eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.6هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸 قسمت پنجم پدر و مریم به محض اینکه رفتن توخونه صدای در اومد و پشت در یکی
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸 قسمت ششم آخرای مدرسه بود و مریم هم پای کنکور شبانه روز داشت درس میخوند و قصد داشت رشته ی خوبی قبول بشه تا لااقل کمی از ضعف اقتصادی پدر کمتر به چشم بیاد و مشکلی که او آن را مشکل بزرگتری می دانست و میگفت اولین پولی که دستم بیاد بینی مو عمل میکنم هم حل بشه اگر هم که پزشکی قبول بشه که کارش راحت تره یکماه به کنکور مانده بود و مریم همچنان با علاقه و جدیت درس میخواند غروب بود که خسته از درس خوندن زیاد اومد با مادرش چایی بخوره و کمی هم از این در و اون در حرف بزنند مادرش خیلی تغییر کرده بود و با داشتن ماشین تقریبا انگار به نصف آرزوهایش رسیده باشد آروم شده بود مریم وقتی دوتا چایی و کمی نون صبح را در ظرفی گذاشته بود و اومد کنار مادرش که دراز کشیده بود به شوخی گفت پاشو تنبل خانم که چایی را که مریم دم کنه خوردن داره مادر اما حال خوشی نداشت و انگار نخوابیده بود بلکه داشت دور از چشم مریم گریه میکرد مریم دلش گرفت و گفت باز چته مادرجان الحمدالله که ماشین مدل بالا سوار شدی و شوهرتم که بقول خودت دیگه آدم شده باز کجای دلت گرفته که چشم قشنگت نمدار شده مادر گفت هیچی ولم کن مریم شستش خبردار شد که غم مادر طبیعی نیست و مسئله خیلی بیخ پیدا کرده مریم با لوس لوسی گفت اگه بابایی اذیتت کرده بگو دعباش کنم بابایی حرف منو گوش میده مادر چیزی نگفت مریم چایی اش را تمام کرد و تکه نانی برداشت و لای نون قند کوچکی قرار داد و در حالی که گاز محکمی از نان برداشت با دهن پر گفت چته خو دلمون پوسید خیر سرم اومدم انرژی بگیرم زدی تو ذوقم مادر بغضش ترکید و با صدای بلند گریه می کرد مریم گفت ول کن ترو خدا تازه داشتی خوب میشدی و در حالی که میرفت برای خودش یه چایی دیگه بریزه گوشش به مادرش بود شنید که با مادرش با خودش میگفت خواهر خدا بگم چیکارت کنه که بالاخره اشکمو درآوردی مریم از نیمه راه برگشت و گفت چی گفتی مادر! یعنی تو با خواهرت بودی؟ با خاله عشرت که روح و روانت به اون بسته س گفت ول کن دیگه مریم گفت جان مریم بگو چیشد نگرانت شدم مادر گفت امشب خواستگاری حمیده مریم گفت خوب باشه به ما چه مادر گفت یعنی برات مهم نیست مریم در حالی که ضربان قلبش بشدت بالا رفته بود گفت نه که مهم نیست نکنه انتظار داشتی بیاد زنگ در خونه ی تو رو بزنه با خنده گفت اصلا در خونه مون زنگ داره؟ پایینشم که بقول خودت گاو رد میشه ول کن مادر و در حالی که ادای آدمای بیخیال رو در آورده بود دوباره تکه ای از نون و قند گذاشت دهنشو به سمت اتاقش حرکت کرد اما اون تکه نون انگار تمام شدنی نبود دهنش خشک شده بود نتونست نون توی دهنش رو قورت بده دور از چشم مادر نونو با دستش درآوردو پرت کرد گوشه ی حیاط و رفت سرکتابهاش اما یک جمله رو نخونده بود که بغضش ترکید اشکش سرازیر شد چند قطره از اشک روی دفتر و کتابش چکید و مریم دید نمیتونه کتاب بخونه حتی نمیتونه بشینه مثل کسی که تو لباسش زغال داغ انداخته باشن تنش داغ شد و سر دلش می سوخت و گاهی هم تمام تنش یخ میکرد عرق کرده بود نمیدونست چشه رفت کنار تاقچه و ستاره ی کاغذی رو در دستش گرفت و فشرد گفت تو که مردش نبودی کاش مهربانی نمیکردی کاش دلسوزی نمیکردی من الان با این ستاره ی کاغذی چه کنم ستاره را پرت کرد پشت باغ و اومد پیش مادرش مادرش را بغل کرد و گفت تو چرا غصه داری تو که عروسی خواهر زاده ت هست باید خوشحال باشی مادر ابتدا اخم کرد اما بعدش با تعجب نگاهی به مریم انداخت وقتی حال دخترشو دید چیزی نگفت مریم گفت حالا از کجا میدونی تو که صبح تا حالا جز خونه ی همسایه جایی نرفتی گفت عمه زیبا گفت عمه زیبا همسایه شون بود و مریم هم علاقه ی خاصی بهش داشت اما یکدفعه انگار عمه زیبا از چشمش افتاد گفت مادر جان عمه زیبا کدوم حرفش راست بود که این یکی حرفش درست باشه مادر گفت غیبت نکن عمه زیبا دروغگو نیست خودش صبح خاله رو دیده خاله براش تعریف کرده حتی وقتی به خاله گفت خواهرتو نگفتی میدونی خاله عشرت چی گفت؟ منتظر حرف مریم نشد و خودش ادامه داد بی چشم رو گفت خواهرم بیاد جلسه ی خواستگاری آبرومون میره آداب اجتماعی بلد نیست لباساشم که دیگه همه از حفظند چه رنگی و چه مدلیه http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 👇👇
ادامه ی قسمت ششم داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸 مریم گفت باشه مادر لااقل تو غصه نخور دلم می گیره مریم در حالی که داشت با مادرش حرف میزد یواش یواش رفت کنار حوض و شیلنگ آبو گرفت رو سرش مادر گفت دخترم دم غروب موهاتو خیس نکن سرما میخوری شپش هم میفته به موهات مریم گفت مو میخوام چیکار و دوباره سرشو گرفت زیر شیر آب همین لحظه صدای باز شدن در اومد و پدرش که ظاهرا از کار امروز خیلی راضی بود و با ذوق گفت من اومدم خانمای قشنگ خودتونو بپوشونید مریم دلش برای پدرش سوخت و با خودش گفت بعد عمری با خنده و سرحال اومد خونه سریع رفت به مادرش گفت ازت خواهش میکنم این ماجرا رو بهش نگی یا لااقل صبر کن کمی استراحت کنه بعدا بگو مادر گفت باشه ولی قیافه ی من و تو داد میزنه که یه خبرایی هست پدر با دیدن چشمهای پف کرده ی مریم و حال ناخوش مادر نگران شد و گفت جریان چیه چی شده اما مادر و مریم گفتن چیزی نیست هرچه اصرار کرد نگفتن پدر چایی اش را به زور خورد و گفت حالا من یه خبر دارم امشب خواستگاری حمیده وقتی دید مادر و مریم عکس العملی نشون ندادند گفت پس خبری که پنهان کردین این بود دست مریم رو گرفت و بزور مریمو نشوند رو پاش مادر گفت جل الخالق مگه مریم بچه س شتر شده دیگه پدر با خنده گفت این شتر عشق باباشه بعد خواست حرف بزنه که مادر گفت کی به تو گفت پدر گفت حمید مریم با تعجب گفت حمیییییید پدر گفت مودب باش حمید اینقد ذوق نداره که مریم خجالت کشید و گفت ذوق نکردم گفت به هرحال حمید گفت امشب خونه نمیرم مادر گفت یعنی چی پدر گفت یعنی حمید حتی با خواستگاری موافق نیست ازدواج که هیچی مریم مثل کسی که سرشو بعد از دو دقیقه از اب در آورده باشه بیرون نفس عمیقی کشید و انگار چهره اش بازتر شد از جایش بلند شد و رفت سر کتاب و درسش و سنگینی سر دلش و گرفتگی گلویش برطرف شد و نفسش باز شده بود ادامه دارد....‌‌.. نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5956122769052667528.mp3
11.82M
علی اسدی🎤 قلندر غریبم (جدید) 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5954244171832233934.mp3
1.66M
نیمی از جانِ مرا بُردی ، محبت داشتی نیمِ باقی‌مانده هم هر وقت فرصت داشتی بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی دستِ یاری چیست؟ سودایِ غنیمت داشتی خانه‌ای از جنسِ دلتنگی بنا کردم ، ولی چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی زخم خوردم، گاهی از ایشان و گاه از چشمِ تو با رقیبان بر سرِ جانم رقابت داشتی ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته‌ست، کاش اندکی در مهربانی نیز همت داشتی Arghavan 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_6041730817405751461.mp3
4.72M
سنتی شبانگاهی سروش🎤 سفر 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ جمعه🌞 🖼 ۱۹ فِردین ماه ۱۵۳۵   تبری ۲۰ مرداد     ۱۴۰۲ شمسی ۱۱ آگِست    ۲۰۲۳میلادی ۲۴ محرم ۱۴۴۵قمری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🍀کانال آهنگ مازنی🍀 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5958586306459078679.mp3
5.39M
علی فانی🎤 تمام هستی و دار و ندارم فدای تو بیا قابل نداره 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
https://eitaa.com/ahangmazani/9833 قسمت قبلی👆👆👆 به نام خداوند کوه و خداوند راغ خداوند آهو و تیهو خداوند باغ سخنرانی آقا دلتون نخواد میز پرشده بود از انواع غذا و این هم محلی عزیزمون از هر نوع غذایی که سفارش دادیم چهار پرس آورد و تشتلاک تشتلاک ماست و سالاد و نوشابه روی میز همّار شده بود و من و دوستم در حرکتی انفجاری و البته هوشمندانه مشورت گونه ای نمودیم که لابد این بنده خدا مشتری نداشته مارو که دیده میخواد غذای "بادکرده در دست"ش را به ما بیاندازد که بالاتفاق تصمیم گرفتیم همان قیمه را بخوریم و بقیه را دست نزده بذاریم که اگه خواست حساب کنه بگیم ما یک پرس میخواستیم نه چهار پرس غذا که تمام شد به دوستم گفتم کمرکاردتو در بیار که امشب اینجا درگیری و دعوا میشه 😜 دوستم هم به دلیل استراتجیک😜 گفت من حساب میکنم که اگه خواست حرف بزنه جوابشو بدم به من میگن پلنگ جویبار (البته اونموقع آقای حسن یزدانی هنوز قدم به عرصه ی گیتی نگذاشته بودند) دوستم گفت تو به هرحال محلی هستی و ته تک دوسّه! میز کناریمون یک پیرمرد افغانستانی که با خانواده نشسته بودند صدامون زد و گفت داداشا سلام جانتان جور است ؟ میگم لت و کوب خوش نباشد گفتیم چی؟ گفت می گویم با هم جنگ نکنید هردو جگرخون می شوید اینجا از تمام رستورانت ها بهتر است اون رستوران اونوری مرغ می دهد به قایده چغوک(گنجشک) اما پول پسه (گوسفند ) طلب میکند حقیقتا کمی آرامتر شدیم و دوستم رفت حساب کنه که آقای یوسفی صدا زد سید داشتیم واقعا؟ گفتم کاسبی این حرفها را ندارد داداش گلم گفت شما ۱۳۰۰ کیلومتر راه اومدید و تو اینهمه رستوران اومدید پیش ما دیدار شما از کاسبی کل سال ارزشمند تره ما با شرمندگی قبول کردیم که مهمانش شویم و بعد از خوش و بش و روبوسی مجدد خداحافظی کردیم اما دوستم بغلش کرد و ولش نکرد که ما با هزار زحمت تونستیم این پلنگ را قانع کنیم که هرچی بود تموم شد ولکن اون بنده خدارو کهو سیو نمودی دوستم برمه گلی شد و در گوشم گفت روبوسی من بخاطر غذایی است که گذاشتیم و نخوردیم و البته حسرتی شد که تا سالها با ما بود 😜 آقا گفتیم شام رایگان که خوردیم حالا یک جایی برای خواب میخواهیم که دیدیم آقای یوسفی صاحب رستوران داد میزند آقا سید سید اِس هکن هارشم! گفتیم یا خدا😱 پشیمون شده و میخواد پولشو بگیره اما چون راه فرار نداشتیم مثل یک مرد ایستادیم و گفتیم هرچه بادا باد گفتم جانم داداش گفت شما که جای خواب ندارید هتلمان هم دو اتاق خالی دارد هرچند برازنده ی شما نیست ولی یک شب که هزار شب نمیشه دوستم در گوشم گفت قطع به یقین صبح پول غذا رو هم از ما خواهد گرفت گفتم چرا این حرفو میزنی گفت قبل از سرو شام رفتم به صورت ناشناس قیمت گرفتم گفتن هر نفس کشی ۲۵۰ تومان میشه هتل نیست که کاخه ما اگه کنار ساحل بخوابیم بهتر از اینه که۱۵۰۰ تومن برای یک شب بدیم حقوق یکماه ما ۹۸۰ تومنه گفتم ضرب هوشمندی به خرج دادی و این محلی ما هرچه التماس کرد گفتیم نه ما متاسفانه هتل رزرو کردیم اسا هتل کنه جیف😜 دیّه ما مسافرخونه هم رزرو نکرده بودیم که خانم ها همصدا گفتن شما دِتا ره دق عالم دکفه که یه آدم حسابی هم به پست شما خورد قدر نمیدونید اسا این شهر غریب دله شمه جان دربیه بورین مسافرخانه پیدا هکنین آ دق دکتون😂 ادامه دارد ارادتمند شما حتی روزهای تعطیل -سید
4_5958586306459078693.mp3
6.82M
آهنگ زیبای افغانستانی😍 جمال مبارز🎤 عشق 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5816951234363404999.mp3
5.48M
سنتی عصرگاهی مهدی احمدی و رضا پالشی🎤 هرایی 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5956334506645394030.mp3
8.95M
عباس رضا زاده🎤 جان ِ پییِر (پدر جان)😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5960838106272763892.mp3
8.92M
فارسی رضا نیک فرجام🎤 پدر 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5960838106272763918.mp3
3.5M
مداحی اربعین امیر عباسی🎤 دارم میام به سمت کربلای تو 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸 قسمت ششم آخرای مدرسه بود و مریم هم پای کنکور شبانه روز داشت درس میخوند و
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸 قسمت هفتم مریم دوباره شروع کرد به درس خوندن و تمام تلاشش قبولی در دانشگاه بود فردای اون شبی که کنکور داشت سر سفره ی شام بودند که صدای در اومد انگار کسی با سنگ بزرگی به دروازه ی آهنی که به مویی بند بود می کوبید پدر گفت برو درو بازکن تا دروازه نیومد تو حیاط مریم گفت من برم پدر؟! پدر گفت عیبش چیه میدونم تاریکه میدونم حیوانات درنده زیادن ولی اینو بدون دخترم که جن ها در نمی زنند مریم که تا قبل از این جمله میخواست بره درو بازکنه سرجایش نشست و گفت بابا هرچی خوندم از یادم رفت پدر گفت اگه دانسته هات با یه جن از یادت بره همون بهتر که قبول نشی مارو بگو میخواهیم کشور رو دست کیا بسپریم مریم غیرتی شد و از جایش بلند شد و گفت من دارم میرم ولی اگه جن ها منو بردند بدونید که تازه داشتم از زندگی با شما لذت می بردم مادر گفت پاشو مرد چرا اذیتش میکنی پدر گفت وقتی برگشت بهت میگم کی اذیت شد مریم وقتی در را باز کرد هری دلش ریخت حمید بود با لباس شخصی و موهای تقریبا بلند و بوی خوش عطری که انگار تازه خریده بود مریم بعد از سلام و احوالپرسی نصفه نیمه گفت آقا حمید دوش گرفتین حمید گفت چیشد بخدا همین صبح حموم بودم بوی بدی میدم مریم خندید و گفت نه میگم با عطر مشهد دوش گرفتین گفت آهان اینو میگی عمه ام برام آورد یکی سبز و یکی قرمز بفرما یک بسته ی کوچیک که تو یک پلاستیک سفید بود و دوتا گل رز خوشرنگ که میشد تشخیص داد با عجله از ساقه کنده شده مریم گفت اینا چیه حمید گفت نمیدونم همین عطره ولی خوشبوتر شو برات کنار گذاشتم مریم گفت چرا آخه برای خواستگاری عطر کم نیارید یوقت حمید گفت ولش کن اومدم ازت خواهش کنم فردا تو کنکور خیلی دقت کنی تو فامیلهای ما فوق دیپلم به بالا نداریم دلم میخواد رکورد همه شونو بزنی مریم گفت باشه روش فکر میکنم خونه نمیاین حمید گفت نه مادرم نگران میشه مریم دور از چشم حمید پوزخندی زد و گفت آره برو نگرانت میشه شاید شغال تورو بخوره حمید گفت هرچی متلک بلدی یادت بمونه بعد از کنکور بهم بگو الان فقط به کنکورت فکر کن میخوام به خیلیا ثابت کنی که هوش زیادتو از پدرت به ارث بردی نه مثل من که رتبه ام اینقدر زیاد بود تو کارنامه جا نشد برام تیپاکس کردن مریم خندید و گفت کنکور به هوش ربطی نداره یکی علاقه داره قبول میشه شما علاقه نداشتی و ...... حمید گفت فقط خواهش میکنم تمرکزتو بذار رو کنکور شبت بخیر حمید رفت و مریم تا جایی که می تونست حمید رو ببینه دم در منتظر موند وقتی دیگه نمیشد تشخیص داد که کسی داره تو تاریکی راه میره درو بست و اومد سمت اتاق سریع بسته را گذاشت بالای کتابهاشو برگشت سر سفره مادر گفت کی بود اینقدر طولش دادی مریم گفت چرا همیشه این حرفو میزنی پنج دقیقه هم نشد گفت باشه حالا کی بود گفت نمیدونم مادر گفت نمیدونی کی بود ؟!!!! مریم گفت اینقدر سوال پبچم کردی حواسم پرت شد پسرخاله بود مادر با صدایی کشیده گفت حمیییید گفت آره حمید بود گفت چیکار داشت ؟ پدر گفت چیکار داری بذار بشینه شامشو بخوره میگه با خنده گفت شاید اومده جوابهای کنکور بیاره براش درسته قبول نشده ولی به هرحال تجربه ی کنکور داشته مادر گفت آره بابات راست میگه؟ مریم تو دلش گفت خدای منو ببخش مجبورم دروغ بگم و بلند گفت بله مادر یه چندتا نمونه سوال آورد پدرش لبخندی به مریم زد و گفت فقط هرچی گفت به دقت گوش بده این پسر با پدر و مادرش فرق داره اونا شخصیت را به پول و سرمایه میدونن ولی حمید تشخیصش درسته مادر گفت به هرحال خواهرزاده ی منه مریم گفت ما نگفتیم که نیست خیرشو ببینی و بعد رفت مادرشو ببوسه پاش خورد به کاسه ی خورشت و چپ شد رو سفره گفت چیه هوش و حواست کجاست شلخته مریم اشتهایی برای شام نداشت و دلش پیش بسته ای بود که حمید به او داد پدر همراه مریم اومد بیرون و گفت حمید از من اجازه گرفت که بیاد باهات حرف بزنه فقط یادت باشه دختر سنگین و رنگین طرفدار داره مریم گفت الحق که پدر نمونه ای هستی مریم رفت سروقت بسته ای را که حمید داده بود و به دقت بررسی کرد دوتا گل سرخ زیبا و یک ستاره ی کاغذی اینبار رنگ سبز مریم گل رز خیلی دوست داشت و حمید هم می دانست وقتی میخواست بخوابه از نوع رفتارش با حمید پشیمان بود و با خودش میگفت هرچی باشه نمیتونه به مادرش بی احترامی کنه که نباید بهش اون حرفارو میزدم کاش زودتر ببینمش ازش عذرخواهی کنم من بزور یادم موند فردا کنکور دارم ولی حمید که چند ساله از درس و مدرسه دوره حواسش بود الحق که حق با خاله عشرته دختر بی ادبی هستم یه ورپریده ی بی حیا ! ازین فحشش خودش خنده ش گرفته بود http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 👇👇
ادامه ی قسمت هفتم داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸 مریم در حالی که ستاره ی کاغذی دستش بود با حال خوشی خوابید و با انگیزه ی بیشتری بیدار شد تو جلسه ی کنکور هر لحظه که تو سوالی گیر میکرد صدای حمید در گوشش می پیچید که تو باید سربلندمون کنی و مریم تمام داشته هایش را رو کرد و هرچه سوال برایش سخت تر میشد ذهنش برای پاسخ به آن سوالها جستجوگر و پرتلاشتر میشد بالاخره کنکور تمام شد و مریم از فشار زیاد بی حال شد مسئولین جلسه مریم را به اتاق مدیر اجرایی کنکور که خنکتر از سالن بود بردند و بعد از تلاش گروه پزشکی مستقر در سالن مریم حالش بهتر شد و شربت خنکی هم خورد که مزه اش تا مدتها زیر زبانش بود مریم وقتی از حیاط بیرون آمد پدر و مادرش را دید که توی ماشین و در آن هوای گرم منتظرش بودند مریم گفت پدرجان شما باید امروز کار میکردید چرا معطل من شدید پدر گفت دختر جان من سی و چند سال کار کردم اینی شدم که می بینی دو روز کار نکنم بلکه وضعمون بهتر بشه مادر گفت آره طلبکارا میان دم در حتما وضعت بهتر میشه .... اواخر مرداد بود و قرار بود نتایج کنکور اعلام بشه مریم روز دقیقش را نمیدونست وقتی پدر و مادر هی سوال پیچش میکردن گفت ایرادی نداره که فوقش روز بعد متوجه میشیم صف نونوایی نیست که دیر بریم به ما نرسه قبول که بشم چه ببینم چه نبینم قبولم فقط می مونه انتخاب رشته که معمولا ۱۰ روز وقت میدن ساعت شش غروب بود که صدای در اومد مریم گفت مادر در میزنن مادر گفت چطور بابات هست خودت میری ولی الان به من میگی گفت قبول کن وقتی بابا هست توهم نترس تر میشی بابا هیکل درشتی نداره ولی نمیدونم چرا وقتی هست از چیزی نمی ترسیم گفت حالا سخنرانی نکن بذار برم درو بازکنم مریم رو ایوون ایستاده بود تا مثلا مراقب مادرش باشه که دید مردی داره با مادرش روبوسی میکنه مریم داد زد مادر کیه مادررررر گفت چخبرته حمیدجانه مریم گفت بفرمایید پسرخاله حمید گفت باید شیرینی بدی گفت چیه خواستگاریت اوکی شد حمید گفت زخم زبون نزنی روزت شب نمیشه؟ مریم گفت فعلا که نزدیکه شب بشه بفرمایید ببینیم باز چی آوردی حمید گفت بدون مایه فطیره مریم گفت اینو کی بهت یاد داده معنیش چیه فحش نباشه مادرش گفت یعنی پول بده مریم گفت پول چرا؟ حمید گفت تعجب میکنم با این هوشت چجوری این رتبه رو آوردی مریم گفت توروخداااااا زود بگو چیشده حمید کاغذی از جیبش درآورد و گفت نامردا هرکاری کردم کارنامه تو به من ندادن ولی اینقدر آویزونشون شدم که گذاشتن کارنامه رو ببینم رتبه ی سه رقمی اما عالی مریم گفت یعنی ۹۹۹ شدم گفت نه باهوش وقتی میگم سه رقمی عالی یعنی زیر دویست . رتبه ات ۱۱۹ شد یعنی چشم کنکور رو درآوردی مریم چنان ذوق داشت که نزدیک بود بگه عشق منی پسرخاله جان اما سریع خودشو جمع و جور کردو گفت دستت درد نکنه الهی همیشه خوش خبر باشی پدر هم همزمان رسید و وقتی جریان قبولی رو فهمید مریمو بوسید و گفت تو افتخار ما شدی حمید خان زحمت شما و نصیحت های شما صد درصد تو این نتیجه تاثیر داشته دمت گرررم پسر که عین پسرخودمی و با اینکه خسته بود حمید رو بغل کرد و گفت هیچوقت این مهربونیت یاد من و مریم و خاله ات نمیره انشاالله به هرچی که میخواهی برسی ادامه دارد....‌‌.. نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5960838106272763954.mp3
2.66M
کتولی شرق مازندران 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5960527232244911735.mp3
2.91M
قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانه‌ای را برد ، از بنیاد برد عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد ، برد شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها هر که لاف عشق زد ، نامی هم از فرهاد برد جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد، برد در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد ، فریاد برد 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5997025391879917328.mp3
14.91M
سنتی شبانگاهی علی اکبر گلپایگانی🎤 اشک من خودتو نگه دار نیا پایین منو رسوا میکنی 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ شنبه🌞 🖼 ۲۰ فِردین ماه ۱۵۳۵   تبری ۲۱ مرداد     ۱۴۰۲ شمسی ۱۲ آگِست    ۲۰۲۳میلادی ۲۵ محرم ۱۴۴۵قمری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🍀کانال آهنگ مازنی🍀 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5960527232244911734.mp3
8.58M
علیرضا باباجانی🎤 داداشی😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸