eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.6هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5893154309360587042.mp3
5.76M
حاج مجید فیروزی خادمم عبدم غلامم نوکرم درمانده ام حسین حسینم یا حسین مولا حسینم یا حسین http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5893154309360587049.mp3
4.38M
مداحی سینه زنی یزدی سه ضرب علیرضا یزدی نژاد 🎤 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5893154309360587054.mp3
8.5M
یه یا ابوالفضل مرتضی باب 🎤 فارسی و لری😔😭 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ترس🌸 قسمت نوزدهم زنِ دایی الیاس کنارم دراز کشید و بغلم کرد و گفت فکر نکن چون تنهایی دوستت
داستان 🌸ترس🌸 قسمت بیستم مادر احمد خیلی مهربون و خوش اخلاق بود و من تازه داشتم میشناختمش هیچوقت فکر نمیکردم پشت اون چهره ی رسمی و خشکش قلبی به این مهربونی باشه کم کم ترسیدم وقتی بفهمه عاشق احمدم منو طرد کنه داشتم بهش عادت میکردم و از دست دادنش برای من همین الانشم سخت بود خدایا چیکار کنم نه میتونم از احمد بگذرم و نه طاقت نامهربانی های این زن را وقتی بفهمه چی در سرمه دارم و باز نگران شدم و نگران تر و نگران تر عمه خانم که معمولا دورادور مراقبم بود اومد پیش من و گفت میخوای امشب بریم خونه ی ما گفتم از خدامه اما باید دایی الیاس اجازه بده گفت برو بهش بگو گفتم روم نمیشه آخه با تشر زدن گفت بهت میگم برو وقتی به دایی الیاس گفتم اجازه میدی برم خونه ی عمه خانم دایی الیاس چند ثانیه ساکت شد و حرفی نزد فکر کردم مخالفه گفتم ببخشید نباید این حرفو میزدم خانمشو صدا زد و گفت حاج خانم بیا ببین دخترمون چقدر ماهه دیدی گفتم این دختر بینظیره ناهید با خنده زد به پهلومو گفت جاواکر باز چیکار کردی ببین میتونی مارو از چشمش بندازی گفتم کاری نکردم فقط اجازه خواستم که برم خونه ی عمه خانم گفت نمیدونستی پدرم چقدر به این چیزها اهمیت میده؟ الان اگه میگفتی میخوام یک ماه برم تهران بمونم بهت اجازه میداد و یکی از ماهارو بزور میفرستاد که تنها نباشی هرچی ازش بخواهیم میده به ما ولی دوست داره اول ازش اجازه بگیریم اگه بدون اجازه حتی جورابشو برداری و گم کنی قیامت میکنه اما اگه اجازه بگیری و کل ثروتشو به باد بدی هم ناراحت نمیشه همیشه میگه دوتا فکر از یک فکر بهتره میگه وقتی اجازه میگیرین در حقیقت دارین با من مشورت میکنین دایی الیاس گفت برو دخترم اگه چیزی هم خواستی بگو بعد یک مقدار پول داد دستم و گفت این پیشت باشه اگه چیزی خواستی بخری دست خالی نباشی واسه خودتم حتما خرج کن خواستم بگم نمیخوام ترسیدم بگه پس پولاتو بده من و من اصلا پولی تو دست و بالم نبود قبول کردم و ناهید هم از شوهرش و دایی الیاس اجازه گرفت و همراهمون اومد عمه خانم یواشکی گفت ما میخواستیم محفل ما خصوصی باشه این دیگه داره کجا میاد گفتم ولی من ناهید خانمو دوست دارم گفت اتفاقا من هم دوسش دارم وگرنه یه چک میزدم تو گوشش و میگفتم جای تو نیست خونه ی عمه خانم تا نیمه های شب بیدار بودیم و عمه خانوم گفت بعد از هیات یهویی پکر شده بودی داشتی به چی فکر میکردی گفتم به اینکه اگه زندایی بفهمه احمد رو دوست دارم منو طرد میکنه تازه با هم دوست شدیم و دلم نمیخواد اونو از دست بدم جای خالی مادرمو برام پر کرده گفت هرکه را طاووس خواهد جور هندوستان کشد گفتم سخته عمه گفت شعرش ؟ گفتم نه ازینکه مادر احمد با من بد بشه می ترسم من پناهگاهی جز شماها ندارم گفت نگران هیچی نباش هرچی قسمت باشه همون میشه ناهید از آشپزخونه با سه تا چایی تازه دم برگشت و گفت منم بازی بدین! عمه خانم گفت واست خوب نیست تو اونوری هستی گفت در باره ی احمده عمه خانم گفت ای دختره ی فضول تو از کجا فهمیدی گفت چشمهای فاطمه داد میزنه من خیلی وقته حس کردم اما چون از پدر مادر می ترسیدم چیزی نگفتم عمه خانم گفت یعنی مادرت نمیدونه ناهید گفت عمراااا اگه بدونه چون مادرم زهرا رو برای احمد در نظر داره عمه خانم گفت دخترخاله ت ناهید گفت آره همون خانم فیس و افاده ای ولی از دخترعمو خیلی بهتره البته ببخشید فاطمه خانم با اینکه برای پدر و داداشت خیلی ناراحت بودم اما ازینکه خواستگاری از دخترعمو به هم خورد خوشحال شدم و وقتی که اونا قهر کردن بیشتر خوشحال شدم این دخترخاله م خیلی بهتره من آهی کشیدم و چیزی نگفتم ناهید گفت حالا آه نکش واسم من اونجا کاره ای نیستم هرچند تورو خیلی دوست دارم ولی حتی گفتنش هم خطرناکه نمیدونم عکس العمل پدر مادرم چیه ولی مطمئنم مادرم خواهرزاده شو نمیذاره کنار که تورو برداره و خندید و گفت با اون قیافه ی قناست! بعد اومد منو بغل کرد و گفت ببخشید شوخی کردم ولی واقعیتو باید بدونی که مادرم خواهرزاده شو خیلی دوست داره با اینکه ازین حرفا کلی به هم ریختم اما ازینکه ناهیدم اومد تو گروه ما خوشحال شدم عمه خانم گفت فعلا لشکر ما سه نفره س باید تلاشمونو بکنیم فاطمه جان تو نظرت چیه؟ گفتم من با تقدیر نمیتونم بجنگم تغییرشم نمیتونم بدم من انتظار نداشتم احمد با من بخواد ازدواج کنه که الان بخوام ناراحت باشم ولی دعا میکنم با هرکی ازدواج میکنه خوشبخت بشه ناهید گفت ای قربون زن داداشم برم که هووشو بیشتر از خودش دوست داره نمیدونم نقشه ی عمه خانم بود که حالمو خوب کنه یا واقعا نظر ناهید هم همین بود اما هرچی بود خوشحالم کرد و ازینکه یه همراز تو خونه ی دایی الیاس پیدا کردم خوشحال شدم ادامه دارد...... نویسنده :سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸 آهنگ مازنی🌸
4_6019110843860401941.mp3
970.8K
ولی عبداللهی🎤 دلخونش http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5816542267577474193.mp3
8.35M
مهدی کارگر🎤 مره ته بدیَن بیّه آرزو برو مه دلِ گوشه http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5893154309360587123.mp3
1.27M
بند سوم از ترکیب بند مشهور محتشم کاشانی که در ۱۲ بند سروده شد کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه ی دریای خون شدی گر انتقام آن نفتادی به روز حشر با این عمل معامله ی دهر چون شدی آل نبی چو دست تظلّم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5893154309360587161.mp3
3.12M
زنده یاد محمد علی کریمخانی🎤 مستان همه افتاده و ساقی نمانده http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ جمعه🌞 🖼 ۲۸ نورزماه(عیدماه) ۱۵۳۴   تبری ۳۰ تیر     ۱۴۰۲ شمسی ۲۱ جولای    ۲۰۲۳میلادی ۳ محرم   ۱۴۴۵قمری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5893154309360587106.mp3
9.69M
بهنام حسن زاده🎤 خسّه بیّه زینب از دست غریبون یا حسین (ع) http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5895406109174272254.mp3
4.94M
حاج مجید بنی فاطمه🎤 ببار بارون که قلبم خونِ خونه ببار بارون گلم زنده بمونه😔 ببار بارون ببار اینجا کویره ببار بچه م جلو چشمام نمیره😭 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
❤آهنگ مازنی❤
به نام خداوند نون و قلم خداوند آزادی و عشق و غم سخنرانی آقا صبح مثل گردن دکت ها سروصدا کردم و گف
سرآغاز هر نامه نام خداست که بی نام او نامه یکسر خطاست سخنرانی سلام و عرض ارادت آقااااا گفتیم ایام محرمه و ماشین لازم میشه گفتم دلو بزنم به دریا و کارهای ماشینمو برسم که فردا تو هیات هم محلی ها نگن این سید خوش سلیقه و دست و دلباز چرا ماشینش اینجوریه!؟ خانم پیشنهاد داد اول گلگیر سمت راستش که تو رفتگی زشتی داشت و همه ش سه ماه بود که اینجوری شده😜 درستش کنیم گفت خجالت میکشم تو ماشین بشینم گفتم عجله چیه بعدشم اگه سختته پیاده بیا😝 دیدم هوای سوآلش ابری شد و الانه که رتّو برق بزنه گفتم باشه خانم یه خانم که بیشتر نداریم گفت همین اتّای دله هم بمونسّی یک لا کم انه دِلا زیاد ؟ متوجه نشدم چی گفت ولی گفتم چشم ضمنا ماشین خوب اونیه که استارت بزنی روشن بشه بذاری تو دنده راه بره بقیه ش تزئیناته ولی همانطور که مستحضرید و من در حرف شنوی از خانم تو فامیل حرف دومو میزنم (چون حرف اول رو باجناقم میزنه) گفتم چشم درکّه و بتنجر سر کیسه رو شل میکنم خانمم گفت نمیخواد سرکیسه رو شل کنی تهش پاره س راحت میشه برداشت اگه چیزی تهش باشه!!!! گفتم شیشکی میگی گفت نه عزیز! دیگه مطمئن شدم که ششکی لطیفه بود خلاصه گفتم اول بریم مکانیکی کار فنی شو برسیم تو هم بیا نظر بده رفتیم نیکانیکیِ سرکوچه 😊 مکانیک وقتی موتور ماشینو دید گفت مگه پراید نیست گفتم بله که پرایده گفت این موتور انگار صدسال سنشه چرا نمی بری میراث فرهنگی بهت پول خوبی میدنا گفتم تو ماشینو درست کن نمیخواد درس فرهنگی بدی روشو دید و توشو دید و گفت این چیزی نداره که بخوام درستش کنم روغنش بخار میکنه اگزوزش دود آبی میده شمع وایرش پوکیده سرسیلندرش روغن میده ولی تعجب میکنم چجوری روشنه ماشینت😳 گفتم الان چیکار کنم گفت دست بزنی بهش کل دلوَن جیگرش میریزه پس فعلا تا روشنه ازش استفاده کن گفتم سرعت بالا چی؟ خطر نداره؟😱 گفت این گتِ سرعتش ۶۰ کیلومتره نگران نباش سرعت بالا نمیره که بخواد چیزیش بشه به خانم گفتم خوب حالا که از نظر موتوری سالمه😜 بریم صافکاری گفت بوریم دق دکت رفتم پیش صافکار و گفتم آقا این گلگیر و دربیاری چقدر میگیری گفت ۲۰۰ تومن گفتم عجب خوش انصافی به به👌 گفتم چقدر طول میکشه گفت ده دقیقه ولی گلگیر نو خریدی یا نه؟ ۳۰۰ تومنم واسه نصبش میگیرم گفتم گلگیر نو ای چیه همینو در بیار گفت داداش من یه چکش به گلگیر جلوش بزنم سپر عقب ماشینت میفته این صاف نمیشه که باید تعویض کنی گفتم خا دس شما درد نکنه به خانم گفتم پس صافکاری هم لازم نیست گفت دق دکت لااقل روکش صندلی رو درست کن مثل جیگر زلیخا شده گفتم بشوریش تمیز میشه ها گفت چارتا نخ ازش مونده چیو بشورم مه دسّ و بال مگه قد دره گفتم باشه جهنم و ضرر میریم روکش فروشی رفتیم ..... ادامه دارد .... ارادتمند شما-سید
4_6003564552602534796.mp3
2.89M
محمد کریمی🎤 لالایی بخونّ و مره خو هاکن😔 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5895406109174272246.mp3
3.37M
استاد اسحاقی🎤 بلبل سردار http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
31.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از تعزیه ی علی اصغر (ع) http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5895406109174272303.mp3
6.44M
اسی بند پی🎤 مداحی مازندرانی آه و وایلا http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
4_5895434851095420012.mp3
14.87M
زنده یاد خوشرو 🎤 چاربیداری نکن مره بد اِنه http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ترس🌸 قسمت بیستم مادر احمد خیلی مهربون و خوش اخلاق بود و من تازه داشتم میشناختمش هیچوقت فکر
داستان 🌸ترس🌸 قسمت بیستم و یکم صبح وقتی با ناهید داشتیم برمیگشتیم محل تو دلم گفتم عمه خانم واقعا دکتر حاذقی هست شاید اگه دیشب منو به خونه ش نمیبرد من تو محل حالم بد میشد و باز همان فاطمه دیوونه میشدم اما با تیزبینی حال منو فهمید و حتی شاید با ناهید هم خودش هماهنگ کرد و شایدم خودش به ناهید گفت که من عاشق احمدم تو همین افکارم غرق بودم که ناهید گفت چته غرق نشی یوقت گفتم کجا گفت در دریای رویاهایت احمد اونقدرام ارزش نداره که دوست قشنگم براش فکری بشه گفتم فکری یعنی چی؟ خندید و گفت به دیوونه ی با کلاس میگن فکری شده گفتم جدی نمیگی که گفت فکری شدنتو گفتم نه واقعا احمد ارزششو نداره یعنی گفت الاغ احمد داداشمه و از خودمم بیشتر دوستش دارم میگم نمی ارزه اینقدر بخوای بهش فکر کنی از قدیم گفتن برای کسی بمیر که برات تب کنه گفتم اوف نگو دل ندارم حاضرم بمیرم اما احمد چیزیش نشه گفت آهان پس تو فکری نیستی گفتم یعنی خوبم گفت نه بابا مخت کاملا تعطیله غش غش می خندید و هی سر به سرم میذاشت ولی واقعا ناهید رو دوستش داشتم هیچوقت فکر نمیکردم بچه های دایی الیاس اینقدر خاکی باشن که با یه دختر فقیر و بی کس و کار اینقدر صمیمی بشن ناهید گفت تو یه ایراد بزرگ داری گفتم چه ایرادی گفت پول بده تا بگم گفتم واسه گفتن ایرادم میخوای پول بگیری خوبه که مثل عمه خانم دکتر نشدی وگرنه واسه دیشب از من پول تخت میخواستی گفت حواست پرته چقدر مگه بابا نگفت چیزهایی که احتیاج دارین بخرین ما برای امشب بیسکوییت نداریم یک کمی هم نخود کشمش بخریم بچه ها دوست دارن گفتم آهان باشه ولی ایرادمو نگفتی گفت تو خیلی خودتو دست کم میگیری چرا با من عین اربابا رفتار میکنی الان چند وقته باهات چندین بار شوخی کردم حتی یکیشو هم جواب ندادی گفتم خوب از من بزرگتری دیگه گفت یکسال ازت بزرگترم بعدشم دوستیم مثلا! به سن و سال چیکار داری با عمه هم همینطوری حتی با خواهر کوچیکام همینطور برخورد میکنی ببین فاطمه جان از نظر هنر و تلاش تو از من سرتری تقریبا هم آدم مستقلی هستی راحت کار میکنی ولی من تنبلم فکرتم از من بهتره میدونم احترامت واسه چیه اما با احترام میگم که کارت درست نیست من جز اینکه دختر الیاس خان هستم هیچ هنری ندارم اینکه بچه ی کی باشیم انتخاب خودمون نبوده فقط مهم اینه که خودمون میخواهیم کی باشیم و چی بشیم پس با ما راحت باش با خنده گفت وقتی بهت گفتم الاغ تو لااقل یه گوسفندی چیزی به من بگو باور کن اونجوری معذب میشم گفتم واقعا دلت میخواد بهت بگم گوسفند گفت نه بابا مثال زدم بعد همینطور که داشتیم میرفتیم طرف فروشگاه عمدا پامو محکم کوبیم به آب جدول کنار خیابونو آب پاشید رو لباسش گفت چیکار میکنی دیووونه گفتم دیدی ظرفیت شوخی نداری گفت نه بابا پس دمت زیر زمینه گفتم دمم گفت نه گفتم دومترزیر زمینی خلاصه حالمون خوب بود خوبتر شد و خرید کردیم رفتیم محل مادر احمد منو بغل کرد و بوسید ناهید گفت مادر اشتباه گرفتی دخترت منم گفت میدونم دلم براش تنگ شده بود ناهید گفت می دونی و اصلا سمت من نیومدی هر دومون دیشب رفتیم الان اومدیم چطور دلت فقط برای این تنگ شد مادرش گفت مادرجان حسادت چهره رو زرد میکنه ناهید محکم زد پشتمو گفت چهره م زرد شه بهتره تا دلم بشکنه در گوش من گفت تو چیکار کردی همه عاشقت شدن جز احمد گفتم نمیدونم ولی خوب زهرتو ریختی ناهید گفت دیوونه می دونستی که منم همونقدر دوستت دارم ولی نمیگم که پر رو نشی طرفهای عصر بود که دایی الیاس از همون لحظه ی ورود صدام زد و گفت فاطمه خانم دخترم کجایی ناهید پرید بیرون و گفت جان پدرجان من اینجام دایی الیاس گفت بیا این کیسه رو از دستم بگیر از کت و کول افتادم ناهید گفت فاطمه بابا با تو کارداره خندیدمو براش شکلک درآوردم و گفتم الحسود لایسود دختر خوب دایی الیاس یه عالمه وسیله خریده بود و ناهید غرغرکنان داشت میاورد زن دایی گفت چخبره مرد اینهمه خرید کردی گفت از فردا شب قراره هیات شام بدیم من به سهم خودم یمقدار خریدم زندایی گفت قبول باشه انشاالله همه ی ما حاجت روا بشیم من بلند گفتم آمین ناهید چشمک زد و یواشکی گفت اگه مادرم بدونه چرا بلند گفتی آمین چشاتو در میاره باهاش آبگوشت درست میکنه دختره ی ورپریده عمه خانم هم با ماشین وارد حیاط شد دایی الیاس گفت خواهرجان میخواستی بیای لااقل میگفتی من اینهمه راه رو پیاده نیام عمه خانم گفت کف دستمو بو نکردم که تو شهر بودی میومدی خونه م میگفتی دایی الیاس اومد تو خونه و منو صدا زد گفت فاطمه ۲۰۰ تومن پول بده زندایی گفت ازین طفلی چرا پول میخوای تو چمدونم هست برو بردار گفت تو حالیت نمیشه http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸 آهنگ مازنی🌸 👇👇👇
ادامه ی قسمت بیست ویکم داستان 🌸ترس🌸 من همه ی پولی که دایی الیاس دیشب به من داده بود دادم دستشو گفتم بفرما فقط ۵۰ تومن خرید کردیم گفت من چیکار به خرج کردنت دارم دویست تومن برداشت و بقیه رو داد دستم گفت اینجوری تو هم تو نذری فردا شب شریک شدی گفتم خیلی ممنونم گفت ممنون باش ولی اگه زحمتی نیست یه چایی بیار بخورم ناهید خواست بلند شه گفت نه تو وسایلو آوردی خسته ای بشین فاطمه خانم میاره.... نمیدونم چرا هرچی جلوتر می رفتم دلشوره ام بیشتر میشد طاقت اینهمه احترام و شوق و ذوق را نداشتم دایما منتظر یک خبر بد بودم عمه خانم اشاره زد به من و با حرکات لب و دهن بهم فهموند که الابذکرالله رو تکرار کنم ولی دلشوره ام بیشتر و بیشتر میشد ساعت نزدیکی های هشت شب شده بود و احمد هنوز نیومده بود هیچکس حرفی نمیزد اما من داشتم داغون میشدم آخرش رفتم به ناهید گفتم احمدتون دیر نکرد؟ گفت احمدمون یا احمد تو؟ گفتم لوس نشو دارم از دلشوره می میرم ناهید گفت احمد هر شب همین موقع ها میومد گفتم نه دیرترین وقتی که اومده ساعت هفت ونیم بود ولی الان ساعت نزدیک به هشت شده گفت چه دقیق !!! بروبابا حوصله داری مگه استاد دانشگاهه که اومدنش حساب کتاب داشته باشه یه علاف بیشتر نیست که میاد غصه نخور کم کم داشتیم آماده میشدیم بریم تکیه اما احمد نیومده بود من دلم آروم و قرار نداشت ازاینکه هیچکس پیگیرش نبود بیشتر اعصابم خرد میشد تو راه تکیه رفتم کنار زن دایی و گفتم زندایی جون احمدآقا اولین مداح هیاته ولی هنوز نیومد زندایی گفت نگران نباش تا اونموقع خودشو میرسونه احمد رو قولی که بده تا آخرش می مونه اگر هم قرار باشه نیاد حتما یکیو جاش گذاشته که مداحی کنه نگران نباش زندایی اصلا متوجه نشد دلیل پیگیری من چیه ساعت حدود نه ونیم شد و مداح اصلی شروع به مداحی کرد من رسما اشکم دراومده بود اما ساکت نشسته بودم ولی وقتی آثار نگرانی رو تو چهره ی زندایی دیدم زدم زیر گریه زندایی ناهید رو صدا زد و گفت چرا احمد مداحی نکرد نمیدونی احمد اومده یا نه؟ ناهید گفت چه بدونم معمولا بخاطر اینکه فاطمه خانم معذب نباشه روزا کمتر خونه می موند ولی اولین باره که اینقدر دیر کرده مداحی تمام شد و روضه شروع شد اما من دیگه طاقت نیاوردمو اومدم بیرون از یکی دوتا بچه ی کوچیک پرسیدم احمد و تو مجلس ندیدند هردو گفتند نه اتفاقا برای مداحی دنبالش میگشتن نبود زندایی هم اومد بیرون و گفت دختر تو چرا بیرونی هوا سرده سرما میخوری گفتم سرم یک کم درد میکرد اومدم هوام عوض بشه شما چرا اومدین گفت نگران احمدم سابقه نداشت اینقدر دیر کنه بذار از الیاس خان بپرسم رفت دم در ورودی قسمت مردانه و از یکی خواست دایی الیاس رو صدا بزنه دایی الیاس اومد بیرون و گفت این پسره کجاست چرا نیومده زن دایی گفت واسه همین صدات زدم کم کم نگرانی ها بیشتر شد و من از دلشوره داشتم می مردم رفتم دم دروازه ی ورودی که اگه اومد ببینمش ناهید اومد گفت دختر حسابی تو داری ما رو می ترسونی احمد تا اینجا اومده باشه دیگه بقیه رو میاد تو داری بیشتر نگرانمون میکنی دستاشو گرفتم فشار دادم و گفتم دست خودم نیست تو روخدا پیداش کنید من دارم از دلواپسی می میرم گفت چیزی نیست انشاالله بد به دلمون راه ندیم بهتره دایی الیاس کفشش رو پوشید و با یکی از جوانهای محل رفتن بیرون دیگه کل مردم فهمیدن که احمد دیر کرده حتی آقا بالای منبر خطاب به جوانها گفت که به رودروایسی من نشنید پای منبر برین دنبال این مداحمون ببینید چیشده ادامه دارد...... نویسنده :سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸 آهنگ مازنی🌸
️مهدی کارگر_️.mp3
6.19M
مهدی کارگر آهای ای مرد چپون مه دلبر بهیّه گم بتومه: نمی توانم http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🖤کانال آهنگ مازنی🖤