❤آهنگ مازنی❤
https://eitaa.com/ahangmazani/5421 داستان دنباله دار قبلی👆👆 🌸داستان "عشق و زندگی" 🌸 قسمت دوم شاید ت
🌸داستان عشق و زندگی🌸
قسمت سوم
غلام خان وقتی چاییشو خورد موقع خداحافظی با چشمکی اشاره زد که دنبالش بروم
من حتی با دیدن چشمک و اشاره اش هری دلم ریخت و حدس زدم که دوستی غلام خان و پدرم ازین لحظه تمام شده است و دلم برای پدرم سوخت که یکی از سفارشهای قبل از فوتش همین غلام خان بود
اما غلام خان ظاهرا تو زرد از آب در آمد. دوست نداشتم دنبالش بروم اما وقتی اصرار و التماسش را دیدم نتونستم طاقت بیارم و گفتم میرم فوقش اگه حرف نامربوطی زد سروصدا بپا میکنم و آبروشو می برم
هر چند ته دلم به این کار راضی نبودم و مطمئن بودم که جز سکوت کاری نخواهم کرد
مادرم چشمک غلام خان را دیده بود و گوش به زنگ شده بود اما دنبالمون نیومد و در حقیقت مترصد بود که مچ غلام خان را بگیرد
وقتی رفتم بیرون غلام به سرعت و با چابکی پاکت نامه ای را به من داد و گفت سریع قایمش کن و بلافاصله هم با دست دیگرش مقداری پول در دستم گذاشت و در حالی که مادرم از دور مارا نگاه میکرد گفت دختر گلم خدا نگهدار مواظب مادر و برادر خواهرات باش
من هم سریع پاکت نامه را پنهان کردم و برگشتم خونه مادرم با چشمانی از حدقه در اومده گفت چی گفت زودباش تا نرفته برم حسابشو بذارم کف دستش
گفتم مادرجان چرا توهم می زنی چیزی نگفت که ایناهاش مقداری پول داد و گفت چون فکر کردم مادرت از من پول نگیرد به تو میدم بعنوان قرض داشته باشین هر وقت نیاز نداشتین برگردونین ..
مادرم گفت غلط کرده مرتیکه ی عصاقورت داده ! در ادامه اش گفت
ولی خداییش من برای فردا ناهار نیت کردم به ده تا از همسایه ها به نیت سالگرد بابات غذا بدم اما پولی در بساطم نبود خدا خیرش بده
و البته به خیر گذشت و من دلهره ی اینو داشتم که مادرم منو بگرده پاکتو پیدا کنه چون در بازدید بدنی سابقه داشت اما خداروشکر مادر با دیدن پول شکش برطرف شد و رفت مشغول تهیه ی شام و سبک و سنگین کردن داشته هاش برای ناهار فردا
فقط موقع رفتن با خنده گفت بیچاره رو اصلا تعارف نزدیم شام می مونه یا نه
من اما در دلم هیجان خاصی بود هم ترس از برملا شدن اولین کار یواشکی ام و هم اینکه ببینم تو پاکت چی هست
اون شب مادرم گوشهاش تیز شده بود و خیلی حواسش به من بود من هم نتونستم پاکت را ببینم فقط در یک فرصت کوتاه پاکت را بین کتابهام گذاشتم اما چون در یک اتاق می خوابیدیم فرصت نشد پاکت را باز کنم
صبح زود پس از خواندن نماز رفتم سمت کتابها اما مادرم گفت مگه مدرسه دارید
گفتم نه داشتم کتابهای سال قبل رو جمع و جور میکردم ما هنوز ثبت نام نکردیم که بخواهیم مدرسه بریم چی میگی مادر
بازم فرصت نشد که پاکت رو ببینم
اما نزدیکای ظهر وقتی کار پختن غذا تموم شد دو تا ازغذاها را به من داد که ببرم به همسایه مون که اونور رودخونه، خونه داشتن بدهم و من هم در حرکتی سریع پاکت نامه را لای چادر قایم کردمو و گفتم موقع برگشتن می خونمش
هنگام برگشت وقتی پاکت نامه را باز کردم عکس جوانی بسیار خوشتیپ لای پاکت بود و یک نوشته ی چند خطی که بنظر می رسید خط غلام خان هست
اما عکس ناشناس بود فقط چون چشم و ابرویش شبیه غلام خان بود حدس زدم عکس دوران جوانی غلام خان است الحق که خیلی خوشتیپ بود
شروع به خواندن نوشته کردم که اینطور نوشته بود
" دختر خوب و قشنگم سلام
این عکس پسرم هست اسمش رضاست
ندیدیش چون اصلا خونه تون نیومد ییلاق زندگی میکنه و کارش چوپانیه
پسر خوبیه دوست دارم عروس من بشی شاید بگی این چجور خواستگاریه
ولی مادرتو می شناسی اگر این پیشنهاد به هر دلیلی انجام نشود مطمئنم مادرت دور مرا خط قرمز میکشد اما من به پدرت قول دادم تا وقتی زنده ام هوای شمارا مثل بچه های خودم داشته باشم
پدر خدا بیامرزت همیشه میگفت تو تجربه ی بزرگ کردن بچه های بی مادر را داری من میخوام سرپرستی بچه های بی پدر رو هم تجربه کنی
خدا رحمتش کنه ولی خودت می دونی برای مادرت سخته که به من اعتماد کنه
پس این راز پیشت بمونه تا روز موعود
اینو گفتم که اگر خواستگاری برات اومد بدونی که اول و آخر عروس خودمی
دیگه سر از پا نمیشناختم پسر غلام خان اون هم به همون خوش تیپی و خوش پوشی مگه میشه!
اما ته دلم غمگین بودم مطمئن بودم این پسر با اینهمه جذابیت دختری را که نه بر و روی زیبایی دارد و نه قد و بالای چندان دلچسبی محال است که قبول کند
معلوم نیست غلام خان از من چی گفته که بیچاره رفته عکسی به این زیبایی گرفته اما خیلی دوست داشتم این رویا به حقیقت نزدیک بشه
ولی با این اخلاق مادر محال است
تو راه برگشت از خدا خواستم که هم پسره راضی بشه هم مادرم کارشکنی نکنه
اولین باری بود که خودم را با علاقه در آینه نگاه کردم و یک لحظه دلم برای رضا سوخت رضای بیچاره اصلا خبر نداشت پدرش چه آشی برایش پخته
ادامه دارد ....
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀 #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا👌
4_5958665797713792213.mp3
7.04M
محمد کجوری 🎤
الو سلام کجایی😍
#جدید
🎶🕺💃💃🕺🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5956413997900107569.mp3
10.48M
فرشاد کلوانی🎤
دلی دلدارمه ته گرفتارمه
تو طبیب درد من بوش من ته بیمارمه
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5958520194027490380.mp3
3.35M
نام آهنگ :پیوند عشق
#هر_شب_یک_شعر
ترا من چشم در راهم
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
"علی اسفندیاری (نیمایوشیج)"
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
24.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دِباره شو بَویه یار غرق خو بَویه
صنم در ره باز هاکن من بِمومه من بِمومه
شو بَویه :شب شد
بِمومه: آمدم
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5789441247278022613.mp3
3.19M
بهنام حسن زاده 🎤
آی صنم جان
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
شنبه🌞 🖼
۱۲ دِ ماه ۱۵۳۴ تبری
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ شمسی
۶ مِی(مه) ۲۰۲۳میلادی
۱۵ شوال ۱۴۴۴ قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا👌
4_5958520194027490423.mp3
18.36M
پادکست ترکی
بسیار بسیار شاد
🎶🕺💃💃🕺🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5958520194027490406.mp3
10.8M
علیرضا باباجانی
لیلا لیلا
🎶🕺💃💃🕺
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌