eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.6هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
به نام خداوند شادی خداوند شور خداوند روزی رسان و خداوند نور سخنرانی طنز آقا ما با حالی نزار و دلی
به نام خداوند روزی رسان خداوند روزی ده و مهربان سخنرانی طنز با سلام امروز چون هماورد است و به زبون شما لاکچری ها دربی که آخرش مره حالی نیّه دربی(آمریکایی) درسته یا داربی(انگلیسی) سخنرانی من هم کوتاه و هم مفید به فایده خواهد بود خالاصه آقا در ایام نو میانسالی یعنی اونوقتا که همه میگفتن پیری و ما باورمون نمیشد برعکس الان که ما میگیم پیریم و مردم میگن نه بابا سن یه عدده ولی نمیدونن عدد داریم تا عدد ما دیگه عدد سنمون به سه رقمی نزدیک شده و داخل پرانتز عرض کنم که بعد از کار تو معدن پیر شدن سخت ترین کار دنیاست بگذریم آقا داشتم میگفتم که مسابقه ی آبی و قرمز بود و دوستان جمع شدیم گفتیم یه فوتوال ببینیم حالمون به است بهتر شه ما هم جوگیر شدیم و همون ابتدا گفتیم استقلالی هستیم و سفارش کردن لباس تیم محبوبتو بپوش که امروز میخوایم بترکونیم شِ بِ خِد 😂 بازیکنارو نمیشناختم شه به کنار حتی نمیدونستم رنگ تیممون چیه و درست در همان روز عموی خدابیامرزم یه کت قرمز خونه مون گذاشته بود منم پوشیدمو رفتم خونه ی دوستم آهاهاهاهاها چی خَوِر بود چک بنه زن همه اونجا جمع بودن گفتم داداش تو که مهمون داشتی مارو چرا گفتی گفت بیاتو همه از دوستانن اسااااا از خردِ وچه بَیر تا پیرمردی اونجا جمع بودن منم رفتم تو آ از آنجایی که جوگیری از صفات بارز من بود گفتم دودرو دو دود استقلال یه پیرمردی چپ چپی منو نگاه کرد و گفت پووووف گفتم عموجان وات دِ پوووف یعنی چرا پوفف میکنی گفت تو استقلالی هستی گفتم بله شه باو ناو 😁 زبون مَر بزنه که همه ی زبون پلا ایارنه زبون من بلا آورد گفت دادا تو برای تمسخر ما قرمز پوشیدی گفتم نه داداش فِیر پلی از خصوصیات اصلی منه درسته که رقیبین ولی در دوستی همچنان دوستیم گفت ول هکن اون کت قرمزو در بیار یا همینجا تورو شامی کِتِن میکنیم به دوستم گفتم داداش مگه اینجا راس راسی استادیومه دوستم گفت فقط مراعات کن اینجا بعضیها خیلی تعصبی ان منم سریع رفتم بیرون که دیدم پدرم داره رد میشه گفتم پدرجان زحمت میکشی این کتمو ببری خونه نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت اَی چی؟ بی تربیت😡 گفتم پدرجان یه کت که اینهمه دعوا نداره گفت خجالت بکش و دو تا نروماده خوابوند زیر گوشم ملت جمع شدن فکر کردن پدرم استقلالیه و من بهش بی احترامی کردم ریختن سر من و تا می خوردم کتکم زدن پدرم دلش سوخت و گفت بسشه و دستمو گرفت و لَد کشید که منو ببره خونه گفتم جان پِر من دیگه بزرگ شدم این برخوردت درست نبود پیش غریبه ها پدرم آهی کشید و گفت آره آثار بزرگ شدنت از جیب کتت معلومه آقا ته دشمن بمیره رفتم بگم جیب کت چه ایرادی داره که دیدم یه بسته (بقول شما فارسی ها یه پاکت ) سیگار ولستون قرمز تو جیبشه و نصف بیشترش مشخصه مره او و عرق در رفت و تا ثابت کنم سیگار مال عموجانه خودم که کتک خوردم بماند عموی بیچاره ام هم از دست پدرم چندتا کشیده خورد هرچند که دقیقا یکساعت بعد همون کشیده هارو با اسکونتش فوروارد کرد سمت من 😔 خالاصه فوتبال ندی رسوا شدیمو تا دو هفته هر وقت با برادر خواهرم دعوام میشد میگفتن برو سیگاری!🤪 عموجان اما حافظه ش قوی تر بود و تا دربی بعدی هر بار منو میدید هیچ سلامی رو بدون چک پاسخ نمیداد حالا خوب بود چون زود زود همو میدیدم اونموقع احوالپرسی نمیکردیم وگرنه اینجوری باید میشد من:سلام عموجان :علیک سلام و شَتَرق چَک😡 من:خوبی عموجان؟ عموجان: خوبم و گرمپی میس 👊 من: چه خبرا عموجون؟ عموجان: خبرای خوب و درقی لو 🦿 ازونموقع دیگه فوتبالو بوسیدم گذاشتم کنار که هیچی حتی تمام ورزشها از جمله ورزش پر تحرک شطرنجو هم گذاشتم کنارر😜 ارادتمند شما- سید
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت سی یکم سارا میدونست که حتی به خودشم دروغ میگه سارا رضارو دوست داش
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت سی و دوم سارا بیدار شد و رفت وضو گرفت که نماز بخونه فاطمه گفت اگه نماز شب میخوای بخونی حرفی نیست ولی اگه برای نماز صبح وضو گرفتی باید بهت بگم که هنوز اذان نشده سارا اومد پیش فاطمه و گفت شما چرا بیداری فاطمه خندید و گفت من پاشدم نماز خوندم اومدم بخوابم مادرجون گفت فاطمه جان اذان نشده هنوز الان منم خواستم تلافی کنم ولی دلم سوخت زود بهت گفتم مشغول حرف زدن شدن که صدای اذان اومد بلند شدن نمازشونو خوندن و باز مشغول حرف زدن شدن که هوا تقریبا روشن شد سارا میخواست بره اما نمیخواست فاطمه همراهش باشه ولی وقتی از مادربزرگ ها خداحافظی کرد فاطمه گفت چخبره مگه میخوای بری کله پزی صبر کن صبحانه بخوریم با هم میریم اصلا یچیزی چرا میخوای بری همینجا بمون دیگه سارا گفت دوس دارم بمونم ولی برای انتخاب رشته کار دارم شمام بگیر بخواب که اصلا نخوابیدی اما فاطمه قبول نکرد و گفت من تورو تنها نمیفرستم بیخود خودتو لوس نکن صبحانه رو آماده کرد و سفره پهن کرد صبحانه را که خوردند آفتاب بالا اومده بود و نور زرد خورشید از لای روزنه ی در مستقیما به صورت سارا میخورد و سارا را خوشگلتر از قبل نشون میداد فاطمه با خنده گفت اگه رضامون تورو تو این حالت می دید دل به تو میداد و الان گوشه ی زندون نبود پسرم سارا ناراحت شد ولی وقتی چشمهای خیس فاطمه را دید متوجه شد که فاطمه تو حال خودش نیست و با دیدن چهره ی رنجکشیده و مغموم فاطمه مصمم تر شد که هرچه زودتر فاطمه را خوشحال کنه برای همین بلند شد و گفت فاطمه جان اگه قراره بزور منو برسونی پس زودتر پاشو بریم فاطمه گفت سارا چقدر عوض شدی؟ تو همونی هستی که وقتی موقع رفتنت میشد دنبال بهانه میگشتی که بیشتر اینجا بمونی و حتی گله میکردی که عقربه های ساعت چقدر تند تند حرکت میکنه الان چرا برای رفتن عجله داری ناقلا نکنه خبریه سارا لبخند تلخی زد اما وقتی زهرا خانم را دید خشکش زد مادر فاطمه داشت به سمتش می اومد که یکهویی افتاد سارا و فاطمه دویدن سمتش ولی وقتی دیدن حالش خوبه هر دو خوشحال شدن و فاطمه گفت ای مادر جان چرا احتیاط نمیکنی و رفت که برای مادرش یه لیوان آب بیاره مادر فاطمه به سارا نگاهی کرد و گفت مادرجان نکن این کار رو تو و رضا برای من به یک اندازه عزیزین سارا گفت چه کاری مادربزرگ ؟ زهرا خانم گفت خودت میدونی من خواب بدی دیدم انشاالله که همون خواب بمونه هر چند سابقه نداره خوابم بی دلیل باشه! اما با رسیدن فاطمه زهرا خانم دیگه حرفی نزد و فقط با چشمانی خیس اشک به قد و بالای سارا نگاهی انداخت و گفت دخترم انشاالله که زندگی تو مثل دخترم نشه لااقل دور و برمون یه خوشبخت داشته باشیم و بهش افتخار کنیم سارا خندید و گفت چشم مادربزرگ عزیز بعد با مادر محمود هم خداحافظی کرد و با فاطمه به طرف بهزیستی حرکت کردند بین راه وقتی فاطمه گفت ساراجون کی بیام دنبالت؟ سارا گفت کارم تموم بشه خودم میام اما یه چند روزی منتظرم نباش و موقع خداحافظی گریه اش در اومد فاطمه گفت سارا چته من دارم میترسم حالت که خوبه؟ جون رضا اگه حالت خوب نیست بگو من اگه تمام عمر کنیزی کنم نمیذارم بخاطر بی پولی مریضی رو تحمل کنی سارا گفت چیزیم نیست یهویی یاد مادرم افتادم فاطمه جان تو دنیای مادر دختری و دوستی ای که بین ما به وجود اومده مطمئن باشم مادرمو بخشیدی ؟ فاطمه گفت این چه حرفیه ساراجان اونم الان؟ سارا گفت هیچی همینجوری سوال کردم می خواستم مطمئن بشم چون یهویی دلم برای مادرم تنگ شد پدرمو ندیدم ولی خدارو شکر خدا دوتا مادر به من داد هر دو در حالی که گریه میکردند از هم خداحافظی کردند و سارا تو دلش گفت فاطمه جون حلالم کن که رازمو ازت مخفی کردم ولی امیدوارم یه روزی خنده های بلندتو بشنوم از همونایی که وقتی رضا می اومد و من هم بودم آخه فاطمه چند بار به سارا گفت بهترین لحظه ی عمرم وقتیه که هم رضا خونه مونه هم تو انگار دنیا مال منه سارا اینقدر با نگاهش فاطمه را تعقیب کرد تا از نظر ناپدید شد یه چند دقیقه ای هم صبر کرد که دور بشه و بعد به بهانه ی اینکه کلید خونه ی فاطمه اینا تو کیفش مونده از دفتر بهزیستی اجازه گرفت سریع اومد بیرون اما مستقیما به سمت دفتر آقا ایرج حرکت کرد وقتی وارد دفتر آقا ایرج شد ایرج با دیدنش ذوق کرد اما خودشو بی خیال نشون داد و گفت مطمئن بودم بر میگردی بفرما بیا اینجا بشین برات آب خنکی شربتی چیزی بیارم سارا گفت ممنون میل ندارم اومدم که پسر فاطمه خانمو آزاد کنید ایرج مثل کسی که در نبردی پیروز شده باشه اومد روبروی سارا و در حالی که دستهاشو زیر چونه اش بعنوان تکیه گاه قرار داد ژست خاصی گرفت و گفت خوش به حال اون پسر کلاهبردار که همچین طرفداری داره! یادته گفتم بری و برگردی شرایط فرق میکنه AHANGMAZANI 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 👇👇
ادامه ی قسمت سی و دوم داستان🌸گمشده در تاریکی🌸 سارا گفت بله قبوله ولی من شرط دارم آقا ایرج گفت تند نرو صبر کن اول من شرایطمو بگم شاید اصلا لازم نباشه دیگه حرفی بزنی من زن دارم و تمام اختیار اموالم دست اونه و نباید بفهمه که تو با منی هر جایی فیلت بخواد یاد هندوستون کنه و بخوای بری پیش زنم و به خیال خودت منو لو بدی که زن گرفتم اون فاطمه خانم و رضا جانت دیگه روز خوش رو نخواهند دید میدونی که پولشو دارم و قدرتشم دارم دوم اینکه قضیه ی ماشین فعلا کنسله حالا شاید اگه یه روزی از اخلاقت خوشم اومد برات بخرم اونم شاید ولی الان نه ضمنا نمیتونم برات خونه ی مستقل بخرم چون زود لو میرم نهایتش یه خونه ی کوچیک زیرپله ای اجاره میکنی برای وقتی که با من نیستی اونجا زندگی میکنی البته اجاره شو خودم میدم نگران نباش فکر بچه دار شدنو هم از سرت دور کن هر جایی بفهمم عمدا یا حتی ناخواسته باردار شدی طلاقتو میدم و تو بخیر و ما به سلامت مهریه ات هم همون پونصدتومنی هست که دارم میدم برای اون الدنگ اگه موافقی بسم الله سارا گفت من براتون کیسه ندوختم و اصلا هم مهم نیست چی برام می گیرین ولی فقط یه شرط دارم آقا ایرج با عصبانیت گفت پاشو برو پس من الان نیمساعته برای کی دارم فک می زنم مگه نگفتم هیچ شرطی رو قبول نمیکنم سارا در حالی که بغض کرده بود گفت ولی ازتون خواهش میکنم بذارین شرطمو بگم آقا ایرج گفت اگه در مورد سفر و مهمونیه همین الان بگم که قبول نیست سارا در حالی که سعی میکرد بغضش نترکه و گریه اش در نیاد با صدای ضعیف و گرفته گفت نه چیزی ازتون نمیخوام فقط یه لطف کنید به هیچکس نگین بخاطر من رضایت دادین اگه ازتون پرسیدن بگین دلم براش سوخت یا مثلا خواب دیدم آقا ایرج موذیانه خندید و گفت چه بهتر اینجوری تو بازار هم چو می افته که آقا ایرج آدم با گذشتیه و ازون به بعد خیر بزرگ صدام میکنن سارا گفت پس چه بهتر براتونم بد نمیشه آقا ایرج گفت خوب من چجوری به حرفات اعتماد کنم برم پسره رو آزاد کنم بزنی زیرش چی؟ بعد خودش گفت البته به صورت معصومت نمیاد کلاهبردار باشی و از ظاهرت هم مشخصه دختر مذهبی و مقیّدی هستی ولی بازار به ما یاد داده تا از عمده فروش جنس نگرفتیم پول ندیم و ازینطرف هم تا از مشتری پول نگرفتیم جنس ندیم سارا گفت دیگه هر شرطی شما بذارید قبوله هرجوری که شما بگید منم همونجور عمل میکنم آفا ایرج گفت پس اول باید بریم محضر صیغه ی عقد موقت بینمون جاری بشه ولی نه نه چون شهر کوچیکه زودی لو میرم پس باید برای من قسم بخوری من به قسمت اعتماد میکنم بالای سرش یک قفسه ی کوچک چوبی جمع و جوری بود که توش چندتا کتاب با سلیقه چیده شده بود آقا ایرج دستی رو کتابها کشید کتابی رو جدا کرد آورد پیش سارا گذاشت قرآن کوچیک و زیبایی بود که خیلی با سلیقه جلد شده بود و وقتی قرآن را باز کرد بوی عطر گل سرخ همه جا پخش شد آقا ایرج گفت قسم بخور که قصد کلک زدن نداری و هر وقت من بگم میای محضر سارا تا رفت دستشو بذاره رو قرآن آقا ایرج قرآن را گرفت بوسید و گذاشت سر جاش و گفت قبوله بیخود نیست که همون اول نظرم تورو گرفته خیلی خانمی و با زندگی با من مطمئنم خانم تر هم میشی وقتی سارا بلند شد که بره آقا ایرج گفت گریه نمیکنی؟ سارا گفت چرا؟ آقا ایرج گفت معمولا دخترای لوس وقتی یه شوهر مسن گیرشون بیاد اونم اینجوری و بزور باشه آبغوره میگیرن سارا گفت من با پای خودم اومدم و بخاطر مادرم دارم اینکار رو میکنم اصلا هم ناراضی نیستم اهانت به شما نشه حتی اگه نود سالتون هم بود همینکار رو میکردم مادرم تو زندگیش یه اشتباهی کرده و جز من فرزندی نداره هرجوری حساب می کنم دینش به گردن منه حالا یه پدر و مادری فقط نماز و روزه بدهکارن اما متاسفانه مادر من یه زندگی به کسی بدهکاره منم دارم یه گوشه ای از خطاشو جبران میکنم امیدوارم بقیه شو خدا خودش ببخشه آقا ایرج گفت صبر کن کاغذ قلم بیارم یه امضا هم برای یادگاری به ما بدی ادامه دارد .... نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_6042069509936779415.mp3
7.97M
چهره ی خوب خدا در خنده هایِ مادر است افتخارم باشد این که جان، فدایِ مادر است هر گناهی کرده باشی زود می بخشد تو را بعدِ دستانِ دعا،آری! خدای مادر است! هیچ سازی نیست هم پایِ کلامش در جهان! بهترین موسیقیِ دنیا صدایِ مادر است جان پناهِ خستگی هایم‌، همیشه، هر زمان چادرِ گلدارِ لبریزِ صفایِ مادر است کشتیِ دنیا نگیرد ساحلِ غم لحظه ای! بادبان وقتی به دست ناخدایِ مادر است ! (پرنده شرقی) ارسالی از: Arghaban AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_5823507446106164634.mp3
3.73M
دعای فرج إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸
18.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح است صبح خیلی زود و بیدار شده ام تا دوست داشتنت را زودتر از روزهای قبل شروع کنم خداااا جووونم☺️ سلاام صبح جمعه تون بخیر ❤️ http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
25.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل با صفاست اما بی تو صفا ندارد 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ پاییزجنگلهای زیبای هیرکانی😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جمعه🌞 🖼 ۲۵ ملاره ماه ۱۵۳۵   تبری ۲۴ آذر  ۱۴۰۲ شمسی ۱۵ دسامبر  ۲۰۲۳میلادی ۱ جمادی الثانی ۱۴۴۵ قمری @AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
️شهرام حیدری_️.mp3
2.64M
شهرام حیدری🎤 می دل خواینه ای پارپیرارببوئه رفیق هم آدم برارببوئه رسم رسومات برقرارببوئه مرام و معرفت دیار ببوئه 🎶@AHANGMAZANI❤️
4_5863697967650705859.mp3
12.64M
میثم شیخی🎤 🎶هالیلا 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5863697967650705867.mp3
5.09M
جهانبخش کورد🎤 🎶بانوجان 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا