eitaa logo
عقیق شعر
1.4هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایه ی سرنیزه ها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیر بود امامی که کائنات اسیرش اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی به پاره پاره‌ی معجر، مخدرات مکدر خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی گرفت سکه ولی نیزه را...خلاصه بگویم ندیده شام دوروتر ز مردهای سپاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک محال بود نروید پی دعاش گیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
من ندانم چه حساب است، بیا برگردیم که دلم در تب و تاب است؛ بیا برگردیم نام این دشت زد آتش به غم آباد دلم این چه خاک است؟ چه آب است؟ بیا برگردیم جلوه ی روی تو در مردمک چشم من است تا که این عکس به قاب است، بیا برگردیم نکند بی تو از این معرکه برگردم من هجر، سرگرم شتاب است، بیا برگردیم بین اینان که ز صخره دلشان سنگ تر است سنگ بر آینه باب است، بیا برگردیم ما همه تشنه ی دیدار تو و طرح عطش نقشه اش نقش بر آب است، بیا یرگردیم دخترت چشم به من دارد و گوید: عمّه تا عمو پا به رکاب است، بیا برگردیم دوش در گوش دلم خواند رفیقی بیتی با ردیفی که چه ناب است: بیا برگردیم طاقت تیر ندارد گلوی اصغر تو تا در آغوش رباب است، بیا برگردیم ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
عباس آمده‌است و علی اکبر آمده‌است وقتی رباب هست، علی اصغر آمده‌است جمعند خانواده زهرا کنار هم اینجا برادری‌است که با خواهر آمده‌است یک‌سو رسیده لشکری از کوفه (سی‌هزار) یک‌سو عزیز فاطمه بی‌لشکر آمده‌است صفین دیده‌اند که با دیدن حسین آه از نهاد این همه لشکر برآمده‌است اکبر رسید و دشمنش از روی بهت گفت: «ایمان بیاورید که پیغمبر آمده‌است!» حرف از فدک که نه؛ سخن از غصب مهریه‌است! با بچه‌های فاطمه، آب‌آور آمده‌است گیرم فرات بخل کند، چشم ما که هست رودی کشیده‌ایم که از کوثر آمده‌است زینب پیاده شد، وسط دشت رفت و گفت: «اینجا چقدر خار مغیلان درآمده‌است» شاید به شام می‌رسد این ره که هر زنی در این مسیر با دو سه تا معجر آمده‌است... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
علت اين حج ناتمام بزرگ است از طرفي هم سپاه شام بزرگ است بغض فرو خورده ي امام بزرگ است پشت سر كاروانش آب نپاشيد آه نمك بر دل كباب نپاشيد ماند، وگفتند حاضر است كه باشد رفت، وگفتند عابر است كه باشد گريه ندارد مسافر است كه باشد آب نپاشيد مي رود كه نيايد دل به بيابان تشنه زد كه نيايد رفت و پي اش آمدند نامه رسان ها باز همان وعده ها و خط و نشان ها كندي شمشيرها و نيش زبان ها آب نباشيد كه به آب نياز است كوفه اگر مقصد است راه دراز است! قافله اي مي رسد غبار ندارد قافله سالار آن قرار ندارد از همه يك جور انتظار ندارد هركسي از بين راه، راه جدا كرد گاه به او دل سپرد گاه جدا كرد صلح كه هرگز! جهاد هم برسد هيچ لشگر ابن زياد هم برسد هيچ اين كه نسيم است، باد هم برسد هيچ آب نريزيد، جام ها پر خون است عقل نشسته، ميانه دار جنون است نسبت اين دو سپاه، يك به هزار است مشك هنوز آنطرف به دست سوار است با ترك لب چقدر مثل انار است از سر مشكش عمو ولي نگذشته آب هنوز از سر علي نگذشته دشت پر از بوي نافه مي شود امروز گرگ از آهو كلافه مي شود امروز بر هنر عشق اضافه مي شود امروز اين سر آزاد عشق بود كه افتاد در سر ما باد عشق بود كه افتاد سوختنِ در چرا به چشم نيامد؟ خطبه ي حيدر چرا به چشم نيامد؟ گريه ي اصغر چرا به چشم نيامد؟ پاسخ چندين هزار مسئله سرخ است آب بريزيد دست حرمله سرخ است ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
کاروان، کاروان شورآور کاروان، اشتیاق، سرتاسر همه در حالت سفر از خود همه بی‌تاب چون نسیم سحر همه دل‌باخته چو پروانه همه بر پای شمع، خاکستر پدران از تبار ابراهیم مادران از قبیلهٔ هاجر عارفانِ قبیلهٔ عرفات شاعران عشیرهٔ مشعر.. سروهایی به قامت طوبی چشمه‌هایی به پاکی کوثر هم‌رکاب حماسه‌های عظیم در گذر از هزار و یک معبر در دل و جانِ كاروان اکنون می‌تپد این نهیب، این باور: نكند شوكران شود معروف! نكند نردبان شود منكر! مرحبا بر سلالهٔ زهرا هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر» :: می‌سزد حُسن مَطلعی دیگر وقت وصف عقیله شد آخر در نزولش ز منبر ناقه خطبه‌خوانِ حماسه، آن خواهر شد عصا، شانهٔ علی‌اكبر پای عباس، پلهٔ منبر سرزمین، سرزمین گل‌ها بود پهنهٔ عشق! وه چه پهناور! :: شد پدیدار صحنه‌ای دیگر کشتی نوح بود و موج خطر ناگهان در هجوم باد خزان كنده شد برگه‌هایی از دفتر! کاش دستان باد می‌شد خشک کاش می‌شد گلوی گل‌ها تر! كیست مردی كه می‌رود میدان كه ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسم این داغ شعله‌ور گردد مثل آتش که زیر خاکستر... آه! از زین، روی زمین افتاد پارهٔ جان احمد و حیدر و زنی روی تل برای نبی صحنه را می‌شود گزارش‌گر كه ببین جای بوسه‌های شما شده سرشار بوسهٔ خنجر! می‌بَرَند از تن عزیز تو جان می‌بُرَند از تن حسین تو سر آن طرف صحنهٔ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم‌آور رفته از پای دختران خلخال! رفته از دست مادران زیور! :: كاروان می‌رود به كوفه و شام کاروان می‌رود به مرز خطر كاروان می‌رود ولی خالی‌ست جای عباس و قاسم و اكبر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر...   ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
این کاروان هفتاد و دو عشق آفرین دارد از بهترین های دو عالم بهترین دارد این شیرمردی که به گِرد شاه می گردد با خود سفارش هایی از ام البنین دارد زینب رسیده کربلا، دورش بنی هاشم یعنی نگین اینجا رکابی از نگین دارد نامحرمی هرگز ندیده سایه اش را هم صدیقه ی صغری وقاری اینچنین دارد حتی غبار راه روی چادرش ننشست محمل حجابی از پر روح الامین دارد این سو تمامی شان عزیز بن عزیز اما آن سو سپاهی از لعین بن لعین دارد تا می توانید اشک و آه و ناله بردارید یک گوشه از صحرا کمان داری کمین دارد غم نامه ی این قافله سربسته اش این است خولی به همراه خودش یک خورجین دارد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
این قافله دارد به کجا می‌آید؟ به مهبط اشک انبیا می‌آید این خاک پر از خاطره اشک علی‌ست این قافله سمت کربلا می‌آید... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
اشعار شب دوم محرم 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/127094 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من دختری دلسوزم و معصوم و بابایی دورم هنوز از روز و شب‌های شکوفایی سنی ندارم، با عروسک‌ها عجین هستم شب‌ها نمی‌خوابم بدون زنگ لالایی دور از تو این شب‌ها چه‌ها دیدم، نمی‌دانی! موی سفیدم را ببین از رنج تنهایی چشمی که تا دیروز غرق شادمانی بود آن‌قدر باریده، شده چشمان دریایی دیروز پنهان بوده‌ایم از چشم نامحرم امروز گشته کاروان ما تماشایی من که ندیدم مادرت را، عمه می‌گوید پهلو و دست و صورتم گردیده زهرایی آنقدر سنگین است دستان سنان، دیگر رفته رمق از دست و از پایم توانایی حالا که مهمان دارم و چیزی مهیا نیست با جانم امشب می‌کنم از تو پذیرایی   ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم... قرار من و تو شبی در خرابه پیِ گنج را کنج ویران بگیرم... هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
چه‌قدر بی‌تو شكستم، چه‌قدر واهمه كردم! چه‌قدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم! خیال آب نبستم به جز دو دست عمویم اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه کردم سرود كودكی‌ام در خزان حادثه خشكید پس از تو قطع امید، ای بهار، از همه كردم نكرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش تحمّلی كه از آن اضطراب و همهمه كردم شكفت غنچۀ خورشید از خرابۀ جانم همین كه با تو دلم را به خواب، زمزمه كردم... پدر! به داغ دل عمّه‌ام، به فاطمه سوگند مرا ببخش، اگر شكوه بی‌مقدّمه كردم! ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت کربلا از من عموی مهربانم را گرفت وقت دلتنگی همیشه او کنارم می‌نشست بی‌وفا دنیا انیس و همزبانم را گرفت... روز عاشورا چه روزی بود؟ حیرانم هنوز جانِ کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت خرمنِ جسمی نحیف و آتشِ داغی بزرگ درد رد شد از تنم، روح و روانم را گرفت تار شد تصویر عمه، از سفر بابا رسید! «آن مَلک» آهی کشید و بعد جانم را گرفت ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
تا نذرِ ختمِ روضه‌ی مادر تمام شد چشم‌ انتظار ماندنِ دختر تمام شد وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد بر خارِ نیزه‌ها سفرِ سر تمام شد بیمارِ انتظار کشیدن شفا گرفت امن‌یجیب خواندنِ مضطر تمام شد آنقدر پر کشید دلش تا سر پدر وقت عروج، بال کبوتر تمام شد شیرین‌زبان قافله لکنت گرفته بود دندان که ریخت، قندِ مکرّر تمام شد دستش رسید روی رگِ غیرت پدر جایی که کارِ کُندی خنجر تمام شد یک‌قطره عمر داشت که آن‌هم به جای اشک با شستشوی رأسِ مطهّر تمام شد این مصحفِ شریف، که تنها سه آیه داشت با سرنوشتِ سوره‌ی کوثر تمام شد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
اشعار شب سوم محرم _ حصرت رقیه سلام الله علیها 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/127123 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
39.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجاز آه ... آه او شد خطبه ی او روز دشمن شد سیاه شعر خوانی در رثای ▪️عقیق شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینک زمان، زمان غزل‌خوانی من است بیتی‌ست این دو خط که به پیشانی من است هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن این میهمانی تو نه... مهمانی من است! غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کرده‌ای این‌ها چراغ‌های چراغانی من است هفتاد سر از این همه، با من برادرند اما دو سر از این همه، قربانی من است نذر من است و از پی احیای دین حق خونِ دو چشم خانۀ بارانی من است ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو تا نوبت بهار گُل‌افشانی من است ما را چو آفتاب به شامَت کشانده‌ای اینک زمان قافله‌گردانی من است... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
افزون ز تصور است شیداییِ من این حال خوش و غم و شکیبایی من می‌بخشی اگر کم است اما بپذیر این هم دو پسر تمام داراییِ من ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند مقام زینب کبری ببین که این دو پسر فقط به خاطر مادر امامزاده شدند تمام آبروی باغبان همین دو گلند که در حفاظت از باغ استفاده شدند به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند پیام غربت زینب شدند آن روزی که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند حلال زاده به دائیش می رود آخر غریب وار اسیر حرام زاده شدند ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
همان سروی که تندیس وقار و استقامت شد وجودش شاه تیغی با صلابت در علامت شد علی مرتضی در باطن و زهراست در ظاهر ظهور آیه ی نوراست و مروارید عصمت شد صحیح ترجمان رب خدرالقدس یعنی که غبار چادر او موجب ایجاد خلقت شد مفاتیح لبش غرق زیارتهای مأثوره است قنوتش جلوه کرد و قبه ای از استجابت شد غزل ها حُرّ توّابند و منبرها به استغفار تمامش دون شأن زینب است آنچه روایت شد دو فرزندش دم "یا نور" و "یا قدوس" او هستند دو تا قرص قمر تقدیم خورشید امامت شد به سوی ماه روی نیزه قامت بست عاشورا چه خوشحال است تقدیم امامش این دو رکعت شد دو تا فرزند اسماء و دو تا اسماء حسنایند  دو حرف از اسم اعظم که در این مقتل تلاوت شد یکی پهلوش شد زخمی، یکی  بازوش شد زخمی مصیبت های پشت در، میان این دو قسمت شد دو لاله یا دو ریحانه، دو کوه شانه در شانه به روی خاک افتادند، یعنی که قیامت شد محمد پاسبان پیکر زخمی عونش شد محمد تا زمین افتاد جسم عون غارت شد ملائک تا دم خیمه، خبر بردند با گریه به روی بالها تشییع دو خورشید طلعت شد ولی از خیمه ی چشمش نیامد اشک یک لحظه میان خیمه ی خود باز مشغول عبادت شد از اینکه در میان معرکه زهرا نشد او را از اینکه جان نداده پای او، غرق خجالت شد دو تا دلبند روی نیزه ها دارد ولی هر شب هلال خویشتن را دید و مشغول زیارت شد کسی که پرده دار محملش بودند مریم ها حریمش هتک حرمت شد، گرفتار اسارت شد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم به شوق اوج گرفتن ستاره آمده‌ایم که خاک‌بوس قدم‌های آسمان باشیم شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟ خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است چگونه شاهد این درد بی‌کران باشیم؟ دویده در رگ ما خون جعفر طیّار زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید همان که آرزوی مادر است، آن باشیم ◾️عقیق شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگشت اشارت ما همان انگشت سوال است . می‌پرسیم و در پی دانایی او کشف خواهیم کرد . برنامه تلویزیونی هرشب ساعت ۲۲:۳۰ از شبکه با اجرای . تهیه شده در گروه ادب و هنر @chavosh_tv4 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
تهی ز خواری و خفت ، پر از وقار و فر است که سرو هیبت جنگل ، هویت شجر است همیشه سبز ، به یک رنگ و یک عقیده ، در او چهار فصل پر از خَط و خال بی اثر است برای او که تهی از تعلق است و هوس چه غم ز مرگ؟ چه باک از هیاهوی تبر است؟ رها هراینه از ذوق و شوق دیده شدن رها هراینه از بیمِ طعنه و تشر است کشیده سر به فلک ، آسمان تراز است او پریده را چه نیازی دگر به بال و پر است؟ ز خویش ساخته سرنیزه ای و جان بر کف به شوق یاری حق خود سپاه یک نفره است هماره سرو سراسر صلابت است و شکوه کجاست آن که از این اقتدار بی خبر است؟ حبیب را چه بخوانم؟ که سرو را ماند بسان خار و خسان نیست ، شیوه اش دگر است حبیب را چه بگویم؟ که نام او گویاست که او حبیبِ دل عترت پیامبر است اگرچه پیر ، ولی خرم است و سرزنده که پای تا به سر از عشق دوست شعله ور است به انتظار نشستن کجا و مسلک عشق؟ ز شوق ، سر به بیابان گذاشتن هنر است از آن دیار که کفتارها در آن جمع اند کسی که بار ببست و گریخت شیر نر است حبیب پیر طریقت ، حبیب مرشد راه چُنان که در شب تاریک فتنه ها قمر است حبیب آمد و دشت بلا شهادت داد که سن و سال بهانه ست ، صحبت از جگر است خیال دخت علی را به ورطه راحت کرد چو عرضه داشت یلان را چه باکی از خطر است؟ در این مسیر چه “عسر” و چه “یسر” فرقی نیست که من اراده ام از کوه استوار تر است به هر دری زده ام تا به نینوا برسم حبیب در پی مرگ است اگر که در به در  است کدام مرگ؟ نه آن مرگ مبتذل ، نه فنا کدام مرگ؟ همان که سعادت بشر است قسم به خون خدا خون پرخروش مرا به هر زمین دگر ریختند اگر هدر است به حشر معذرت از مادرت چه سود مرا؟ به هر طریق ، اگر جان به در برم ضرر است چگونه پشت کنم بر حبیب خیرالانام؟ خدا گواست که خصمش بشر نه ، بلکه شر است غمت مباد از این قلت و از آن کثرت عزیز فاطمه را جسم و جان ما سپر است فتاد از نفس اما ز چشم مولا نه… که دوست آن طرف معرکه نظاره گر است فِتاد از نفس اما ز چشم مولا نه… اگرچه دیده خورشید از آنچه دیده تر است فتاد از نفس اما به نفس غالب شد شکست ظاهر قصه ست، باطنش ظفر است فتاد از نفس ، از بس که زخم خورد ، اما غم حسین ، از این زخم ها کشنده تر است به خون محاسن خود را خضاب کرد حبیب همان خضاب که تا روز حشر جلوه گر است دگر از او چه بگویم؟ به قول اهل نظر سر است سرو و سرآمد ، که گفته بی ثمر است؟ ‌ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
تیر می‌آمد ز هر سو، ایستاد امّا سعید گفت درس عاشقی را این چنین با ما سعید تیر می‌آمد ز هر سو بی‌محابا می‌گرفت تیرها را با سر و با قلب و دست و پا سعید سینه‌اش آماج تیغ و نیزه بود، اما نبود در دلش دردی به جز تنهایی مولا، سعید تا نماز عشق در میدانِ خون برپا شود داد جانش را هزاران بار بی پروا سعید بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید در جواب این وفاداری، امامش مژده داد: پیش روی من تویی در جنت الاعلی سعید    ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem