eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
82هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5810141602370297647.mp3
707.3K
استاد خوشرو 🎤 نرم نرم وارش 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5906511623291417965.mp3
3.2M
رفیق بی کلک😍👌 سعیدحسین زاده🎤 حسن عاشوری🎤 آخ رفیق بی کلک مه جان ماره آخ زندگی نمک مه جان ماره آخ نماز سر مره ته دعا کردی آخ مره پسرپسر تو صدا کردی اگه همه دونّن دور ره مثل پروانه آخ مه جان مار نوونه مه غم کنار نوونه 🫶 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر با اتّا گل قشنگ بهاری داشتمی 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_6034959582420275187.mp3
9.42M
رمضان قزوینی🎤 یادش بخیر 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه دونی چی ذلت بکشیمه قلندر غریبم کس و ناکس منت بکشیمه قلندر غریبم گریه ی بهادر وسط ضبط آهنگ 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال 🍀🌸 بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
❤آهنگ مازنی❤
https://eitaa.com/ahangmazani/8136 داستان های قبل👆 داستان 🌸ترس🌸 قسمت اول🔞 از کودکی از همه چی می ترس
داستان 🌸ترس🌸 قسمت دوم وقتی چشمامو باز کردم تو خونه بودم و پدر و مادر و برادرم با دایی الیاس بالای سرم بودن و تو گوش هم پچ پچ میکردن اولش فکر کردم دیوونه شدم اصلا نمیدونستم کدوم واقعیت داشت این موقعیتی که الان هستم یا کنار حمام و لای درختها باز چشمم تار شد و صدای در هم برهمی به گوشم می رسید صدای مادرمو شنیدم که میگفت بچه مو کشتین کاش همون ترسو بود ولی الان زنده بود فکر کردم پس لابد مردم برای همین بلند شدم که ببینم منو می بینن یا نه اما وقتی بلند شدم همه ترسیدند داداشم گریه میکرد و میگفت فاطمه جان من غلط کردم تورو خدا فقط خوب شو دایی الیاس هم گفت ببین خرزا (خواهرزاده) من یه گوساله ی قشنگ برات آوردم منو بببخش از حرفاشون فهمیدم برای اینکه ترسم بریزه این نقشه را دایی الیاس کشید و خانواده ام بدون فکر کردن به عواقب آن اجرا کردند من تا یکسال هر شب کابوس می دیدم و روزها حتی از تنها موندن تو خونه هم می ترسیدم هر لحظه فکر میکردم که بریزن تو خونه و منو ببرن کارم به جایی کشید که حتی به مادرم اعتماد نداشتم و میگفتم میدونم تو مادر من نیستی مادرم گریه میکرد اما من فکر میکردم داره گولم میزنه به هر دکتر و آینه بین و دعاگر هم مراجعه کردن و انواع و اقسام داروهای گیاهی و بخورهای عجیب و غریب و دستورات طاقت فرسا را روی من امتحان کردند دیگر از همه چی خسته شده بودم و دعا میکردم خدا هرچه زودتر خلاصم کنه دایی اسد هم به خونه ی ما نمی اومد پدرم روز به روز لاغر و لاغرتر میشد و من عذاب می کشیدم اما دیگه بلد نبودم چجوری پدرمو شاد کنم یادمه ۱۰ ساله بودم و گوسفندمونو گرگ خورد پدرم ناراحت نشسته بود من پوست گوسفند را تنم کردمو رفتم پیشش اینقدر بع بع کردم که آخرش خندید من از غصه های پدرم دلم کباب میشد اما دیگر کاری از دستم بر نمی اومد برادرم کمتر به خونه می اومد و دلم براش تنگ شده بود اما یک شب شنیدم که از من می ترسد اون شب تا صبح گریه کردم پدرم می دونست که مریضم برای همین کمتر بیرون می رفت و وقتی تنها میشدیم با من حرف میزد یک روز بهش گفتم وقتی داداشم از من میترسه زندگیم چه فایده داره گفت دختر قشنگم دیگه نمیذارم کسی اذیتت کنه هرکی هم ازت میترسه بهتره و خوشحال باش که اگه باز بهت گفتن ترسو تو از همه شون نقطه ضعف داری و در حالی که چشمش خیس بود خندید و گفت پس ناراحت نباش و از هیچی نترس پدرم اما خیلی زود زد زیر قولش و درست یک هفته ی بعد از دنیا رفت و من پناهگاه دیگری را از دست دادم اما میگن خدا گر زحکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری دایی اسد یواش یواش رفت و آمدش را باز شروع کرد و برای من همه چی میخرید لباس طلا خوراکی حتی برایم ضبط صوت خرید با یک عالمه نوار کاست که از آهنگ تا شعر و سخنرانی و مداحی و روضه توش پربود من مشغول ضبط صوت شدم و مادرم هم کم کم به من نزدیکتر شد و بعد از چند ماه برادرم با من دست داد و صورتم را بوسید هیچوقت فراموش نمیکنم که با چهره ی پشیمون و خندان منو بوسید اما اشکش صورتم را خیس کرد تا حدودی بهتر شده بودم که یک روز دیدم دایی الیاس یک عالمه بادکنک و کلاه کاغذی و شکلات برایمان آورد با خنده گفتم دایی من مریضم بچه که نشدم برایم بادکنک خریدی گفت تو دیگه مریض نیستی و امشب بچه خواهی شد یک لحظه ترسیدم وقتی دید رنگم زرد شد گفت ای دختر بد سورپرایز مارو خراب کردی امشب تولدته و من میخوام برات جشن بگیرم گفتم آخه جشن تولد که مال بچه هاست گفت تو مگه بچه ی مادرت نیستی اون شب اولین شب زندگیم بود که از ته دل ذوق کردم دقیقا مثل زمان بچگی که بابام صدام میزدو من میپریدم بغلش ذوق اون شب قابل وصف نبود و دایی الیاس هرچه که بلد بود و نبود رو کرد نوازنده دعوت کرده بود و تا دیروقت جشن و شادی مهمان خانه ی مان شد همسایه ها که تا اون شب هنوز از من می ترسیدن یواش یواش نزدیک شدند و با من احوالپرسی کردند اون شب خیلی خوش گذشت بجز یک اتفاق که بلای جانم شد و فکر و ذکرم را بخودش مشغول کرد و دل و روحم را از من ربود دایی الیاس پسری داشت که تا اون شب به دقت و از نزدیک ندیده بودمش و حتی یکبار هم طرف خونه ی ما آفتابی نشده بود حتی شبهایی که به عنوان مهمان یا کارگر اجبارا به خونه ی دایی الیاس می رفتیم پسرش توی اناق خودش بود و حتی شامش را با مهمانها نمی خورد احمد پسری حدودا ۲۱ ساله با موهایی بور و چشمانی سبز قدی بلند و هیکلی ورزشکاری بسیار خوش برخورد بود و صدایش مخملی و زیبا بود و آنقدر تمییز و مرتب بود که آن شب تنها دغدغه ام این بود که به در و دیوار خونه ی ما نخورد و لباسش خاکی نشود قشنگ می خندید با متانت حرف میزد http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸 👇👇
ادامه ی قسمت دوم داستان🌸 ترس🌸 احمد بسیار متواضع بود حتی از مقایسه ی او با داداشم دلم برای داداشم سوخت در نگاه اول چنان دلباخته ی او شدم که اگر وضع و حالم اینجوری نبود خودم پیشقدم میشدم و میگفتم دوستت دارم اما سریع خودمو نیشگون گرفتم چندتا چک زدم به صورتم چون من حتی در اندازه های کارگرشون نبودم تازه اون شب جشن فهمیدم که دایی الیاس چندین کارگر و خدمه داره و همه بهش میگفتن ارباب الیاس احمد میشد پسر ارباب و بطور حتم با دختر رعیت آن هم دختری بیمار میانه ای نخواهد نداشت اما دلم بدجوری خاطرخواهش شده بود نمیدونم هیجان نوجوانی بود یا حماقت جوانی ولی با تمام تلاشی که کردم نتوانستم عاشقش نشوم خودمم می دونستم که عاشقی دیوانگی است و اینکه دیوانه ای مثل من عاشق شود دیگر واویلاست یاد حرفهای پدرم افتادم که میگفت آدمها کوچیک و بزرگ ندارند همه ی آدمها بزرگند یکسری ابزار بزرگی دارند و بزرگ نشون داده میشن یکعده هم بزرگند اما لباس بزرگی بر تن ندارند میگفت تو باید دنبال لباس بزرگی باشی گفتم یعنی پیراهن خندید و گفت نه تلاش کن در علم و دانش در کار و در اخلاق و یا یکی از اینها بزرگ شوی و اون شب به امید این حرف پدر با خودم گفتم من باید آدم بزرگی شوم اما حتی خودم به خودم خندیدم دختری که انگشت نمای خاص و عام شده چگونه می تواند بزرگ شود ادامه دارد ....... 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
AHANGMAZANI (9).mp3
4.33M
بهادر ییلاقی🎤 قلندر 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5838998512674541442.mp3
10.7M
‌شب، این سر گیسوی ندارد که تو داری آغوش گل این بوی ندارد که تو داری نرگس که فریبد دل صاحبنظران را این چشم سخنگوی ندارد که تو داری نیلوفر سیراب که افشانده سر زلف این خرمن گیسوی ندارد که تو داری پروانه که هر دم ز گلی بوسه رباید این طبع هوس جوی ندارد که تو داری غیر از دل جان سخت رهی کز تو نیازرد کس طاقت این خوی ندارد که تو داری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5838998512674541445.mp3
3.51M
سنتی شبانگاهی سینا سرلک🎤 این حق ما نبوده دنیا 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ یکشنبه 🌞 🖼 ۹ نورزماه(عیدماه) ۱۵۳۴   تبری ۱۱ تیر     ۱۴۰۲ شمسی ۲ جولای    ۲۰۲۳میلادی ۱۳ ذی الحجه   ۱۴۴۴ قمری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
@AHANGMAZANI ❤️علی میررضایی❤️ (1).mp3
5.7M
علی میررضایی🎤 میم مثل مادره 😍 🎶🕺💃💃🕺😍 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5838998512674541472.mp3
6.74M
دلم هواتو کرده میخواد مثل کبوتر دور سرت بگرده 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5838998512674541474.mp3
8.35M
فارسی محسن چاووشی😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸