من تموم شدم.
یکی از اصلهای زندگی من که تقریبا همه چیز براساس اون چیده شده بود این بود که "آدم هیچوقت از خوبی کردن به دیگران، تموم نمیشه". من که هیچوقت هیچجا برای تو کم نمیذارم. گفتم از صد، دویستتا از خودمو میذارم وسط. و گذاشتم. همهی مدتی که تو درد داشتی من بیشتر درد کشیدم. منم داشتم میلرزیدم. منم استرس داشتم برات. منم گریه کردم. تو همهی اینارو فریاد میزدی، من همهی اینارو میخوردم. قورت میدادم و حتی وقتی کاملا توی فروپاشی روانی بودم، پشت تلفن صدامو صاف کردم و خندیدم. باهات شوخی کردم و گفتم که درسامو خوندم. چون میدونستم بار روی دوش تو چقدر سنگینه و میدونی که، هرچقدر سختِ تو باشه، جون از تن من میره ؟ میدونی که زندگیمو میدم که آروم بگیری و لبخند بزنی ؟. امیدوارم که بدونی، چون من امروز یهو زدم زیر گریه. چون وقتی داشتی با اون جملههایتیز باهام حرف میزدی سعی میکردم خودمو قانع کنم که باید درک کنم و باید خوب رفتار کنم. من امروز زدم زیر گریه چون داشتم خودمو مجبور میکردم حالتو بفهمم و هیچی نگم. بفهمم و دلخور نشم. بفهمم و بازم بدوعم دنبالت که حالتو خوب کنم. من امروز گریهم گرفت چون بودنم دیده نشد. مثل همیشه .
دور انداخته شدم.
و تموم شدم .
ببخشید که کافی نیستم -
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
کاشکی یه بار بابا اونجوری که به خواهرکوچیکم نگاه میکنه به من نگاه میکرد
کاشکی یه بار سایه اونجوری که به لبخندش نگاه میکنه به من نگاه میکرد .