eitaa logo
عقیق شعر
1.5هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
38.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای نخستین بارقه از شعله های کربلا ... شعرخوانی در رثای 🔹عقیق شعر @aghighpoem
نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی‌ست این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه‌ساله، چقدر به روی خویش نیاورده‌اید آبله را دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش نگاه تشنۀ آن کاروان یک دِله را هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟ 🔹عقیق شعر @aghighpoem
غمگین زمین، گرفته زمان، تیره‌گون هواست امروز روز گریه و امشب شب عزاست تا خوشه‌های بغض، گل گریه می‌دهند از تنگنای سینۀ ما ناله‌ها رهاست در سوگ آفتاب مدینه، به سوز و آه با صاحب‌الزمان دل ما نیز همنواست داغی‌ست سینه‌سوز غم باقرالعلوم گر خون بگریَد از غم او آسمان رواست... هم وارث تمامی اوصاف حیدر است هم مخزن تمامی اسرار مصطفاست ذکرش امیدبخش دلِ هرچه ناامید نامش شفادهندۀ هر درد بی‌دواست ای روح آسمانی از این داغ جانگداز فریاد خاک امشب تا عرش کبریاست سوزی که قطره قطره تو را آب کرد و سوخت این زهر نیست بلکه همان داغ کربلاست ای جان ما فدای غم غربت بقیع قبرت بقیع نیست که در سینه‌های ماست... امشب هزار پنجره دل گریه می‌کنیم با غربت بقیع، دل شیعه آشناست شمعی به روی تربت پاک تو نیست... آه این‌جا مگر نه این‌ که مزار امام ماست تنها نه از غم تو مدینه عزا گرفت در بارگاه قدس کنون محشری به‌پاست امشب «خروش»! آن نفس حق که تا سحر دریای گریه را به خروش آورد کجاست؟ 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی» بر درد جهل خلق، ز عالم طبیب‌تر نامت غریب و قبر، ز نامت غریب‌تر وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت گلدسته‌ای نداشت حرم، مرقدی نبود صحن و سرا نیافتم و گنبدی نبود این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟ غم‌های عهد کودکی از یاد کی رود آتش به خرمن جگر از آه، با تو بود یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود از صبح تا غروب کشیدی ز سینه آه اما چه خوب شد که نرفتی به قتلگاه... تو طفل روی ناقۀ عریان نشسته‌ای بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشسته‌ای تو طعم تازیانه و سیلی چشیده‌ای بر روی خار، همره طفلان دویده‌ای دیدی تو خیمه‌های به آتش کشیده را داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او روان به پیکر هستی‌ست لطف جاری او بزرگ آینۀ قدرت خدایِ بزرگ که شاهد است جهان بر بزرگواری او امام پنجم و معصوم هفتم آن مولا که چرخ یافته رفعت، ز خاکساری او بر او سلام که باشد سلام پیغمبر گواه روشن فضل و طلایه‌داری او جهان علم بُوَد یادگار او، صد حیف، به درد و داغ نوشتند یادگاری او ز کربلا سند زنده‌ای به کف دارد گواه من دل خونین و اشک جاری او هزار خاطره دارد ز راه کوفه و شام ز مهربانی زینب، ز غمگساری او پیاده رفتن او پای نیزۀ سرها مصیبتی‌ست که پیداست ز آه و زاری او به دل ز داغِ بسی کشته، زخم کاری داشت عدو ز زهر، نمک زد به زخم کاری او هشام دست به آزار حضرتش بگشود چو دید در ره اسلام، پایداری او ره شکنجه و تبعید او گرفت چو دید قرار دولت خود را به بی‌قراری او مهی که بوسه زند بر رکاب او خورشید فتاده در کف دشمن، رکاب‌داری او.. شرار زهر ستم همچو شمع آبش کرد که یافت رنگ خزان، چهرۀ بهاری او دلا بسوز ز داغش که خویش فرموده‌ست به حاجیان که بگیرند سوگواری او.. خدا کند که بیفتد قبول درگاهش غم «مؤید» و اخلاص و جان‌نثاری او 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
اشعار شهادت امام محمد باقر علیه السلام 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/126776 🔹عقیق شعر @aghighpoem
آن‌که با جهل زمین، پنجه درافکند تویی بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی باغبانی که علی‌رغم ستم‌های خزان سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی.. رشتۀ مهر که دل‌های حقیقت‌جو را تا ابد داده به یکدیگر پیوند تویی ای احادیث نگاه تو پر از عشق، هنوز راوی آنچه در این غم بنویسند تویی هرکجا نامی از آن قافله آید به میان زخمی دشت بلا! بارشِ یک‌بند تویی نیست تأثیر تو، از عالم پنهان شدنی که شکافندۀ شب، نور خداوند تویی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
کی زمین دیده در این صحرا بهاری این چنین در دل طوفان سختی ها قراری این‌چنین جمع یاران‌جمع و مستان مست و ساقی می رسد خوش به حال عشق با ایل و تباری اینچنین با لباس رزم در بزم شهیدان آمده است چیست بهتر از نشان افتخاری این چنین صد قمر بر گرد خورشید وجودش در طواف آرزو دارد زمین‌ تا در مداری این چنین ... زیر باران گلوله سروها قد می کشند ریشه دارد این وطن در اقتداری این‌چنین در نبرد حق و باطل هر امامی فاتح است تا خدا داده به دستش ذوالفقاری این‌چنین مکتب عشق است هر روز امتحان پس می دهیم هیچ ترسی نیست با آموزگاری این چنین سر دهد یا جان دهد یا آبرو آماده است ایستاده سالها پای قماری این‌چنین تا ابد معمور باد این‌خانه کز خاک درش سر بر آورده در ایران شهریاری این چنین چون امینی این علم را می رساند تا ظهور فاستقم ... اری می آید روزگاری این‌چنین 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
بیست و پنجمین کنگره سراسری شعر دفاع مقدس و مقاومت 🔸 بخش عمومی شعر دفاع مقدس و مقاومت 🔸دفاع مقدس و شعر مقاومت بین المللی اسلامی 🔸دفاع مقدس، ولایت محوری و جهاد تبیین 🔸دفاع مقدس و شهدای مدافع امنیت 🔸دفاع مقدس و جنگ نرم 🔸دفاع مقدس، کودک و نوجوان 🔸دفاع مقدس و نقش زنان 🔸دفاع مقدس و مضامین عاشورایی 🔸دفاع مقدس و شهدای روحانی 🔸دفاع مقدس، دانشجو و دانش آموز 🔸طنز در شعر دفاع مقدس 🔸دفاع مقدس و سرود و ترانه 🗓 مهلت ارسال آثار تا پایان شهریور ماه 1402 🗳 جهت ارسال آثار به دفاتر بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان خود مراجعه نمایید. 🔹عقیق شعر @aghighpoem
اشعار شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/126792 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
آه از دمی که در حرم عترت خلیل برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل کردند از حجاز، بسیج ره عراق گفتند: «حَسبِیَ اللَّهُ رَبّی هُوَ الوَکیل» با صدهزار آرزو و میل و اشتیاق می‌تاختند سویِ بلا از هزار میل... می‌زد فرات موج، پیاپی ز اشتیاق می‌گفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل کای قوم! مَهر فاطمه را کی سزَد دریغ از جانشین ساقیِ تسنیم و سلسبیل می‌گفت خاک بادیۀ کربلا ز دور مشتاق حضرت توام، ای سید جلیل! بازآ که مهد پیکرِ صدپاره‌ات منم ای خسروی که مهدِ تو جنبانده جبرئیل! روز ازل مقدّمة الجیشِ این سپاه شد نایب امام زمان، مسلم عقیل آن سالکِ سبیلِ محبّت که مردوار در کف گرفت جان و نمود از وفا، سبیل روزی که از مدینه روان سویِ کوفه شد آن روز نخل عترت او بی‌شکوفه شد القصّه چون به کوفه رسید از صف حجاز جادوی چرخ، شعبده‌ای تازه کرد ساز هر چند کار بدرقه در کوفه نیک نیست اما نخست خوب شدندش به پیش‌باز... گفت آن یکی: مرا به در خویش بنده گیر گفت آن دگر: مرا به عطایای خود نواز گفت آن: مرا به خدمت خود ساز مفتخر گفت آن: مرا ز مقدم خود دار سرفراز اما چو آن غریب به مسجد روانه شد بهر ادای طاعتِ دادار بی‌نیاز از صد هزار تن که ستادند در پی‌اش یک تن نمانده بود چو فارغ شد از نماز دید آن کسان که لاف هواداری‌اش زدند دارند این زمان ز ملاقاتش احتراز وآنان که دامنش بگرفتند با دو دست سازند دست کین به گریبان او دراز بدخواه در کمین و اجل، تیر در کمان نه چاره‌ای پدید و نه بابِ نجات باز... گفت ای صبا! ز جانب مسلم ببَر پیام هر جا رسی به کویِ حسین از رهِ حجاز کای شه! میا به کوفه و سویِ حجاز گَرد من آمدم فدای تو گشتم، تو باز گَرد در کوفه از وفا و محبّت نشانه نیست وز مِهر و آشتی سخنی در میانه نیست کردار جز نفاق و عمل جز خلاف نه گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست یا کوفیان نیافته‌اند از وفا نشان یا هیچ از وفا اثری در زمانه نیست ای شه! میا به کوفه که این ورطۀ هلاک گرداب هایلی‌ست که هیچش کرانه نیست این مردم منافقِ زشتِ دو رویه را خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست دارند تیرها به کمان برنهاده لیک جز پیکر تو ناوکشان را نشانه نیست بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست... بس عذرها به کُشتنت آراستند لیک جز کینۀ تو در دل ایشان بهانه نیست جانم فدای خاک قدوم تو شد، ولی مسکین سرم که بر درِ آن آستانه نیست... 🔹عقیق شعر @aghighpoem
عشق تو کوچه‌گرد کرد مرا، این منِ از همیشه تنهاتر در غمت ای غم تو عاشق‌سوز! چشم من کاش هرچه دریاتر شهر در انتظار رؤیت توست، همه از روی بام چشم‌به‌راه چون قرار است ماه من روزی، باشی از روی نیزه پیداتر شهر در انتظار رؤیت توست، همه آمادۀ پذیرایی همۀ شهر حاضرند ولی بام‌ها، سنگ‌ها، مهیاتر چه کند کاروان اگر کوفه...؟ چه کند کاروان اگر در شام...؟ این همه پرسشِ بدون جواب و یکی از یکی معماتر می‌شود دید هر کجا حتی، بین این کاسه‌آب، عکس تو را با لب خشک می‌شود حالا، آخر قصه‌ام چه زیباتر 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
 شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت  بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت  در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی  عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت  بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش  وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت  می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی  نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت  سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند  نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت  روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود  سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت  سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش  جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت  دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت  خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت  🔹عقیق شعر @aghighpoem
33.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ "سِد باقر" به روایت 🔹عقیق شعر @aghighpoem
ای تن و جانت سپر هر بلا کوفۀ تو قطعه‌ای از کربلا یک‌تنه خود بر سپهی غالبی نجل عقیل بن ابی‌طالبی ای ز تمام شهدا پیش‌تر وصف تو از بینش ما بیشتر پیش‌تر از لیلۀ میلاد تو بوده رسول دو سرا، یاد تو واقف اسرار خدای جلیل وصف تو را گفته برای عقیل... بر پسر فاطمه دل باختی با غم او سوختی و ساختی... غربت تو بار غم کوچه‌ها «سعی» تو در پیچ و خم کوچه‌ها... آه تو در سینۀ دیوار بود اشک تو وقف قدم یار بود کوفه چه بی عار و چه بی درد بود بین همه پیرزنی «مرد» بود... بخت به وی کرد خطاب این‌چنین: طوعه به مردانگی‌ات آفرین! وجه خدا شمع شبستان توست جان حسین است که مهمان توست... اشک شده مونس تنهایی‌اش خون چکد از دیدۀ دریایی‌اش دیده به مکه دل شب دوخته سوخته و سوخته و سوخته گشته تپش‌های دلش یا حسین زمزمه دارد دل شب با حسین: ای به شرف فوق خلیل خدا ای به منایت سر و جانم فدا حرمله با تیر کشد انتظار تیر کجا و گلوی شیرخوار تیر کجا و دل افروخته تیر کجا و گلوی سوخته کوفه محل همه نیرنگ‌هاست دسته‌گل سنگ‌دلان سنگ‌هاست... 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
ای نخستین بارقه از شعله‌های کربلا اولین سیمای روشن از صدای کربلا ای نخستین خون، چکیده روی خاک کوفه سرخ ای نخستین سر، بریده در هوای کربلا تو نخستینی که دیدی کربلای تشنه را پیش از آن‌که گل کند موج بلای کربلا صبح تنهایی و عصر غربت و ظهر عطش کربلای کربلای کربلای کربلا ای سفیر دانش و دین در زمین جهل و کفر ای شکوه نام تو بانگ رسای کربلا پیش از آن‌که کربلا باشد تو بودی، خون تو ریخت روشن بر زمین در ابتدای کربلا ابتدای کربلا بودی و دیدی از نخست روی نیزه عشق را در انتهای کربلا از فراز بامِ کاخ دست‌آموزان کفر بر زمین انداختی سر را به پای کربلا.. اولین حاجی که رفت و کربلایی شد به شور اولین زمزم که جوشید از صفای کربلا ای نخستین چشم گریان بر حسین بن علی با خبر از جزء و کل ماجرای کربلا چشم تو پیش از تمام چشم‌ها دید و گریست زخم‌های کربلا را در عزای کربلا.. ای چنان که نی، تهی از هرچه جز هوی حسین ای نوا آه ای نوا آه ای نوای کربلا پیک عصمت بودی و پیچیده در فریاد تو هوی هوی کربلا و های های کربلا.. خانۀ هانی، عبیدالله و تو مخفی به رمز پشت پرده ماندی اما از حیای کربلا دست بر شمشیر می‌بردی اگر...، اما تویی آری آری تو نخستین رهنمای کربلا آری آری تو نخستین کاشف ذبح عظیم آری آری تو نخستین آشنای کربلا شیعه و خنجر زدن از پشت، پنهان، ناگهان نه، بلندا تو، بلندا سرسرای کربلا پشت پرده ماندی اما کربلا در پرده نیست برملا شد با تو راز در خفای کربلا.. پشت پرده در نمازی سرخ از شرم حضور اقتدا کردی به حیدر مقتدای کربلا خون‌بهای تو تماشای حسین فاطمه‌ست ای نخستین خون جاری در بهای کربلا جرعه جرعه نور نوشاندی مرا امشب به مهر روشنم روشن به یمن روشنای کربلا این قصیده‌واره امشب از تو در من جلوه کرد شعر گفتم از برایت از برای کربلا 🔹عقیق شعر @aghighpoem
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت باید که از چشمان او با هر زبان گفت باید به قول عرشیان، چشمان او را آیینه‌های روشن هفت‌آسمان گفت چشم غزل روشن شد آن وقتی که با اشک از گفته‌های چشم او با دیگران گفت آمد به میدان باسلاح چشم‌هایش با اشک‌هایش گریه گریه ناگهان گفت: ای لطف بسیار تو برمن بی‌کرانه تنها دلیل ندبه‌های عاشقانه عشق تو در این سینه کاری ژرف دارد مولای من این عبد با تو حرف دارد ای که سراپا حرفم و تو گوش هستی شوق مرا زیباترین آغوش هستی آرامش آغوش تو مانند دریاست «آنجا که باید دل به دریا زد همین‌جاست» فانوس اشکی دارم و فانوس آهی می‌جویمت با اشک و آهم یا الهی از مادرم آموختم پروانه باشم از کودکی عبد در این خانه باشم از مادر من مهربان‌تر کیست جز تو؟ از مادر من مهربان‌تر نیست جز تو تو صاحب تورات و انجیل و زبوری روشن‌ترین تصویر از آیات نوری «یا صاحبی فی وحدتی»، پشت و پناهم! «یا عُدَّتی فی شِدَّتی»، بی‌تکیه‌گاهم از خود نکردی لحظه‌ای هم ناامیدم تنها مرا مگذار ای تنها امیدم! هرگز مگیر از چشم‌هایم خنده‌ات را در آتش خشمت مسوزان بنده‌ات را رحمی به اشک و التماسم کن الهی از آتش دوزخ خلاصم کن الهی با هر فرازی تشنه‌تر می‌شد گلویش بغضی امانش را برید و بی‌امان گفت شاید رباب و نجمه در خیمه شنیدند آنجا که از مهر خدا با کودکان گفت «رَبِّ بِما ألبَستنی»، یعقوب چشمش با اشک از پیراهن آرام جان گفت او گفت از دندان و لب‌هایش در آن روز تفسیر آن را شرحه شرحه خیزران گفت «أشکُو إلیکَ غُربتی وَ بُعدَ داری» این جمله را سمت مزاری بی‌نشان گفت اشک از دو چشمش چون دو مشک باز می‌ریخت اشکی که با عباس از آب روان گفت بعد از دعا خورشید از آن سرزمین رفت عید آمد و ماه بنی‌هاشم اذان گفت 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات دست ما را برساند به دعای عرفات... یا حسین بن علی عشق، دعای عرفه‌ست عشق آن عشق که بیرون بردم از ظلمات پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم به منا با سر رفتی پی رمی جمرات... تو همه اصل و اصولی، تو همه فرع و فروع تو همه حج و جهادی، تو همه صوم و صلات ظاهر و باطن تو نیست به جز جلوۀ حق که هم آیین صفاتی و هم آیینۀ ذات مرحبا آجرک الله بزرگا مردا نیست در دست تو جز نسخۀ حاجات و برات شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود جان ناقابل من چیست که گویم به فدات تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟ از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟ جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی پای این سفره که نور است و سلام و صلوات 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم با تو ولی باکی از این لشکر ندارم از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله» نقشی به جز این، روی انگشتر ندارم من آسمانم را به تو تقدیم کردم دور و برم یک ماه، یک اختر ندارم «یا رادَّ یوسف عَلَی یعقوب» بنگر دیگر علی اکبر، علی اکبر ندارم دور از حبیب خویش ماندن، غربت این است درد من از این نیست که یاور ندارم «یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت غیر از همین لاله، گلی دیگر ندارم دارم سَر و سِرّی در این هنگامه با تو می‌آید آن ساعت که دیگر سر ندارم با عضو عضو پیکرم می‌گویم اینک ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم هر زخم با تو حرف‌هایی تازه دارد ذکری، مناجاتی از این بهتر ندارم این شمرها احساسشان را سربریدند این‌ها مسلمان‌اند؟ نه، باور ندارم هم زنده‌ام با اشک، هم مقتول اشکم از راز خود پرده چگونه برندارم؟ 🔹عقیق شعر @aghighpoem
  می‌زنی یک ماه، دامن بر میان در عرض سال می‌دهی سامان کار اوّلین و آخرین   هیچ تعریفی تو را زین بِه نمی‌دانم که شد در تو پیدا، گوهر پاک «امیرالمؤمنین»   بهترینِ خلق، بعد از بهترینِ انبیا ابن عمّ مصطفی، داماد خیرالمرسلین   تا ابد چون طفل بی‌مادر به خاک افتاده بود ذوالفقار او نمی‌برّید اگر ناف زمین   خانه‌ی زنبورِ دل، بی‌شهدِ ایمان مانده بود گر نمی‌شد باعث تعمیر او، یعسوب دین   تا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمان تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین   در زمانِ رحمتِ سرشارِ عصیان‌سوزِ تو مدّ آهی می‌کشد گاهی «کرام الکاتبین»   نقطه‌ی بسم اللَّهی فرقانِ موجودات را در سوادِ توست علمِ اوّلین و آخرین   شهپر رحمت بُوَد هر حرفی از نام علی این دو شهپر بُرد عیسی را به چرخ چارمین   سرفراز از اوّل نام تو، عرش ذوالجلال روشن از خورشید رویت، نرگس عین الیقین   چون لباسِ کعبه بر اندامِ بت، زیبنده نیست جز تو بر شخص دگر، نام «امیرالمؤمنین» دهم تیرماه روز بزرگداشت صائب تبریزی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
🔹عقیق‌شعر @aghighpoem