روزي كه به فرزندمون اين پيام رو ميديم تو بدي،
او هم كار بدش رو تكرار ميكنه.
كودك هر چه احساس كنه بچه خوبيه، رفتارش بهتر ميشه.
به كودكتون بگيد:
تو بچه خوبي هستي
فقط كار بدي كردي.
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
کودکان زیر شش سال هر چیزی را ببینند و بشنوند، باور میکنند! پس بسیار مراقب گفتار و رفتارتان باشید. حتی اگر با آنها شوخی می کنید
آنها باور میکنند و وقتی متوجه اشتباه بودن حرفتان شوند، اعتمادشان به شما از بین می رود و دروغگویی را از شما می آموزند.
مثلا این جملات ممنوع را می گویید .
🔸بمیرم برات!
🔸میخورمت!
🔸دیگه مامانت نیستم!
🔸لولو میخوره تورو!
🔸غذا نخوری کوچولو میمونی!
🔸پلیس دستگیرت میکنه!
حتی اگر کسی حرف اشتباهی به فرزندتان زد، سریعا و همان لحظه بگویید؛ "نه اینجوری هم نیست"
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عادات عصبی در کودکان
بخش ششم
تقلید و ضعف کلسیم ، عامل ناخن جویدن فرزندان
#عادات_عصبی_در_کودکان
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
✍از بهلول پرسیدند در قبرستان چه میکنی؟
او در جـواب گفت:
با جـمعی نشسته ام که به مـن
آزار نمیرسانند
طعنـه نمی زنند
تهمـت نمی زنند
دروغ نمیگوینـــد
خیـانت نـمیکنند
حسـادت نمیکنند
قضــاوت نمیکنند
چـاپـلوسی نمیکنند
و بالا تر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم
پشت سرم بـد گویی نمیکنند....
نثار درگذشتگان فاتحه مع الصلوات
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
👧شعرهای کودکانه👦
هدیهی خدا🎁🎁🎁🎁🎁
نینی ما چه ناز است
پهلوی او نشستم 👶
گفتم چقدر خوبی
من عاشق تو هستم😍
تو هدیهی خدایی
خیلی گلی و زیبا🌸
محکم گرفت با مشت
انگشت کوچکم را✊
فهمید حرف من را
با اینکه بود نوزاد👶
با من چه قدر محکم
او دست دوستی داد🤝
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#قصه_شب
روزی که بچه ها معلم شدند
کلاس اونقدر شلوغ بود که که هیچ کس متوجه نمی شد بغل دستی اش چی میگه. هر کسی مشغول کاری بود. مریم و مینا داشتند در مورد درس جدید ریاضی با هم صحبت می کردند، ندا از مهمونی دیشب خونه مامان بزرگ برای نرگس و زهرا تعریف می کرد و... . خلاصه هر کس مشغول یه کاری بود که در کلاس بازشد و خانم حسینی مثل همیشه با لبخند وارد کلاس شد. خانم حسینی معلم کلاس پنجم بود. بچه ها با دیدن خانم حسینی از جا بلند شدند و سلام کردند. اما اون روز خانم حسینی مریض شده بود و خیلی حالش خوب نبود اما بخاطر بچه ها اومده بود مدرسه. بچه ها که دیدند معلمشون حال خوبی نداره تصمیم گرفتند اون روز به خانم حسینی کمک کنند تا خیلی خسته نشه و حالش بهتر بشه.
قرار شد مریم که نماینده کلاس بود بره پای تخته و بعد هرکدوم از بچه ها رو برای کاری که می خواستن انجام بدهند صدا کنه. خانم حسینی هم رفت و نشست جای مریم.
اول مینا برای حل تمرین های ریاضی درس جدید رفت پای تخته، چون قبل از کلاس با مریم تمرین کرده بودند. بعد هر کدوم از بچه ها یکی از درس های کتاب فارسی رو که قبلا خونده بودند برای بقیه توضیح داد تا بهتر یاد بگیرند.
بعد از خوندن درس هم مسابقه گذاشتند و چند تا از بچه ها رفتند پای تخته و اسم فامیل بازی کردند.
اون روز بچه ها معلم شده بودند و هر کاری که می تونستند انجام دادند تا به خانم حسینی کمک کرده باشند. بچه های کلاس، خانم حسینی رو خیلی دوست داشتند و از این که می دیدند حالش خوب نیست ناراحت بودند بخاطر همین هم هرکاری که می تونستند انجام دادند.
مریم که نشسته بود جای خانم معلم آخر کلاس از طرف همه بچه ها رو کرد به خانم حسینی و گفت: امروز که شما حالتون خوب نبود و ما بچه ها کلاس رو اداره کردیم تازه متوجه شدیم که کار شما چه قدر سخته و برای ما خیلی زحمت می کشید. ما تصمیم گرفتیم از این به بعد بیشتر درس بخونیم و میخواهیم از زحمات شما تشکر کنیم. بعد همه برای خانم حسینی دست زدند و هورا کشیدند. خانم حسینی هم از بچه ها بخاطر اینکه اون روز معلم شده بودند تشکر کرد.
#قصه_شب
روزی که بچه ها معلم شدند
کلاس اونقدر شلوغ بود که که هیچ کس متوجه نمی شد بغل دستی اش چی میگه. هر کسی مشغول کاری بود. مریم و مینا داشتند در مورد درس جدید ریاضی با هم صحبت می کردند، ندا از مهمونی دیشب خونه مامان بزرگ برای نرگس و زهرا تعریف می کرد و... . خلاصه هر کس مشغول یه کاری بود که در کلاس بازشد و خانم حسینی مثل همیشه با لبخند وارد کلاس شد. خانم حسینی معلم کلاس پنجم بود. بچه ها با دیدن خانم حسینی از جا بلند شدند و سلام کردند. اما اون روز خانم حسینی مریض شده بود و خیلی حالش خوب نبود اما بخاطر بچه ها اومده بود مدرسه. بچه ها که دیدند معلمشون حال خوبی نداره تصمیم گرفتند اون روز به خانم حسینی کمک کنند تا خیلی خسته نشه و حالش بهتر بشه.
قرار شد مریم که نماینده کلاس بود بره پای تخته و بعد هرکدوم از بچه ها رو برای کاری که می خواستن انجام بدهند صدا کنه. خانم حسینی هم رفت و نشست جای مریم.
اول مینا برای حل تمرین های ریاضی درس جدید رفت پای تخته، چون قبل از کلاس با مریم تمرین کرده بودند. بعد هر کدوم از بچه ها یکی از درس های کتاب فارسی رو که قبلا خونده بودند برای بقیه توضیح داد تا بهتر یاد بگیرند.
بعد از خوندن درس هم مسابقه گذاشتند و چند تا از بچه ها رفتند پای تخته و اسم فامیل بازی کردند.
اون روز بچه ها معلم شده بودند و هر کاری که می تونستند انجام دادند تا به خانم حسینی کمک کرده باشند. بچه های کلاس، خانم حسینی رو خیلی دوست داشتند و از این که می دیدند حالش خوب نیست ناراحت بودند بخاطر همین هم هرکاری که می تونستند انجام دادند.
مریم که نشسته بود جای خانم معلم آخر کلاس از طرف همه بچه ها رو کرد به خانم حسینی و گفت: امروز که شما حالتون خوب نبود و ما بچه ها کلاس رو اداره کردیم تازه متوجه شدیم که کار شما چه قدر سخته و برای ما خیلی زحمت می کشید. ما تصمیم گرفتیم از این به بعد بیشتر درس بخونیم و میخواهیم از زحمات شما تشکر کنیم. بعد همه برای خانم حسینی دست زدند و هورا کشیدند. خانم حسینی هم از بچه ها بخاطر اینکه اون روز معلم شده بودند تشکر کرد.
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
زمانی که پیرترمیشویم
بیشتر وبیشتر درمی یابیم
که
مهم نیست چه ظاهری داریم
یا
مالک چه هستیم!
مهم انسانی ست،
که به آن مبدل گشته ایم!
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی سنگی از ارتفاع بالا به داخل آتشفشان انداخته میشود، چه اتفاقی میافتد؟
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
4_5764918272508037499
2.06M
امشب به نخل آرزویم برگ پیداست
در چهره زردم نشان مرگ پیداست
خجلت زده از اشک فرزندان خویشم
اسماء تو تنها وقت مردن باش پیشم
بانو!
حالت با روز های قبل فرق میکرد😔
به اسماء خادم با وفایت گفتی :اسماء
به گمانم زمان مرگم فرا رسیده،
دیدی چه حالی در نمازم بود اسماء
این آخرین راز و نیازم بود اسماء🥺💔
گفتی اسماء این پارچه را روی صورت من بکش و مرا تنها بگذار، ساعتی بعد صدایم کن، اگر جوابی نشنیدی بدان که عمر من سر آمده و از این درد ها راحت شدم و به سوی پدرم رفته ام😭😭😭
حسنینم را به دنبال علی بفرست تا علی راپدرشان را خبر کنند 💔😔
زینب را هم بیرون ببرکه شاهد جان دادن من نباشد 😭😭😭🔥🔥
بیرون برید زینب را که حاشا
مادر دهد حان و کند دختر تماشا
😭😭😭🔥🔥🔥💔💔💔
#پادکست
#فاطمیه_دوم
#شهادت_حضرت_زهرا
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید
@farnaonline
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀