🚨حضور سرزده رهبرانقلاب و سردار سلیمانی در مراسم #بله_برون یک عروس
🔘سردار حسین نجات :
💠 سال ۱۳۸۴ مقام معظم رهبری به استان کرمان سفر کردند. ایشان تأکید داشتند #حاج_قاسم در این دیدارها همراه ایشان حضور داشته باشد.
یکی از این دیدارهایی که در آن سفر تدارک دیده شد، دیدار با خانواده یکی از فرماندهان گردانهای شهید لشکر ۴۱ #ثارالله بود. طبق روال، آن خانواده دقایقی قبل از حضور #حضرت_آقا خبردار شدند. اما وقتی وارد مجلس شدیم، دیدیم جمعیت حاضر بیش از حد انتظار است.تصورمان این بود که خانواده شهید خیلی سریع حضور حضرت آقا را به بستگان اطلاع داده است و آنها هم فوری خودشان را رساندهاند، اما اشتباه میکردیم.دلیل حضور بستگان مراسم«بله برون»دختر همان شهید با فرزند یکی دیگر از شهدای لشکر ثارالله علیهالسلام بود.آن شب یکی از اعضای خانواده شهید آمد و در گوش حاج قاسم، مطلبی گفت.حضرت آقا از حاجی پرسیدند: «داستان چیست؟» حاج قاسم جواب داد: میگویند که جواب خانواده دختر #مثبت است و درخواست دارند اگر امکانش هست شما خطبه عقدشان را بخوانید.
حضرت آقا قبول کردند. وقتی ایشان #خطبه را قرائت کردند از دختر خانم پرسیدند: «آیا به بنده وکالت میدهید تا شما را به #عقد آقای فلانی در بیاورم؟» دختر خانم درجواب گفت: «اگر قول میدهید در آخرت شفیعم باشید، بله به شما وکالت میدهم».
حضرت آقا گفتند:«چرا من باید #شفیع شما باشم؟» بعد به حاج قاسم اشاره کردند و ادامه دادند:«مقام حاج قاسم سلیمانی نزد خداوند از من بالاتر و بیشتر است.ایشان#شهید_زنده است و خودش شفیع شما میشود.»
احادیث الطلاب
🆔 @ahadis_tollab
🚨ما منتظر #غذای_اصلی بودیم!
💠 برای قضیه #استهلال، ما در دفتر مانده بودیم. شب با یکی از دوستانِ دفتر، به نمازِ #حضرت_آقا رفتیم. بعد از نماز، آقا فرمودند: چطور شما این موقع (موقع افطار) در دفتر هستید؟ گفتیم: برای استهلال ماندهایم. فرمودند: خیلی خب، #افطار را برویم منزل ما. ما هم دلمان میخواست که برای افطار منزل آقا برویم، ولی #تعارف هم میکردیم. گفتیم: نه آقا در دفتر غذا تهیه کردند. فرمودند: بیایید برویم!
ما هم رفتیم. این آقای #حاج_ناصر که پذیرایی میکند، مقداری #نان و #پنیر و #سبزی و #حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر یک مقدار هم حلوا خوردیم ولی #منتظر بودیم که غذا را بیاورند بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا کند. چون ما کنار #آقا نشسته بودیم ایشان چشمشان توی چشم ما نمیافتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر که میآمد ، من یک جوری علامت دادم که چیزی ادامه دارد یا نه؟ که اگر ادامه ندارد ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد خب خودمان را به اینها سیر نکنیم. علامتی دادم و ایشان گفت: نه ادامه ندارد. ما هم همان نان و حلوا و نان و پنیر را خوردیم، ولی اگر دفتر میآمدیم ، قطعاً غذایی که در دفتر درست کرده بودند، برای همین پرسنلی که شیفت کاری داشتند #چرب_تر از غذای حضرت آقا بود.
💠 بعد که افطار کردیم و حضرت آقا تشریف بردند داخل، ما به آقای حاج ناصر عرض کردیم که این چه افطاری بود؟! اگر ما دفتر بودیم یک غذای حسابی به ما میدادند. ایشان گفت که خانواده حضرت آقا #مشهد مشرف شدند و قبل از رفتن، یک قابلمه بزرگ از این حلواها درست کردند. به اندازه این سه چهار شب، افطارمان هرشب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنیر و حلوا میخوریم. گفتم #سحر چه کار میکنید؟ ایشان گفت: برای سحر، ما #آبگوشت درست میکنیم و به اندازه #یک_پیاله، برای حضرت آقا آبگوشت میدهیم و بقیه اش را هم خودمان میخوریم.
📚به نقل از حجت الاسلام والمسلمین احمد مروی
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب