eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
78.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
8.5هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه ی قسمت دوم داستان 🌸پسر ماشینی🌸 وقتی نازنین برگشت پیرمرد گفت دخترم منو حلال کن خوب شد شال رو نخریدی من قیمتش را اشتباه دیدم بعد با نیتی که در دلش کرده بود نصف قیمت شال را به نازنین گفت نازنین هم با خوشحالی شال را گرفت و به طرف کلبه حرکت کرد از شهر و روستای مسیرش که رد شد و تو جاده ی کلبه افتاد شالش را سرش گذاشت و چرخی زد و داد زد آی درختا خوشگل شدم؟ آی حیوانات درنده اگه دوس دارین دختر زیبا ببینین بیاین بیرون بعد با صدای بلند برای خودش کل کشید و با ذوق بطرف کلبه حرکت کرد اولین بار بود که حال نازنین اینقدر خوب بود از وقتی جاده ی جدیدی از شهر به روستای بالا دستشان کشیدند این جاده شبیه راههای متروکه شده بود و هیچ جنبنده ای از آن رد نمیشد اما هرچه بود بهتر از راه مالرو کناریش بود و نازنین با لذت بردن از مناظر کنار جاده به راهش ادامه می داد و با خودش می گفت امروز باید این راه را ۴/۵ ساعته برم چون فردا که روزها کوتاه بشه برام مشکل میشه نازنین از غروب خورشید خوشش نمی اومد شب ها برای نازنین مثل کابوسی وحشتناک بود پادرد مادرش و ناله های دایی جلال و گریه های پنهانشان امانش را بریده بود نازنین دلتنگ پدری بود که اصلا یادش نمی اومد چه شکلی بود در عین چابکی و قدرت بدنی اما دل مهربان و حساسی داشت و در مسیر کلبه تا شهر اگر پرنده ی می دید که نمی تونه پرواز کنه بهش کمک میکرد یا اگر می دید ماری در کمین موشی نشسته موش را فراری می داد نازنین به درختها و سبزه های بین راه علاقه داشت و تا اونجایی که امکان داشت سعی میکرد شاخه ها را نشکند و یا بوته ای را از جا در نیاورد حتی با اینکه به گلهای قشنگ خود رو علاقه ی خاصی داشت اما فقط با علاقه نگاهشان میکرد اون روز نازنین با شال قرمزش انگار مهربانتر از قبل به نظر می رسید و در مسیرش حتی خرگوشهای صحرایی یا پرندگان با دیدنش مکث میکردند و انگار از تماشای نازنین لذت می بردند حتی حیواناتی که نازنین ازشون می ترسید کمتر به سمتش می آمدند نازنین به همه ی این حیوانات علاقه داشت و برایشان دست تکان میداد و حتی با بعضی هایشان حرف میزد اما از خرس متنفر بود و البته خیلی هم می ترسید خوشبختانه در مسیر رفت و آمد نازنین به دلیل اینکه یک زمانی رفت آمد ماشین و موتور بود حیوانات درنده و مخصوصا خرس ها نزدیک نمیشدند ساعت حدود ۵ عصر شده بود و هوا هم کمی خنکتر شده بود نازنین وقتی از دور ماشین قرمزی در کنار کلبه ی شان دید هم ترسید و هم با خودش فکر کرد شاید دوباره مردم این مسیر را برای روستایشان انتخاب کردند و خوشحال بود که اگه اینجوری بشه دیگه لازم نیست روزی ۱۲ ساعت پیاده روی کنه ادامه دارد ..... نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6005740430279315125.mp3
11.67M
علی دیوسالار و رمضان قزوینی🎤 آ مه برار 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5771556367802322190.mp3
2.75M
گفته بودی که دگر زلف پریشان نکنی ماه را روز و شب چارده حیران نکنی تو مگر قول ندادی ندهی مو به نسیم دل عشاق به یک زلزله ویران نکنی نذر کردی که نبندی بغل پنجره تا شهر ویران مرا قمصر کاشان نکنی مادر از بچگیم داد مرا بیم نزاع رو برو کودکِ دل با صف مژگان نکنی ای گران ناز چگونه دل تو می آید مشتری آمده نازت کمی ارزان نکنی هوس سیب نکن فصل انار است انار پی این میوه مرا راهی لبنان نکنی تو اگر در بلد کفر به مسجد بروی این محال است که یک شهر مسلمان نکنی با همان خنده ی داغت به خدا گرم شدم خانه ی گرم مرا باز زمستان نکنی چون ز یک قصه شد آغاز به خودم میگویم تا تو باشی هوس خواندن رمان نکنی... رمان بدون تشدید هست اما به اقتضای شعری در اینجا با تشدید خوانده می شود 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6005740430279315158.mp3
10.39M
سنتی شبانگاهی علی زند وکیلی 🎤 باورم کن 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ یکشنبه🌞 🖼 ۵ کرچ ماه ۱۵۳۵   تبری ۵ شهریور     ۱۴۰۲ شمسی ۲۷ آگِست    ۲۰۲۳میلادی ۱۰ صفر ۱۴۴۵قمری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🍀کانال آهنگ مازنی🍀 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5870920534979523096.mp3
6.92M
فرنام قزوینی🎤 مادر 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
AHANGMAZANI (4).mp3
7.31M
حاج صادق آهنگران🎤 بیا تا برویم http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
به نام خداوند نون و قلم خداوند آزادی و عشق و غم سخنرانی آقا نمیدونم چرا سخنرانی دیروز رو نوشتم ادا
به نام خـداوند مهـتاب و آب خدای صـمیمی و زیبا و ناب سخنرانی سخنرانی امروزم کمی بوی الرحمن میده و احتمال اینکه دق دکت منو از صحنه ی گیتی حذف کنه زیاده پس یک کم بئین پیش ترک تا یاواش بگویم چیشد آقا ایام نوجوانی بود و شروع دوران خامی کنار مدرسه ی ما یک تلفن همگانی نصب کرده بودند و از آنجایی که هیچکدام از فامیلهای نسبی و سببی ما تلفن نداشتن حسرت یک تماس تلفنی در دلم مانده بود بالاخره یک روز که تعطیل شدیم به بهانه ی کاری دوستان محلی رو بقول امروزی ها سنگ قلاب کردمو وقتی همه رفتند و اطراف مدرسه اتی خوبکاری خلوت شد من هم یک دوریالی که از قبل برای این هدف شوم تهیه کرده بودم از جیبم درآوردم و ترسِم لرزِم درِ کیوسک تلفنو باز کردم و رفتم تو و به امید خدا یک شماره ای رو همینجوری گرفتم که یک دختر خانم ظاهرا خیلی باکلاس گوشیو برداشت و گفت الو سلام بفرمایید منم هول خوردم و گوشی از دستم افتاد اما تماس قطع نشد گوشیو گرفتم و گفتم عموحسین هست گفت عموحسین کیه گفتم ظاهرا پدر محترم شما گفت پدرم اسمش نعمته حسین پسرعموی بابامه گفتم آهان با همون عمونعمت کار دارم گفت فعلا که نیست اومدن بگم کی زنگ زد که من از وحشت شناسایی شدن گوشیو قطع کردم و دوزاری منو هم تلفن نامرد خورد که خورد و هرچی میسّ و لو زدم پس نداد فرداش حتی از ترس شناسایی شدن نزدیک کیوسک هم نرفتم اما این تماس انگیزه ی بیشتری برای تماسهای بعدی به من داد ولی یادم اومد ای دل غافل اصلا یادم نبود چه شماره ای گرفتم چیکار کنم چیکار نکنم که شنیدم یکی از همکلاسی هایم پدرش مخابراته براش یه ساندویچ تخم مرغ تک نون خریدم و حین آشنایی بیشتر گفتم من شماره ی یه فامیلمو گم کردم ضروری هم هست چیکار کنم گفت چیزی یادت نیست گفتم فقط سه رقم آخرش حدودا یادمه فکر کنم گفت این دیگه به بابا احتیاج نداره دو رقم اول هراز ۲۲ هست اینور هم ۲۳ گفتم یه دونون بگم برات بزنه گفت نه داداش ایندفعه نوبت منه و رفت دوتا کالباس دونونه با نوشابه خرید و من بمصداق ضرر دله هرچی بیری استفاده س با ولع تمام ساندویچه رو خوردم و تشکر کردم و بعد از زنگ مثل قاچاقچی های مشکوک دور و بر کیوسک می پلکیدم دوستان محلی صدام زدن که سید نمیای گفتم نه من کار دارم شما برین آقا دوباره وایسادم خلوت شد مثل دزدی که فقط یک نقاب کم داشت رفتم و شماره ی مدنظرمو گرفتم که یک آقای نسبتا محترم گوشیو برداشت من فوت کردم و او فوت کرد من صوت زدم و او صوت زد دیدم بابا این که از خودم علافتره قطع کردم و اینبار با ۲۲ امتحان کردم که دوباره همون گلپری گوشیو برداشت😍 گفتم سلام حال شما خوبه خوب هستین چخبرا گفت ول کن عمووووو و قطع کرد آقااااا دیوار رویاهام با همین جمله ی ول هکن عمووو فرو ریخت ولی گفتم به من میگن سید من کوتاه بیا نیستم ادامه دارد.... ارادتمند همیشگی -سید