Reza Narimani - Roze Vaghee (128).mp3
3.27M
وای ازین مداحی ها.."💔😭
https://eitaa.com/joinchat/1590886727Ce2271ddd96
مداحی و استوری های اربعینی❤️
کانال این سیده خانم را داشته باشید حتما🙏
29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از فیلم سینمایی تگزاس دو
فرمودین چند متر بود؟😜
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ترس🌸 قسمت بیستم و هشتم زهرا گفت قول بده که منو ببخشی گفتم من از تو کینه ای به دل نگرفتم که
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸
قسمت اول
آخر شب بود و مریم ساعتی پیش جشن تولد ورود به پانزده سالگیش رو گرفته بود و مهمانها بعد از دادن کادوها و اظهار خوشبختی برای او خداحافظی کردند و رفتند
مهمانی مختصر و تقریبا خانوادگی بود اما برای مریم فوق العاده بود اولین باری بود که به قول خودش براش جشن تولد مفصل گرفته بودند
پدر و مادر مریم گفتند که کادوهارا باز کن ببینیم چی آوردن برات
پدر گفت نقدی هاشو بده من برات شتر میسازم این شوخی پدر بود و مریم هم با این شوخی ها بزرگ شده بود
روزی که پدرشوخی نمیکرد مریم دلش می گرفت چون میدونست اونروز پدر حالش خوب نیست یا نگران چیزی هست و نگرانی و حال بد پدر مریم را غمگین میکرد و چیزی سر دلش سنگینی میکرد و بغضی گلویش را میفشرد که با پارچ پارچ آب هم فرو نمی رفت مریم هم گاهی با پدرش شوخی هایی میکرد که حتی بقول امروزی ها پیش دوستاشم قفل بود
مریم پولهارو شمرد ۲۳۵ تومن شده بود داد دست پدرش و گفت ۲۳۵ تومنه ۲۵۰ ازت پس میگیرم پدرش می دانست که قادر به پس دادن این پول نیست و مریم هم مطمئن بود که پولش بر نمیگردد اما روش نمیشد که بگه برای خودت میخواست پدرش احترامش حفظ شود
مادر اشاره زد که باز داری پولتو میدی به این بی عرضه ی پخمه
مریم چشماش خیس اشک شد و گفت خواهش میکنم به پدرم توهین نکن
مادر گفت چه پدرم پدرمی میکنه پدرت قبل ازینکه پدرت باشه شوهر من بوده پس خودتو برام لوس نکن یجوری میگی که انگار من نامادریتم
مریم گفت نه مادر تو هم برای من عزیزی ولی حال خوش هردوتونو میخوام
پدر کمی خجالت کشید اما به روی خودش نیاورد فردا سررسید قسط ماشینش بود که یکماه فرصت گرفته بود حتی تهدیدش کردند که اگه نتونه قسط بده باید ماشینو پس بده ولی پدر تمام پولش را خرج تولد تنها فرزندش کرد
با خودش گفت اگه کادویی هم نیومد عیبی نداره یجوری جورش میکنم
فوقش ماشینمو بگیرن من که ۳۰ سال ماشین نداشتم این چند سال هم روش
مریم تو سال پانزدهم ازدواج پدر و مادرش با نذر و نیاز بدنیا اومد و الان دختری شده بود با چشمانی درشت و بینی ای که به صورت کوچک و زیبایش نمی اومد و موهایی بلند و سیاه و مرتب داشت و حتی از زیر روسری هم قشنگ بنظر می رسید
اما مریم بخاطر بینی بزرگش روزها و شبهای زیادی گریه کرده بود و اشک ریخته بود پدرش همیشه نوک بینی اش را می بوسید و میگفت اتفاقا خیلی هم قشنگه اگر هم یک روزی ازش خوشت نیومد پول جور میکنم عمل کنی امروز روز مردم صورت و چشمشونو عوض میکنن بینی که دیگه کاری نداره و گاهی به شوخی میگفت حتی منم میتونم یک شب که خوابی با چاقو اضافیشو بردارم طوری که حتی بیدار نشی میگفت دختر خوشگلم تو اخلاق و رفتارت اینقدر قشنگه که کسی به بینی تو توجه نمیکنه
اگر هم کسی نگرفتت پول دبه رو که داریم یه دبه ی قشنگ میخریم ....
مریم با ناز میگفت اع باباجون باز شروع کردیااااا من اصلا نمیخوام ازدواج کنم من اگه یه روز نبینمت می میرم پدر می بوسیدش و با بغض میگفت من هم همینطور!
ولی مریم جان میدونی موهات اونقدر قشنگه که جبران همه چیو کرده
مریم ده ساله بود که یک روز از حمید که اونوقتا سوم دبیرستان بود شنید که دوست دارد زنش موهای بلندی داشته باشد مریم با اینکه از عشق و عاشقی چیزی سر در نمیاورد اما دلش میخواست زن حمید بشه برای همین ازونموقع دست به موهاش نزده بود
مریم اونشب در میان کادوها دنبال کادوی کسی بود که از مدتها پیش رویایش در سرش بود
یکبار دیگر بسته های مچاله شده را باز کرد و تک تک مرور کرد
خاله عشرت بزرگترین کادو رو داده بود ۵۰ تومن پول و دو تا گل سر خوشگل هرچند که چندبار تو جمع گفته بود که من همیشه بیشترین کادو رو میدم اما هیشکی نمیتونه پسش بده مخصوصا این دامادمون که شلوارشو بزور نگهمیداره که نیفته خاله عشرت اولین بارش نبود که مریم و خانواده اش را خرد میکرد مریم اصلا هم از او دل خوشی نداشت اما چه کند که خاله عشرت مادر حمید بود و بخاطر حمید هم شده باید سکوت میکرد
خاله عشرت زنی سیاستمدار و خوشپوش بود و بخاطر پولدار بودنش عزیز خاندان بود هر چند اخلاق درستی نداشت و بقول خودش رک بود اما از نظر مریم بی ملاحظه بود نه رک آدم رک که نباید ایرادهای جسمی مردم را به رخشون بکشه چندبار به خود مریم گفته بود تو دماغت خیلی زشته اگه دخترم بودی تا حالا سه بار عملش میکردم که یک کم لااقل رو فرم بیاد شوهرِ خاله عشرت هم مطیع محض اوامر خاله بود و حتی وسط غذا برای آب خوردن از خاله اجازه میگرفت
بقیه ی کادوها رو چک کرد عمو و دایی هم هرکدام ۳۰ تومن داده بودن همسایه ها ۵ تومن و ده تومن دادند
بسته های کادونزدیک بود تمام بشه و مریم نگران شد و با خودش گفت یعنی حمید ازطرف خودش کادویی نداده
حمید پسرخاله ی مریم ۲۲ ساله و اواخر خدمت سربازیش بود
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
👇👇👇
ادامه ی قسمت اول
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸
حمید قدی بلند با چشمانی روشن داشت و کمی توپر بود که حتی در لباس سربازی هم خوشتیپ بنظر می اومد و نشون میداد که بچه پولداره اما حمید هم مثل پدرش گوش بفرمان خاله بود و کم پیش میومد که بدون اجازه ی خاله جایی بره
حتی گاهی فامیل باهاش شوخی میکردند که اگه مادرت اجازه نمیداد بری خدمت الان باید سرباز فراری بودی
مریم یکبار دیگه کادوهارو نگاه کرد اما خبری از کادوی حمید نبود
مریم به فکر فرو رفت و تصویر روزی از ذهنش گذشت که تنها طلای خودشو که یک جفت گوشواره بود و مادربزرگش به او یادگاری داده بود یکماه قبل از تولد حمید برد فروخت و پولش را جایی مخفی کرد و اعلام کرد که گوشواره اش گم شده و تا چند روز پدر و مادرش و حتی خودش دنبال گوشواره میگشتند
مریم گوشواره اش را فروخت که برای تولد حمید کادو بخره
یک ساعت بند چرمی کامپیوتری که تازه مد شده بود و خیلی هم گرون بود ۴۰ تومن پول کمی نبود
مریم ساعت را خرید و جایی پنهان کرد
و دو روز مانده به تولد حمید باخودش به مدرسه برد و نزدیک مدرسه گوشه ای از دیوار لای علفها پنهان کرد و موقع برگشت عمدا از کنار دیوار می رفت که یکدفعه داد زد وای بچه ها ببینید چی پیدا کردم
یک بسته ی کادوپیچ شده ی قشنگ!
بچه ها اصرار کردند که بازش کن اما مریم گفت نه شاید کسی گم کرده باشد باید به مادرم بگویم و ازینطریق میخواست شاهد داشته باشه که واقعا ساعت را پیدا کرده وقتی رسید خونه با ذوق گفت مادرجان ببین چی پیدا کردم مادرش با اینکه نمیدانست در بسته چه چیزی شاید باشه اما گفت دختره ی چش سفید ما این کلک ها را از بریم کدوم پسری بهت داد بگو برم چشاشو در بیارم
ادامه دارد......
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942711789505482504.mp3
4.61M
مهدی میرداماد🎤
خادما صحن تو جارو میکنن
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942718768827338475.mp3
3.53M
#شعر_شبانه
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پُرَم از حسِ دلگیری که نامش را نمیدانم
تو اقیانوسِ سرشار از تلاطمهای آرامی؛
و من دریاچهی اشکی، که دائم رو به طغیانم
بزن نِی، باز غوغا کن، بزن دَف، شور برپا کن
به هر سوزی بگریانم، به هر سازی برقصانم
ببین آیینهوار از حس تصویر تو لبریزم
تو آرامی من آرامم، پریشانی پریشانم
اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهِ توست
که این دیوانگیها را من از چشم تو میخوانم
#سیده_تکتم_حسینی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942718768827338471.mp3
4.15M
سنتی شبانه
رضا صالحی🎤
دشتی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾جوکول برنج نیمه رس و نرم سبزرنگ، خوشمزه این روزهای مرداد است که دیگر کسی حوصله ی چیدن و بعمل آوری آن را ندارد. اگر پیدا کردید با شکر و دارچین و اندکی گلاب نوش جان کنید.
روستای تازه آبادشهرستان سیاهکل😍
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
یکشنبه🌞 🖼
۱۴ فِردین ماه ۱۵۳۵ تبری
۱۵ مرداد ۱۴۰۲ شمسی
۶ آگِست ۲۰۲۳میلادی
۱۹ محرم ۱۴۴۵قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🍀کانال آهنگ مازنی🍀
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
4_5942718768827338505.mp3
4.22M
راغب🎤
بازگرد
#امام_زمان
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942718768827338513.mp3
2.51M
استاد عالمیان🎤
ته وسّه
واشه: عقاب
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942702963347700858.mp3
351.3K
برای شنیدن مداحی کامل این فایل و مداحی های زیبای دیگر و استوری ها و متنهای انگیزشی و محرمی
لینک کانال ما را لمس نمایید
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1590886727Ce2271ddd96
سنجاق شده👌
👆👆👆👆👆
هر روزتان حسینی🙏
yekdeli ❤️دلبرانه
4_5791796560098504668.mp3
5.29M
سنتی عصرانه
استاد زمان شکارچی 🎤
برار تنها بَویمه😔
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
27.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال پایتخت ۲
در حال رستوران هستم😜
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5944970568641023820.mp3
3.52M
حمید حقیقی🎤
دکلمه ی زیبا👏👌
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5944970568641023835.mp3
369.6K
حاج محسن جهانگیری🎤
نرغ دلم پر می زنه آقا برای کربلا
برای بین الحرمین برای ایوون طلا
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸 قسمت اول آخر شب بود و مریم ساعتی پیش جشن تولد ورود به پانزده سالگیش رو گر
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸
قسمت دوم
مریم ازین حرفهای مادرش ناراحت شد و هاج و واج ایستاده بود که مادرش در یک حرکت سریع بسته را از دستش گرفت و پرت کرد تو رودخونه ی کنار خونه شون
مریم با وجودی که از رودخونه ی کنار خونه وحشت داشت و چندین بار وقتی آب رودخانه کم بود در آن مار و خرچنگ دید اما بخاطر بسته
خودش را به آب زد و به هر زحمتی بود بسته را از آب گرفت کاغذ زیبای روی بسته خیس شده بود جعبه هم تا حدودی شکل و شمایلش را از دست داد اما مریم با حوصله جعبه را خشک کرد و وقتی بازش کرد دید ساعت همانطور دست نخورره باقی ماند بند چرمی آن از نویی برق میزد مریم ساعت را دوباره کادوپیچ کرد و جایی قایم کرد مادرش هرچه گشت نتوانست پیدایش کند و باور کرد که جعبه را آب برده درست شب تولد حمید پدر که هر شب ساعت ۷ خونه بود نیومد و دیر کرد ساعت ۷/۵ شد هشت شد اما از پدر خبری نشد مریم مطمئن بود که برای پدرش اتفاقی افتاده چون امکان نداشت درست شبی که می دانست تولد حمید هست و آنها هم خانوادگی دعوتند دیر کند حالا مریم دو تا نگرانی داشت از یکطرف نگران سلامت پدرش بود و از طرفی تولد کسی بود که او تازه عاشقش شده بود و حتی پدرش نیز در جریان بود مریم و پدرش در سن ده سالگی هم قسم شده بودند هر اتفاقی برایشان افتاد و یا هر رازی که دارند به همدیگر بگویند و موقعی که داشتن با هم قسم میخوردند و انگشت کوچیکه همدیگه رو گرفته بودند پدر با خنده گفت چون انگشت کوچیکه ی من بزرگه من میتونم سه راز رو ازت مخفی کنم مریم گفت حتی تو شرط بندی و راز داری جر زنی میکنی پدرجان
پدرش خندید و گفت می تونیم قرارداد مونو الان فسخ کنیم مریم گفت فخس بی فخسباشه جر زن سه رازتو نگو ...
اما پدر اونشب تولد حمید درست کنار دیوار خانه ایستاده بود و غرغرهای زنش را می شنید که میگفت مگه سالی چند بار تولده درست شب تولد خواهر زاده ی عزیزم عمدا دیر کرد مریم گفت از کجا میدونی شاید اتفاقی براش افتاد
مادر گفت من سی سال با این لندهور زندگی کردم اگه قرار بود اتفاقی بیفته باید تو این سی سال می افتاد من اگه با فرهاد مکانیک ازدواج میکردم الان ماشین شخصی داشتم نه با پدرت که حتی عرضه ی یه دوچرخه خریدنو هم نداره پدر کنار دیوار در حالی که چشمش خیس شده بود حس کرد که دیرشان می شود به مرد غریبه ای که با اسب داشت رد میشد سر بسته موضوع را گفت و ازش خواهش کرد که به خانواده اش بگوید پدرشان پیغام داده که کار کنتراتی گرفته و شب مجبور شده بماند ۵ تومان پول که کل دارایی اش بود را به مرد غریبه داد و گفت اینو هم بده زنم غریبه وقتی در زد و ماجرای ساختگی پدر را گفت زن هرچه ناسزا بود نثار پدر کرد و پنج تومان را از دست غریبه کشید و گفت اونا ۵۰ تومن دادند من ۵ تومن پس بدم؟!
کاش می مرد تا من میگفتم بیوه ام و اززن بیوه کسی انتظار هدیه نداره مریم نگران بود اما وقتی مرد غریبه قسم خورد که بابایش سالم است آماده شدند که به خانه ی خاله عشرت بروند مریم گفت مادرجان چرا با پدر اینجور رفتار میکنی پدرم بیکار و بیعار نمیگردد که معتاد نیست که! توانش همینقدر است
مادر گفت کاش معتاد بود ولی نصف عرضه ی شوهر خاله رو داشت
حرص نده منو
مریم در سکوتی غمگین صدای پاهایش را می شنید و گاهی هم غرغرهای مادرش را که پشت سرهم پدرش را نفرین میکرد
مریم نمیتونست حدس بزنه چه اتفاقی برای پدرش افتاد و چه کار کنتراتی بود که شب هم میشد ادامه داد
اما ناگهان بیاد منم منم های شوهر خاله عشرت و شوخی های زشتش با پدرش افتاد می دانست که پدر از شوخی های شوهرخاله متنفر است اما بخاطر اینکه خودش را با جنبه نشان دهد جوابی نمیداد گاهی هم واقعا جوابی نداشت
پدر مریم سه بار در کارش شکست خورد و هر سه بار مادرش تقاضای طلاق کرده بود اما با وساطت فامیلها دوباره آشتی کردند
مریم از پدرش پول نمیخواست اما دوست داشت قوی تر باشد قوی برخوردکند
پدرش چهره ای آرام و چشمانی درشت و مهربان داشت از نقص های بدنش هیچ ناراحت نبود برای خودش کفش و لباس نمی خرید اما مادر تا حدودی شیکپوش بود مشکل اصلی مادر با پدرش بی پولی بود و توقع زیاد خودش!
مادرش از هیچ حرکت پدر ذوق نمی کرد از هیچ غصه ی پدر غمگین نمیشد و تقریبا مستقل از هم زندگی میکردند مریم چندین بار از پدرش پرسید که چرا حرف دلش را نمی زند اما پدر هربار حاشیه می رفت و اصل ماجرا فراموش میشد
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
👇👇
ادامه ی قسمت دوم
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸
مثلا همین یکی دو سال پیش مریم باید برای مدرسه اش ۱۰۰ تومن پول می برد و پدر نداشت اون شب مادر کاری کرد که پدر از خانه بیرون رفت و تا صبح برنگشت مریم رفت مدرسه و مادرش گفت اگه انشاالله اخراج شدی پدرتو میشناسی و دست از سر من بر می داری
قرار بود ساعت ده اسامی دانش آموزهای بدهکار را سر صف و قبل از مراسم روز دانش آموز اعلام کنند مریم دل تو دلش نبود از یکطرف نگران نیامدن پدرش بود از طرفی هم می دانست تنها سه نفر پول مدرسه نداده بودند خودش و دوتا ی دیگه که خواهر دوقلو بودند البته آن دو خواهر پول هفتگیشان بالای دویست تومان بود و دادن پول مدرسه برایشان کاری نداشت اما عمداً نمیدادند و میگفتند هر وقت مجبور شدیم پول مدرسه را میدیم
مراسم شروع شد و مریم در حالی که کتابهایش را محکم گرفته بود اشکش از گونه هایش سرازیر شد
بلندگوی مدرسه روشن شد و بعد از قرآن و دعای شروع مراسم ، ناظم میکروفون را از گروه سرود گرفت و با عصبانیت اعلام کرد پول مدرسه ی شما جیب ما نمیره ما برای مدرسه قراره تخته سیاه جدید و چند تا نیمکت بخریم سرانه ی اداره کفاف هزینه ها را نمیده و اگر بخواهیم اعتراض کنیم مدرسه رو تعطیل میکنن چون کلاس اول الف ما تنها ۷نفرند کلاس سوم ۶ نفر
اداره همون اول هم به ما گفت که اگر هزینه های جانبی را نمی توانید بپردازید ما طبق قانون باید این مدرسه را با یکی از مدارس شهر ادغام کنیم
مگه نمی دانید که چقدر فاصله هست شما دخترها مجبورید ترک تحصیل کنید پس سوء استفاده نکنید
اسامی اینایی که پول ندادند به شرح زیر است :
سپیده و حانیه ی مهاری
مریم دستهایش می لرزید و قدرت ایستادن نداشت کم کم پاهایش خم شد و خواست روی زمین بنشیند که ناظم میکروفون را داد دست مبصر کلاسشان و گفت حالا مراسم را اعلام کن
مریم نمیدانست چه بگوید چرا اسمش را نخواندن یعنی دلشان سوخت یا چه اتفاقی افتاد
اون روز با خوشحالی برگشت خونه و همون دم در گفت بابا نیومد مادر؟
پدرش گفت اومد دخترم چیکارش داری بچه پررو
وقتی رفت با ذوق پدرش را ببوسد و خبر خوش نخوندن اسمشو به پدر بده جای خالی ساعت و سفیدی جای بند آن روی دست پدر بدجور تو ذوقش زد
مریم گفت پدرجان ساعتت کو
گفت نمیدونم فکر کنم سرکارم جا گذاشتم اگه نبرده باشنش فردا می گیرم
مریم گفت پدر این ساعت همه ی زندگیت بود و تنها یادگار عروسیت بود واااای مادر اگه بفهمه
پدر مریم را بغل کرد و گفت مادر متوجه نمیشه هر وقتم متوجه شد بهش میگیم گم شد
مریم اصرار کرد که جون مریم بگو چی شد
پدر گفت از سه رازی که ازت طلبکارم یکیشو کم کن
ادامه دارد......
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸