هدایت شده از خانه طلاب جوان
#روایت
✅ مَن أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِ
" روایتی از حاشیه دوره مثل خمینی"
▫️ امروز دوره داریم. دوره "مثل خمینی". میخواهیم از ضرورت #تشکیلات بگوییم. از صبح ذهنم درگیر رابطه اسلام و تشکیلات است. هنوز راه نیفتادهام. اما میدانم آنجا اذیت میشوم. خیلی وقت است میخواهم راه بیفتم اما انگار ته دلم یک چیزی مضطربم میکند. حاج حسین تماس میگیرد. دکمه کنار گوشی را فشار میدهم. صدای گوشی میافتد. گوشی را سرجایش میگذارم. یک مقدار این پا، اون پا می کنم. بلند می شوم و آماده می شوم. خیلی وقت است با خودم یک دله کردهام که وقتی جمعمان تصمیمی گرفت با آن همراه شوم. حتی اگر پایه آن تصمیم نباشم. حتی اگر شده با یک همراهی کوچک خودم را آویزان جمع کنم، این کار را می کنم. حتی شده سیاهیِ لشکرِ جمع باشم. اینکه از کی این قرار را با خودم گذاشتم را یادم نیست اما حتما تصمیمم نتیجه تجربهام است. یعنی حتما شده که جمعمان را همراهی نکردهام و بعد پشیمان شدهام و لابد چند بار هم تکرار شده که به این تصمیم رسیده ام.
▫️ وارد #خانه_طلاب میشوم. جای همه چیز عوض شده. گوشی را برمیدارم و عکس میگیرم؛ از میز شلوغ رسانه، از فلاکسها که انگار یک گوشه جمع شده اند و هم را بغل کرده اند، هندوانهها که ریخته شدهاند روی کله هم توی دیگ پر از یخ. تقریبا همه چیز به هم ریخته. وارد اتاق رسانه می شوم لب تابم را باز می کنم و شروع به کار میکنم. علی میگوید برو پایین پیش بچهها. سرم را بالا میکنم.
_ تو نیستی؟
جواب علی منفی است. مسافر همدان است. می گوید تا کی توی دوره هستی؟! می گویم «من فقط می دونم باید تو جمع باشم»
▪️ مینشیند کنارم. میپرسد میخواهم از بچههای دوره سوال بپرسم، به نظرت چی بپرسم؟! سوالهای خودم را میگویم؛ اینکه قاعدتا باید بین #قدرت_ایمان و #تشکیلات ربطهای باشد. قاعدتا هم ایمان قویمان میکند و هم جمع. قاعدتا ما یا باید خودمان جمع بزنیم یا باید خودمان را وارد یک جمعی بکنیم. قاعدتا باید تشکیلات در اسلام خیلی پررنگ باشد. و چندتا قاعدتا دیگر...
اوهومی می گوید. سرش را تکان می دهد و می رود...
✍ نویسنده: محمد صالحی
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
•┈••✾🔹✾••┈•
🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" "بلــه" "روبیـکا"
#روایت
"روایتی از حاشیه دوره مثل خمینی"
بسم الله الرحمن الرحیم
▪️ کلاس حاج آقا فلاح دارد تمام میشود. یک سوال روشن دارد. می گوید ما طلبهها اصلا کجاییم؟! چرا هیچ اثری از ما توی شهر نیست؟! این را به عنوان یک استفهام حقیقی مطرح می کند. اینکه چرا اثر ما طلبهها اینقدر در شهر کم است. حاج آقا را دوست دارم. لاتیش پر است. از آنهایی است که اگر طلبه نمیشد لات خوبی میشد.
▪️پنجشنبه است. لب تاب را میبندم و راه میافتم سمت گلزار. احتمالا هر کسی بهشتی دارد و بهشت من آنجاست. یک بطری کوچک آب معدنی پیدا می کنم تا سنگ مزار ابوی را بشورم. یک فاتحه میخوانم و دوازده تا انا انزلنا. بعد طوری که از کنار مزار شهدا رد شوم از گلزار خارج میشوم و دوباره بر میگردم پیش بچهها. شیشه ماشین را میدهم پایین. هوای بهار میخورد توی صورتم. حاج آقا توی سخنرانیاش گفت: این "واو" در "اَن تَقوموا للّه مثنی و فرادی" یعنی هم جمع هم فرد. توی مسیر به همین فکر میکنم. انسان باید #قیام کند. تا حالا به این قسمتش فکر نکرده بودم به قیام همزمان علیه خودش. انگار انسان با ایمان دو جور باید حرکت کند. قیام در ساحت اجتماع میشود حرکت به سمت جمع و حرکت در ساحت فردیاش میشود قیام علیه خودش، میشود تزکیه.
▪️ماشین را پارک می کنم. یک راست میروم طبقه بالا و پیش بچههای تدارکات. دور هم نشستهاند و سیب زمینی پوست میکنند. احمد هم آب جوش میریزد توی تیریموس تا چای درست کند. توی دلم میگویم اینجا هم بچه ها دارند "رشد جامع" می کنند! معمولا رشد جامع جوابی است در پاسخ اینکه چرا ما طلبهها باید این کارها را بکنیم.
#امام جامع بود و ما در خانه طلاب میخواهیم امام شویم. میخواهیم "#مثل_خمینی" شویم. ما خودمان هم میدانیم که امام نمیشویم. ما هرکدام پر از ضعفیم، پر از نداشتههایی که باید میداشتیم. اما این را هم میدانیم که جمع ضعفهایمان را جبران میکند. ما در جمع داشتههایمان را به هم میدهیم و نداشتههایمان را با جمع جبران میکنیم.
▪️هیئت شروع می شود. لامپها را خاموش میکنند. میخزم یک گوشه و یک خلوتی برای خودم دست و پا میکنم. گوشی را از جیبم در میآورم. نور گوشی را کم میکنم تا توی تاریکی نورش چشمی را نزند. توی فضای ذخیره سازی ایتا می نویسم: "زندگی ما طلبهها باید خیلی جذاب باشد. اینطور هم خودمان کیف میکنیم هم به چشم میآییم که لازمه زندگی امروز جامعهست." این را آقا #فلاح توی سخنرانیاش گفت. بعد مینویسم: "کلید واژه ذکر در صحبتهای امام" این را حاج آقا #مهدیان در جمع گعدهای که با بچه ها گرفته بود گفت.
مداح مهدی تدینی است. دوستش دارم خوش صدا و بامعرفت است. آرام زمزمه میکند: آبروی دو عالم. بعد طولانی مکث میکند. دوباره زمزمه می کند: آبروی دو عالم... از هر گوشه مجلس هق هق و ناله گریهای بلند میشود و بعد آرام میگیرد. دلم گرم میشود. لرزهای به لب و چشمم میافتد. یاد سوال خودم میافتم. اگر از من بپرسند که چرا ما یا باید جمع بزنیم یا توی یک جمعی باشیم؟! من اینطور پاسخ می دهم که شما تنها راحتتر اشک میریزید یا با جمع؟!!
✍ نویسنده: محمد صالحی
🌐 @talabenegasht
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
•┈••✾🔹✾••┈•
🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" "بلــه" "روبیـکا"