❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ترس🌸 قسمت بیستم و هشتم زهرا گفت قول بده که منو ببخشی گفتم من از تو کینه ای به دل نگرفتم که
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸
قسمت اول
آخر شب بود و مریم ساعتی پیش جشن تولد ورود به پانزده سالگیش رو گرفته بود و مهمانها بعد از دادن کادوها و اظهار خوشبختی برای او خداحافظی کردند و رفتند
مهمانی مختصر و تقریبا خانوادگی بود اما برای مریم فوق العاده بود اولین باری بود که به قول خودش براش جشن تولد مفصل گرفته بودند
پدر و مادر مریم گفتند که کادوهارا باز کن ببینیم چی آوردن برات
پدر گفت نقدی هاشو بده من برات شتر میسازم این شوخی پدر بود و مریم هم با این شوخی ها بزرگ شده بود
روزی که پدرشوخی نمیکرد مریم دلش می گرفت چون میدونست اونروز پدر حالش خوب نیست یا نگران چیزی هست و نگرانی و حال بد پدر مریم را غمگین میکرد و چیزی سر دلش سنگینی میکرد و بغضی گلویش را میفشرد که با پارچ پارچ آب هم فرو نمی رفت مریم هم گاهی با پدرش شوخی هایی میکرد که حتی بقول امروزی ها پیش دوستاشم قفل بود
مریم پولهارو شمرد ۲۳۵ تومن شده بود داد دست پدرش و گفت ۲۳۵ تومنه ۲۵۰ ازت پس میگیرم پدرش می دانست که قادر به پس دادن این پول نیست و مریم هم مطمئن بود که پولش بر نمیگردد اما روش نمیشد که بگه برای خودت میخواست پدرش احترامش حفظ شود
مادر اشاره زد که باز داری پولتو میدی به این بی عرضه ی پخمه
مریم چشماش خیس اشک شد و گفت خواهش میکنم به پدرم توهین نکن
مادر گفت چه پدرم پدرمی میکنه پدرت قبل ازینکه پدرت باشه شوهر من بوده پس خودتو برام لوس نکن یجوری میگی که انگار من نامادریتم
مریم گفت نه مادر تو هم برای من عزیزی ولی حال خوش هردوتونو میخوام
پدر کمی خجالت کشید اما به روی خودش نیاورد فردا سررسید قسط ماشینش بود که یکماه فرصت گرفته بود حتی تهدیدش کردند که اگه نتونه قسط بده باید ماشینو پس بده ولی پدر تمام پولش را خرج تولد تنها فرزندش کرد
با خودش گفت اگه کادویی هم نیومد عیبی نداره یجوری جورش میکنم
فوقش ماشینمو بگیرن من که ۳۰ سال ماشین نداشتم این چند سال هم روش
مریم تو سال پانزدهم ازدواج پدر و مادرش با نذر و نیاز بدنیا اومد و الان دختری شده بود با چشمانی درشت و بینی ای که به صورت کوچک و زیبایش نمی اومد و موهایی بلند و سیاه و مرتب داشت و حتی از زیر روسری هم قشنگ بنظر می رسید
اما مریم بخاطر بینی بزرگش روزها و شبهای زیادی گریه کرده بود و اشک ریخته بود پدرش همیشه نوک بینی اش را می بوسید و میگفت اتفاقا خیلی هم قشنگه اگر هم یک روزی ازش خوشت نیومد پول جور میکنم عمل کنی امروز روز مردم صورت و چشمشونو عوض میکنن بینی که دیگه کاری نداره و گاهی به شوخی میگفت حتی منم میتونم یک شب که خوابی با چاقو اضافیشو بردارم طوری که حتی بیدار نشی میگفت دختر خوشگلم تو اخلاق و رفتارت اینقدر قشنگه که کسی به بینی تو توجه نمیکنه
اگر هم کسی نگرفتت پول دبه رو که داریم یه دبه ی قشنگ میخریم ....
مریم با ناز میگفت اع باباجون باز شروع کردیااااا من اصلا نمیخوام ازدواج کنم من اگه یه روز نبینمت می میرم پدر می بوسیدش و با بغض میگفت من هم همینطور!
ولی مریم جان میدونی موهات اونقدر قشنگه که جبران همه چیو کرده
مریم ده ساله بود که یک روز از حمید که اونوقتا سوم دبیرستان بود شنید که دوست دارد زنش موهای بلندی داشته باشد مریم با اینکه از عشق و عاشقی چیزی سر در نمیاورد اما دلش میخواست زن حمید بشه برای همین ازونموقع دست به موهاش نزده بود
مریم اونشب در میان کادوها دنبال کادوی کسی بود که از مدتها پیش رویایش در سرش بود
یکبار دیگر بسته های مچاله شده را باز کرد و تک تک مرور کرد
خاله عشرت بزرگترین کادو رو داده بود ۵۰ تومن پول و دو تا گل سر خوشگل هرچند که چندبار تو جمع گفته بود که من همیشه بیشترین کادو رو میدم اما هیشکی نمیتونه پسش بده مخصوصا این دامادمون که شلوارشو بزور نگهمیداره که نیفته خاله عشرت اولین بارش نبود که مریم و خانواده اش را خرد میکرد مریم اصلا هم از او دل خوشی نداشت اما چه کند که خاله عشرت مادر حمید بود و بخاطر حمید هم شده باید سکوت میکرد
خاله عشرت زنی سیاستمدار و خوشپوش بود و بخاطر پولدار بودنش عزیز خاندان بود هر چند اخلاق درستی نداشت و بقول خودش رک بود اما از نظر مریم بی ملاحظه بود نه رک آدم رک که نباید ایرادهای جسمی مردم را به رخشون بکشه چندبار به خود مریم گفته بود تو دماغت خیلی زشته اگه دخترم بودی تا حالا سه بار عملش میکردم که یک کم لااقل رو فرم بیاد شوهرِ خاله عشرت هم مطیع محض اوامر خاله بود و حتی وسط غذا برای آب خوردن از خاله اجازه میگرفت
بقیه ی کادوها رو چک کرد عمو و دایی هم هرکدام ۳۰ تومن داده بودن همسایه ها ۵ تومن و ده تومن دادند
بسته های کادونزدیک بود تمام بشه و مریم نگران شد و با خودش گفت یعنی حمید ازطرف خودش کادویی نداده
حمید پسرخاله ی مریم ۲۲ ساله و اواخر خدمت سربازیش بود
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
👇👇👇
ادامه ی قسمت اول
داستان 🌸ستاره های کاغذی🌸
حمید قدی بلند با چشمانی روشن داشت و کمی توپر بود که حتی در لباس سربازی هم خوشتیپ بنظر می اومد و نشون میداد که بچه پولداره اما حمید هم مثل پدرش گوش بفرمان خاله بود و کم پیش میومد که بدون اجازه ی خاله جایی بره
حتی گاهی فامیل باهاش شوخی میکردند که اگه مادرت اجازه نمیداد بری خدمت الان باید سرباز فراری بودی
مریم یکبار دیگه کادوهارو نگاه کرد اما خبری از کادوی حمید نبود
مریم به فکر فرو رفت و تصویر روزی از ذهنش گذشت که تنها طلای خودشو که یک جفت گوشواره بود و مادربزرگش به او یادگاری داده بود یکماه قبل از تولد حمید برد فروخت و پولش را جایی مخفی کرد و اعلام کرد که گوشواره اش گم شده و تا چند روز پدر و مادرش و حتی خودش دنبال گوشواره میگشتند
مریم گوشواره اش را فروخت که برای تولد حمید کادو بخره
یک ساعت بند چرمی کامپیوتری که تازه مد شده بود و خیلی هم گرون بود ۴۰ تومن پول کمی نبود
مریم ساعت را خرید و جایی پنهان کرد
و دو روز مانده به تولد حمید باخودش به مدرسه برد و نزدیک مدرسه گوشه ای از دیوار لای علفها پنهان کرد و موقع برگشت عمدا از کنار دیوار می رفت که یکدفعه داد زد وای بچه ها ببینید چی پیدا کردم
یک بسته ی کادوپیچ شده ی قشنگ!
بچه ها اصرار کردند که بازش کن اما مریم گفت نه شاید کسی گم کرده باشد باید به مادرم بگویم و ازینطریق میخواست شاهد داشته باشه که واقعا ساعت را پیدا کرده وقتی رسید خونه با ذوق گفت مادرجان ببین چی پیدا کردم مادرش با اینکه نمیدانست در بسته چه چیزی شاید باشه اما گفت دختره ی چش سفید ما این کلک ها را از بریم کدوم پسری بهت داد بگو برم چشاشو در بیارم
ادامه دارد......
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942711789505482504.mp3
4.61M
مهدی میرداماد🎤
خادما صحن تو جارو میکنن
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942718768827338475.mp3
3.53M
#شعر_شبانه
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پُرَم از حسِ دلگیری که نامش را نمیدانم
تو اقیانوسِ سرشار از تلاطمهای آرامی؛
و من دریاچهی اشکی، که دائم رو به طغیانم
بزن نِی، باز غوغا کن، بزن دَف، شور برپا کن
به هر سوزی بگریانم، به هر سازی برقصانم
ببین آیینهوار از حس تصویر تو لبریزم
تو آرامی من آرامم، پریشانی پریشانم
اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهِ توست
که این دیوانگیها را من از چشم تو میخوانم
#سیده_تکتم_حسینی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942718768827338471.mp3
4.15M
سنتی شبانه
رضا صالحی🎤
دشتی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾جوکول برنج نیمه رس و نرم سبزرنگ، خوشمزه این روزهای مرداد است که دیگر کسی حوصله ی چیدن و بعمل آوری آن را ندارد. اگر پیدا کردید با شکر و دارچین و اندکی گلاب نوش جان کنید.
روستای تازه آبادشهرستان سیاهکل😍
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
یکشنبه🌞 🖼
۱۴ فِردین ماه ۱۵۳۵ تبری
۱۵ مرداد ۱۴۰۲ شمسی
۶ آگِست ۲۰۲۳میلادی
۱۹ محرم ۱۴۴۵قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🍀کانال آهنگ مازنی🍀
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
4_5942718768827338505.mp3
4.22M
راغب🎤
بازگرد
#امام_زمان
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5942718768827338513.mp3
2.51M
استاد عالمیان🎤
ته وسّه
واشه: عقاب
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸