدم و راننده مبلغ زیادی گفت. من در همون لحظه احساس خشم😤 رو داشتم و با خودم فکر کردم که چطور سر مردم کلاه میذارن و چقدر بی انصاف شدن😠 آدما... کاری نمیشد کرد. اون مبلغ رو دادم و پیاده شدم
و همچنان احساس خشم با من بود... 😡
بعداً که به اون موقعیت فکر کردم از خودم پرسیدم دقیقاً از چی عصبانی بودی؟
و به این رسیدم که من از کار خودم دلخور بودم. از اینکه قبل سوار شدن هزینه رو نپرسیدم. و اون سایهی سادهلوحیِ من داشت خودش رو نشون میداد. یعنی من از اینکه ساده لوح به نظر بیام بدم میاد و این موقعیت داشت همین کار رو با من میکرد....
برچسبی که من به اون راننده زدم «بی انصاف» بود...جدا از اینکه آیا منم بیانصافی رو در گذشته داشتم یا الان به شکل های دیگه دارمش... این اتفاق برای من یادآور این بود که «اگه خودت مراقب خودت نیستی انتظار داری بقیه مراقبت باشن؟ اگه خودت حواست به خرجها و هزینههات نیست، انتظار داری دیگران هوای تو رو داشته باشن؟»
نکته داستان :سایه ساده لوحی
✍️این داستان ادامه دارد...
پ. ن👇
منظورم از این ریشهیابی این نیست که در نهایت کار اون راننده رو توجیه کنیم و بگیم خب پس کار اون درست بوده...دنبال درست و غلط نیستیم...میخوایم بخشی که مربوط به خودمون هست رو در ماجرا پیدا کنیم و مسئولیت اون بخش رو بپذیریم💪
#داستان_من_مددکار3
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/627
مناجات سی و سوم .MP3
3.36M
مناجات صبحگاهی سی و سوم
#خواجه_عبدالله_انصاری
#خوانش #معصومه_طاهری
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/628
زندگی شاد جلسه 3 .MP3
18.25M
♦️جلسه سوم
✅مینی دوره رایگان چگونه شاد باشیم و طولانی مدت شاد زندگی کنیم.
♦️برای شاد بودن دنبال چی باشیم؟
✅دنبال لذت؟
✅دنبال هدف؟
✅هدف ولذت هر دو؟
✅علت خودکشی
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/631
#چگونه_شاد_باشیم
✅ترسیم نمودارزیر👇جهت انجام تمرین
مناجات سی وچهارم .MP3
3.55M
مناجات صبحگاهی سی و چهارم
#خواجه_عبدالله_انصاری
#خوانش #معصومه_طاهری
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/637
✍️#داستان_من
(قسمت چهارم)
دوران دانشجويي من می گذشت و می گذشت، و من با همان روحیه پیش میرفتم، از بس حس کمک و خدمت در من عميق و جزو اولویت اول زندگیم شده بود که یکروز که برای دوره دوم کارورزی ام به اداره دیگری رفتم، اونجا قرار شد هر خانمی که میاد اداره مشکلاتش و بنویسم و برای حل مشکلش اقدامات مددکاری برنامه بنویسم و پیگیری کنم که عاشق همین کار هم بودم. روزهایی که دانشگاه کلاس نداشتم، میرفتم اون اداره و با لذت کارهام و میکردم. خوش میگذشت خیلی حالم خوب بود. همه چیز عالی بود. ممکنه سوال براتون پیش بیاد منی که حالم خوب بودچرا پس من زندگیم و تقسیم کردم به قبل و بعد تغییر؟؟ اصلا این مدل زندگی من ایرادی نداشت... تازه اون حس خوبه ❤️چون چاشنی زندگیم بود معجزه ها رو میکرد، معجزه ها زیاد بودند و هستند، من همه رو میگم به مرور. اما جای یک سری چیزها خالی بود. که اگر من حس خوب پرقدرتی که از سال 80 با ورودم به دانشگاه شروع شده بود، اون خلا ها رو هم اگر آگاهی داشتم ازشون مطمئنم بقول دوستان میترکوندم💪
اولیش و کم کم میگم در داستانها🥺
قدرت نه گفتن نداشتم!!
و این شده بود اسباب سواستفاده بسیاری از آدمهایی که از روحیه مددکاری من سواستفاده می کردند. حتی دانشگاه هم تخصصی یادمون نداد 😴که مهارت های زندگی رو یاد بگیریم😡
در دوره هایی که کارورزی میکردم یکبار یک مسئول اداره تماس گرفت میتونی فلان قدر جور کنی برای فلان نیازمند!! من با اینکه دانشجو بودم و کار نمیکردم به هر دری میزدم تا پول جور کنم و حس گفتن اینکه متاسفانه من پول ندارم برام سنگین بود،نمیتونستم نه بگم.🥺 یادمه برای جور کردن اون مبلغ به چه درها زدم،از طرفی دوست داشتم کمک بشه و از طرفی هنوز قدرت نه گفتن نداشتم. و خیلی اذیت میشدم، استرس، از یک طرف و از طرفی دنبال جور کردن اون مبلغ برای نیازمند، باعث شده بود از تمام کارهام غافل بشم... درسها و اهدافم، 😭. بالاخره از طريق یک وام قرض الحسنه از یک خیریه تونستم مبلغ مورد نظر رو پیدا کنم و تازه کسی هم پیدا کردم که قسط وام و بده تا به مددجو فشار نیاد😴و برسونم ولی خیلی اذیت شدم...و این تحلیل رفتن های روحی که اون موقع به دلیل انرژی بالا ازش غافل بودم رو درک نمیکردم... حالا یک چیز جالب بگم وقتی اون مبلغ وام رو جور کردم برای اون فرد، همون فرد یکروز که اومد دنبال کارهاش، بمن گفت چرا اینقدر کم؟؟؟ 😳😳🥺و من پاسخی نداشتم 😓و بعدش میدونید چی گفت؟ 🤫😓گفت معلوم نیست بقیه اشو خودتون برداشتید... 🥺🥺😡
خیلی سنگین بوووووود. و بعدش مدتها دچار خشم و ناراحتی میشدم و بیخبر از اینکه این انباشتگی خشم و عصبانیت به مرور با روانم چه ها میکنه ...
من درگیر "تله ایثار و طرح واره قربانی" بودم و نمیدونستم باید حتماً روی خودم کار کنم..
✍️این داستان ادامه دارد
#داستان_من
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/638
#داستان_من_مددکار4