❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و سوم وقتی صدای ناله را شنیدند زری خانم لامپ را روشن کرد، دی
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸
قسمت بیست و چهارم
خونه ی فاطمه شده بود سرای غم و فاطمه باز یاد بدبختی های اوایل زندگیش افتاد اما باز به خودش امید میداد که شاید پدرفرزانه برگردد و یا اون مسعود نامرد هم باهاشون فرار کرده و چِکو هم با خودش برده باشه
سارا میخواست بره بهزیستی اما دلش پیش فاطمه بود و میخواست بمونه ولی حضور رضا باعث میشد نتونه بمونه با گریه رفت از فاطمه خداحافظی کنه فاطمه گفت تو بری من دق میکنم
رضا گفت اگه حضور من اذیتتون میکنه شما بمونید من میرم بیرون برای خوابیدن هم انباری توی حیاطمونو یک کم روبراه میکنم سارا با اینکه ازین پیشنهاد رضا ذوق زده شد اما بخاطر اینکه راحت باشن گفت من میرم اگه اجازه بدین روزها میام اینجا فاطمه سارا را بغل کرد و گفت کاش به حرفت گوش میکردم دخترم کاش دل مهربونتو نمیشکستم .سارا گفت یعنی چی آخه ! باور کنید من از شما دلخور نیستم الان هم بیشتر ازشما ناراحت نباشم کمتر هم نیستم من وقتی چهره ی غمگین رضا رو می بینم دلم آتیش میگیره
فاطمه در حالی که اشک می ریخت گفت تو تکرار زندگی خود منی
سارا وقتی رفت فاطمه به رضا گفت دیدی دختر خوب به این میگن نه به اون فرزانه ی کلاهبردار رضا گفت بس کن مادرجان من دارم ازین دختر حمایت میکنم اصلا بهش فکر هم نمیکنم
هر چند که با این قضیه ای که پیش اومد خودم باید دنبال یه کسی باشم که خرج دانشگاهمو بده
رضا هنوز نمیدونست چه اتفاق بدی قراره بیفته برای همین گاهی شوخی میکرد و می خندید فاطمه هم ناراحت بود ولی با شوخی های رضا کمی حالش خوب میشد و واقعا هم نمیدونست عواقب این اتفاق چه خواهد بود
یکهفته ای از ماجرا گذشته بود که یک روز صبح زود صدای در زدن اومد فاطمه رضا رو صدا زد که برو در رو بازکن اما رضا جوابی نداد و فاطمه در حالی که غر می زد بطرف در رفت و گفت راحت گرفته خوابیده نه دانشگاه میره نه سراغ اون کلاهبردارا
وقتی در رو باز کرد مردی با هیبتی خشن و عصبانی گفت کجاست اون کلاهبردار؟
فاطمه فکر کرد در مورد پدر فرزانه هست گفت والله ما هم دنبالشیم اما پیداش نکردیم
مرد غریبه با خشونت بیشتر گفت منو نخندون خانم من خودم آمارشو دارم
فاطمه گفت شما دنبال کی هستین
مرد در حالی که یه برگ چک رو محکم تو دستش نگهداشته بود گفت دنبال صاحب این چک که تو حسابش همه ش ده تومن پوله اما پونصد تومن چک میکشه
فاطمه که انگار تازه یادش اومد چه اتفاقی افتاده گفت درسته چک مال پسرمه ولی اونی که قرار بود جاشو پر کنه زده رفته
مرد گفت واسه من ننه من غریبم بازی در نیار یا اون کلاهبردارو بگو بیاد دم در یا بچه هارو جمع میکنم دودمان تونو به باد میدم فاطمه در حالی که گریه میکرد رضا را صدا زد
رضا که انگار تازه از خواب بیدار شد گفت بله مادرجان فاطمه گفت بیا ببین چی میگن
مرد غریبه که نصف بیشتر بدنش دروازه رو رد کرده و توی حیاط بود گفت ساعت خواب آقا
شما که تو حسابت پول نیست بیجا میکنی چک میکشی
رضا گفت من به شما چک ندادم به اونی که چکو ازش گرفتی بگو بیاد تا پولشو بدم
مرد که بیشتر از قبل عصبانی شده بود گفت اینارو خودت بلد بودی یا بهت یاد دادن پاشو بیا بانک چکو پاس کن
رضا گفت ولی فعلا پولی تو حسابم نیست
مرد غریبه گفت تو بیجا کردی که وقتی پول تو حسابت نیست چک کشیدی
زود باش حلش کن من حوصله ندارم میزنم ناکارت میکنم
فاطمه تنها زرنگی ای که کرد وسط جر و بحث رضا و اون مرد غریبه رفت سرکوچه و به همسایه شون گفت بیان کمک همسایه شونم به پلیس زنگ زد و خودش و با چندتا از جووونا اومدن کمک رضا
البته مرد غریبه آدم زرنگی بود و گفت من برای درگیری نیومدم دوباره چکی که هنوز تو دستش بود را به همسایه ها نشون داد و گفت این آقا چک کشیده الان میگه پولشو ندارم بنظر شما من چیکار کنم
همسایه گفت باید از راه قانونی اقدام کنی
مرد غریبه گفت ای آفرین قربون دهنت شما زنگ بزن بگو بیان هردومونو ببرن اصلا بیاین با هم بریم دادگستری
همین لحظه ماشین نیروی انتظامی رسید و دو تا از مامورها از ماشین پیاده شدن
وقتی حرفهاشونو با حوصله گوش کردن گفتن هر دوتاتون باید برین کلانتری تا شکایتتون ثبت بشه بقیه ش هم دیگه به ما ربطی نداره دادگاه میدونه و قاضی و پرونده ی شما
مرد غریبه که شلوغی اطرافش رو دید دست از عربده کشی برداشت و گفت پس من میرم شکایت میکنم تو هم بفکرش باش فقط بگم که حتی با ۴۹۹ میلیون هم رضایت نمیدم و خطاب به فاطمه گفت مادرجان فردا نیای دم در خونه مون برای رضایت همین الان بهتون بگم که من خودم گیرم و رضایت بی رضایت من فقط پول نقد رو میشناسم و تمام
با رفتن مرد طلبکار فاطمه تا حدودی خیالش جمع شد اما رضا خیلی به هم ریخت و بلافاصله لباس پوشید که بره بیرون
فاطمه گفت کجا میری مادر
رضا گفت برم ببینم چیکار باید بکنم
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
👇👇
ادامه ی قسمت بیست و چهارم
داستان 🌸گم شده در تاریکی🌸
رضا که دید قضیه بیخ پیدا کرده رفت کتابفروشی و دو سه کتاب در مورد قوانین چک و مقررات و مجازات کلاهبرداری خرید و به خونه برگشت و اونقدر این کتاب و قوانین مربوط به چک ها رو خوند که نصف قوانین چک رو از بر شده بود و پی برد که از نظر قانون بدهکار هست و باید به هر ترتیبی شده پولو پرداخت کنه و از پدر فرزانه که مشخصات درست و حسابی هم ازش نداشته بعداً شکایت کنه
رضا صبح آماده شد که بره بانک و ببینه که دارنده چک کیه و آدرسش کجاست فاطمه گفت رضاجان اینهمه کتاب قانون خوندی آخرش چیشد تو که نباید جواب اون شرخر رو بدی؟ ها؟
رضا گفت شرخر کجا بود مادرجان ما اصلا نمیدونیم چجوری چک به دست این شخص رسیده ولی طبق قانون چون صادرکننده ی چک منم حتما باید پولشو بدم
فاطمه گفت مگه تو اینقدر پول داری
رضا لبخند تلخی زد و گفت اگه اینهمه پول داشتم که لااقل یه جو مغز هم لابد داشتم و به هرکسی اعتماد نمیکردم
مادرجان من کل سرمایه ام ۱۰۰ میلیونم نمیشه فاطمه گفت خوب خونه رو هم میفروشیم
رضا گفت با این خونه گفتم وگرنه پول نقدم که همه ش ده میلیونه اونم ته حسابم گذاشتم برای روز مبادا نمیدونستم تو روز مبادای من ۱۰ میلیون حتی پول خُرد هم حساب نمیشه
مادربزرگها در حالی که گریه میکردند تسبیح به دست اومدن جلوتر و گفتن ما برات دعا میکنیم پسرجان نگران نباش
رضا گفت باشه مادربزرگ های عزیزم
شما دیگه غصه نخورید و منو بیشتر ازین عذاب ندین
فاطمه هم آماده شد که همراه رضا بره
اما رضا گفت لازم نیست بیای خودم میرم و برمیگردم همه چیو بهتون میگم
فاطمه گفت ولی من طاقت ندارم
رضا گفت مادرجان تو که فولاد آبدیده ای اتفاقا من چون تورو دارم دلم قرصه میدونم تو میتونی این مشکلو حل کنی
یا اگه مشکلم حل نشد لااقل نگران تو نیستم چون میدونم تو میتونی زندگی خودتو و این پیرزنهارو اداره کنی
منم یه خاکی به سرم میکنم
ادامه دارد ....
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفکرم فقط این دعا می رسه
می خوام از خدا هرچه زودتر بیاد
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
#امام_زمان
AHANGMAZANI
🍀کانال آهنگ مازنی🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
سه شنبه🌞 🖼
۱۵ ملاره ماه ۱۵۳۵ تبری
۱۴ آذر ۱۴۰۲ شمسی
۵ دسامبر ۲۰۲۳میلادی
۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۵ قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چای بهارنارنج🌼 یا چای گل محمدی !؟🌸کدومشو بیشتر دوست دارین!؟
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6014765024151606477.mp3
6.12M
بریمانبند🎤
🎶برار۳
#جدید
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
30.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم سینمایی کودکانه و خاطره انگیز
کلاه قرمزی و پسرخاله
قسمت نهم
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸
https://eitaa.com/ahangmazani/16738
قسمت هشتم👆
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و چهارم خونه ی فاطمه شده بود سرای غم و فاطمه باز یاد بدبخت
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸
قسمت بیست و پنجم
رضا وقتی اسم و آدرس دارنده ی چک شو از بانک گرفت متوجه شد چهار روز پیش که چکو برگشت زده و طرف با جدیت تمام پیگیره
با نا امیدی بطرف خونه ی طلبکار که بنا به گفته بانک شخصی به اسم علی محمد بهرامی بود راه افتاد و خواست هر طور شده طرف شکایت نکنه و یجوری با هم کنار بیان
هرچند که برای توافق حتی نصف میزان بدهی اش را نداشت رضا کل پولی که میتونست جور کنه آن هم بزور و با فروش تمام دارایی هاش به یک پنجم طلب اون شخص هم نمی رسید اما با خودش گفت لااقل میرم ببینم چکو از کی گرفته شاید آدرسی از مسعود داشته باشه و ازینطریق مسعود و یا پدرفرزانه رو پیداش کنم
وقتی رفت دم در خونه ی علی محمد فقط زن و بچه ش بودن و زنش که خانم فهمیده و مودبی بود گفت که یک از خدا بی خبر چک بی محل بهش داده و اگه به پولش نرسه باید این خونه زندگی رو بذاریم و آواره ی خیابونا بشیم برای همینم رفته دادگستری شکایت کنه
رضا گفت میدونید چکو کی بهش داده
زن گفت چمیدونم والله یه از خدا بیخبر اینجور که خودش میگفت طرف اسمش رضاست و یه جوونه که از دار دنیا چیزی نداره
رضا گفت نه صاحب چک رو نگفتم عرض کردم میدونید بابت چه کاری پول گرفته
زنه گفت ای برادر چه فرقی میکنه شوهرم خیر سرش بعد از سه سال علافی رفته بود سر کار یه روز که صاحب مغازه نبود تقریبا کل وسایل فروشگاه رو میفروشه و با ذوق و شوق به صاحب مغازه زنگ میزنه که خریدار در قبالش میخواد چک بده اتفاقا اسم و فامیل صادر کننده ی چکو به صاحبکارش گفت و صاحبکار هم از بانک پرس و جو کرد گفت مورد تاییده همه ی ادارات میشناسنش شوهر بدبختم هم این چکو میگیره اما وقتی بعدش متوجه میشن چک محل نداره صاحبکارش دبه کرده که طرف معامله تو بودی و باید خسارتی که به من زدی رو بدی و اتفاقا از دست شوهرمم شکایت کرد شوهرم پنج روز. در به در دنبال صاحب چک گشت تا بالاخره میگه امروز پیداش کرد ولی طرف آه در بساط نداره
رضا دیگه چیزی نگفت و برگشت یمدت تو خیابونا پرسه زد و هنگام غروب به خونه برگشت اما به محض رسیدن به خونه طلبکار با یه مامور دم در منتظر رضا بود و رضا رو دستگیرش میکنن
فاطمه هرچی التماس کرد طلبکار گوشش بدهکار این حرفا نبود و گفت ببین مادر من اگه از آقا پسرت پولو نگیرم خودم باید برم زندان
فاطمه با شنیدن اسم زندان تمام تنش لرزید و از حال رفت
با کمک همسایه ها وقتی کمی حالش بهتر شد دید رضا رو دارن میبرن با گریه و خواهش و التماس از یکی از همسایه ها که ماشین داشت خواست که پشت سرشون برن
وقتی رسیدن کلانتری فاطمه شروع به گریه و زاری کرد رییس کلانتری بعد از اینکه فاطمه را دعوت به آرامش کرد گفت ببین مادر شما اینجا هرچه گریه و زاری کنید فایده ای نداره چون پسرتون شاکی خصوصی داره یا باید از شاکی رضایت بگیرین یا ۱/۵ برابر بدهکاریش وثیقه بذارین
فاطمه گفت من از دار دنیا فقط یک خونه دارم که حتی صد تومن هم نمی ارزه پونصد میلیون پول از کجا پیدا کنم
رییس کلانتری گفت از دست ما هم کاری بر نمیاد و فردا صبح میفرستیمش دادگاه و تصمیم گیرنده قاضیه شاید اصلا تبرئه شد شایدم ..... ولی وقتی دید فاطمه حال خوشی نداره ادامه نداد و گفت مادرجان بجای اینکه اینجا وقتتونو تلف کنید برید به هر شکلی شده از دارنده ی چک رضایت بگیرید
فاطمه دیگه نه صدایی می شنید و نه جایی را بوضوح می دید
به هر سختی ای بود خودشو به خونه رسوند و به یکی از همسایه ها سپرد که مراقب مادر و مادر شوهرش باشند
مادرش گفت تو این وقت شب کجا میری
فاطمه گفت میرم پیش محمودجان باید بهش بگم که دوباره بی پناه شدم
باید ازش بخوام یه راهی پیش پام بذاره
بعد در حالی که با صدای بلند گریه میکرد گفت من جز محمود کیو دارم
ادامه دارد ....
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
️مهدی احمدزاده_️.mp3
3.93M
همه یک پشت و من تنهای بازی
پنالتی بیتنه با صحنه سازی
در هر صورت بازنده ی زمینمه
سه صفر اعلام هاکن آقای قاضی!
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸