eitaa logo
پاکسازی با قرآن🤍
22.4هزار دنبال‌کننده
275 عکس
78 ویدیو
3 فایل
اینجا بناست 30 روز مسافر الی الله بشیم❤️ دوستانتون رو دعوت کنید آیدی ادمین ثبت نام دوره ها👇 @poshtiban_seyedhoseiny
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشه ای از حال او هوای محبین الله ...
سلام حاج آقا صبح بخیر من دیروز جمعه ظهر اولین دستورالعمل کارگاه محبین رو انجام دادم. واقعا حس خوبی داشتم حس آرامش حس دلتنگی برا آغوش معشوق که اللهِ... حس اینکه خدا داره بهم میگه اگه خوب بندگی نکردی طوری نیست تو فقط بیا من بغلت میکنم... من تورو می‌پذیرم...تا نماز رو شروع کردم زدم زیر گریه..چون فهمیدم خدا منو دعوت کرده اون خواسته که من الان اینجام اون میخواسته من برگردم تو آغوشش...خدارو از ته دلم شکر کردم با جمله الحمدلله رب العالمین... با مناجات شعبانیه فقط گریه میکردم مخصوصا اینکه تو حرم امام رضا بود و من از امام رضا به شخصه معجزه دیدم...اشکم بند نمیومد به هق هق افتادم...تو حال خودم نبودم فقط میگفتم منو ببخشید...😭 اونجای مناجات که گفت پیامبر میگن خدا پرونده امت من رو به خودم فقط نشون بده خدا میگه من به تو هم نشان نمیدم بنده من پیش هیچکس روسیاه نمیشه من آبروشو نمی‌برم.. تو حال خودم نبودم.. حتی چندروزه که یه دردی دارم مریضم و دیروز بابت همین مریضی و رنجی ک خدا بم داده ازش تشکر کردم! چون یاد کلاس محبین افتادم ک شما گفتی خدا به بنده هایی ک دوسشون داره رنج میده...گفتم خدایا تو منو دوست داری که مریض شدم تو میخواستی صدای منو بیشتر بشنوی تو خواستی منو نزدیک کنی خدایا شکرت من ناسپاسی نمیکنم هرچی که تو بخوای حتما همون درسته و بهتره برای من... من اینچنوقته همش دعا میکردم خدایا معرفت الله چیه ؟ میشه طعم شیرین عبادتت رو به من بچشونی؟ میشه خودتو بمن بشناسونی؟ میشه منو نزدیک کنی من فقط تورو میخوام.... بقول استاد شجاعی: لیلی از مجنون بسی مجنون تر است... و الان شما واسطه شدین حاج آقا تا این دعای من برآورده بشه. من دیروز حس نزدیکی به معشوق رو تجربه کردم و نمیدونم چطوری از خدا بعدم شما تشکر کنم. اجرتون با خدا و اهل بیت...🌱
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو مرحوم کریم خانی خوندن همونی که "آمدم ای شاه" رو خوندن فقط گوش کن و چشماتو ببین آدم رو می بره تو بغل خدا ❤️ به این مناجاتشون اعتیاد پیدا کردم... کانال _ عضو شوید 👇⚘️ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
سلام. حال و هوای من بعد غسل و نماز توبه و عهد من با او👇 خدایا تو بهتر از هر کس میدانی که من چقددددر گناهکارم. با وجود نعمت های بیشماری که به من بدون داشتن استحقاق بخشیدی من با کوچکترین ناملایمات با بی صبری کردن و بعضاً ناشکری و در ناملایمات سخت زندگی به خصوص در دوران بیماری که داشتم و با معجزه امام حسین دوباره به زندگی عادی برگشتم به شدت از رحمت تو ناامید شدم و در آن دوران دیگر به بیشتر احکام تو بی اعتنا بودم. اکنون که به واسطه این سید خوب خودت مرا با نحوه توبه آشنا کردی کمکم کن تا انتهای مسیر بدون هیییچ تعللی پیش بروم و در انتها از گناهان به خصوص ناامیدی و عصبانیت و غیبت کردن و کاهلی در انجام بعضی از واجبات نجات پیدا کنم. خدایا از شر شیطان و نفس اماره خودم و تمام شروری که مرا از ادامه این مسیر سست می کند به تو پناه می برم که تو بهترین پناهگاهی. 😭😭😭😭😭😭‌ ‌
❌توجه❌ توجه❌ ساعت ۴ عصر لایو داریم چه لایوی👌 موضوع لایو : پرسش و پاسخ پیرامون چــــلــــه پــــاکــــســــازی مــــحــــبــــیـــن🌱 .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷صوت به جا مانده از عارف بالله آیت الله حق شناس رضوان الله علیه 🔸️همه چشم ها در روز قیامت گریان هستند، مگر سه چشم... بینید چطور از سوز دل میگن😢
حیفه اگه هنوز نیومدی داخل چله ... الان هم میتونی بیایی... هر وقت اومدی تو چله غسل و توبه و اینا رو انجام میدی و طبق برنامه ای که بهت میدیم چله رو شروع میکنی حتی اگه دیر تر از بقیه داری شروع میکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.1⃣ قسمت ششم ذهنش پر از سکوت بود. تشنگی و ضعف رمق تنش را گرفته بود. کاش جرعه ای آب می نوشید . آب ، آب از عمق سکوت صدای آب شنید ؛ صدای نهر ، نهری خروشان و جاری! رویا بود؟! دلش میخواست رویا نباشد. دلش می خواست چشم باز کند و خود را کنار چشمه ای زلال ببیند. دلش می خواست... آرام چشم هایش را باز کرد . از آن چه دید حیرت زده شد . صورتش در چمن های سبز و شبـنـم زده فرو رفته بود. بوی علف در شامهاش پیچید و جانی تازه اش بخشید . بلند شد و نشست. اشتباه نکرده بود؛ دور تا دورش را چمن های تازه و بلند گرفته بود. پس بیابان کجا بود؛ آن صحرای داغ و ریگهای سوزان و سنگهایی که از تشنگی دهان باز کرده و التماس باران داشتند؟ حالا اینجا کجا بود؟ ترس و شادی در وجودش درهم آمیخت. پشت سرش را ردیفی از نیهای بلند و خیزران پوشانده بود. صدای آب از پشت نی ها می آمد . مردد بود، با این حال برخاست و چند قدم جلوتر رفت . بوی مشک به مشامش خورد، گویی در نهر مشک جاری بود باز هم جلوتر رفت کنار نهر ایستاد تصویرش در آب افتاد. همان یک لاقبا تنش بود. صورتش گل آلود و خسته و موهایش آشفته بود. روی آب خم شد. دلش می خواست خودش را در نهر بیندازد اما نه باید اول تشنگی اش را رفع می کرد. دو دستش را هم چون کاسه ای در آب نهر فرو کرد و مشتی آب .برداشت اما همین که خواست لب به آب ببرد، صدایی .
.2⃣ شنید. دستهایش بی اختیار از هم باز شدند و آب بر سنگهای سفید کنار نهر ریخت صدا همچنان شنیده میشد؛ لطیف و شیرین. گویی موسیقی نرم آب برایش نواخته می شد. صدا در آهنگ آب گم بود. میرزا جواد بی اختیار به سوی صدا کشیده میشد دخترکانی که بر کناره ی نهر نشسته بودند، بی آن که از وجود او به تب و تاب بیفتند همچنان بی خیال، پاهای تا زانو عریانشان را در آب فرو برده و گیسوان بلند و براقشان را روی شانه هایشان افشان کرده بودند و یک نفس می خواندند. در فضای سنگلاخ خاکستری کنار نهر ، حریرهای سبز و قرمز لباسشان جلوه میفروخت چه فرشته هایی بودند! میرزا جواد به خود لرزید و بی اختیار از ته دل ناله کرد: چه طور توانستم به این زیبارویان بکر چشم بدوزم این چه گستاخی است که در وجود من دویده و چشمانم را شیطانی کرده است؟ خدایا به خاطر کدام گناه نابخشودنی ، به دست شیطان سپردی ام؟ چشم هایش را بست و از ته دل خدا را صدا زد . آوای دختران بلندتر شد آن قدر که میرزا جواد خوب توانست آن چه را می گفتند، بشنود. حالا گویی شنیدن صدایشان آبی بر آتش شعله ور دلش بود. آرامش در رگهایش دوید. با شوق چشم باز کرد. و این بار نه با عذاب ،وجدان که با عشق به دخترکان ، آن فرشته های بی ،شبیه نگاه کرد دیگر شک نداشت که آنجا بهشت بود با خود گفت: .
.3⃣ «فقط در بهشت ذکر خدا را می گویند. » همان جا روی تخته سنگ بزرگی نشست و به نوای آن ها گوش سپرد: سبحان المسبح به کل لسان سبحانه، سبحان الموجود في كل مكان سبحانه ، سبحان الدائم في كل الازمان سبحانه ... آری آنها پریان باکره ی بهشت بودند. زیبارویانی با ابروهای باریک و هلالی چشم های مشکی، نگاه های وحشی و موهای تابدار بلند و سیاه . میرزاجواد مجذوبانه هماوایشان شد : «سبحان المسبح به کل لسان سبحانه... با تمام وجودش می خواند. گویی ذره ذره ی روحش و بند بند وجودش ذکر می گفت . فرشتگان آوای دیگری را سرگرفتند : ذَر أنا إله الناس رب محمد لقوم على الاطراف بالليل قوم يناجون رب العالمين إلههم وتجرى همول القوم والناس نوم میرزا جواد اندیشید: خوش به حال آنها که شب و روز قرآن می خوانند و ذکر خدا را میگویند و در راز و نیازهای شبانه شان استغفار میکنند . » و دوباره با فرشته ها هماوا شد: «سبحان المسبح به کل لسان سبحانه ... پایان قسمت ششم ادامه دارد ... .
ببین خدا بهشون چی گفته؟💔