🧕✨🧕✨🧕✨🧕✨🧕✨🧕
😍 ماجراهای هیئت دخترانهی ما
#قسمت_اوّل
- خب! مسئول محترم هیئت دخترونه، برنامهتون چیه؟🧑🎓
سرش را خم کرد و لبخندی عرض صورت ظریف دخترانهاش را گرفت.
- اوّلش که شما مسابقه برگزار میکنید؛ بعد شما حدیث کسا میخونید؛ بعد شما...!📝
بقیه حرفش را قورت داد و نگاهش به قالیچه زیرپایش قفل شد. لبخندی زدم و برای اجرای اوّلین برنامهای که دختران برایم چیده بودند، آماده شدم! لیوانی بلورین را پر از آب کردم و سینی به دست نشستم وسط مجلس.🎭
رو کردم به جمعیّت پانزده بیست نفری که تنگ هم در آشپزخانه نقلی ایستاده بودند و عنوان مسئول تدارکات هیئت را به دوش میکشیدند.🍟
دو سه نفر سیبزمینیها را در قابلمه میکوبیدند و بقیّهشان چشم دوخته بودند به ظرف نعناداغ که مبادا بسوزد!
- دخترای گلم بیایید بشینید، میخوام وضو بگیرم.
هر جا دیدید اشتباهه، زنگ بزنید و اشتباهش رو بگید. هر که بیشتر جواب بده، یک جایزه خوب از من میگیره.🎁
البته اینو بگم که این روش وضو، طبق نظر حضرت آقاست. ممکنه بعضی مراجع تک و توک تفاوتی داشته باشند. رفتید خونه؛ حتماً یه نگاه به رساله مرجع خودتونم بندازید.
برق چشمان پنج شش مادر نشسته روی مبلها، از بیست مسئول جوان تدارکات کمتر نبود. 🤩 دختران بیخیال نعناداغ شدند و دایرهوار روی زمین روبروی من نشستند.
هنوز وضو را شروع نکرده، آهنگ «زینگ» از حاضرین بلند شد.🛎️
با چشم، دایره را دور زدم.
- من که هنوز شروع نکردم. کجای کارم اشتباس؟!
دختر ده دوازده سالهای که دوستانش زینبسادات صدایش میکردند نیمخیز شد و اشاره کرد به دست چپ من.
- خانوم مانع دارید.🩹
با غرولندی ساختگی، تکه چسب نواری که قبل از شروع مسابقه، پشت دستم چسبانده بودم، کندم و رو کردم به دختر.
- حالا خوب شد؟👍
انگار که دلش آرام گرفت. لبخندی زد و سر جایش نشست. شروع کردم به شستن دستها.
- زینگ! زینگ! 🛎️
- ای بابا! دیگه چی شد؟😲
- خانوم نیّت نکردید.👉
دنبال صدا گشتم. نرگس بود. نوجوان سفیدرویی که لبخندی صورتی، گوش تا گوش صورت گوشتیاش را پرکرده بود. رو کردم به دختران.🗣️
- درست میگه؟🤦
بین جمعیت همهمه شد. یکی تأیید میکرد و دیگری نه.
با صدای بلند ادامه دادم: «عزیزان برای وضو، نیّت زبانی یا حتّی قلبی هم لازم نیست. همین که بدونه داره چه کار میکنه و اگر ازش بپرسن چی کار میکنی؟ بگه وضو میگیرم کافیه. خب بریم سراغ ادامه وضو.»⬅️
دوباره لیوان را کج کردم و مقداری آب را توی دستم ریختم و از بالای ابروها تا چانه را شستم.🥛
این بار یکی از مامانها پیشدستی کرد. انگشتان دست راستش را از هم باز کرد و به رستنگاه موی سرش اشاره کرد.🖐️
- خانوم باید از اینجا باشه؛ به اندازه پهنای بین این دو انگشت.
- دقیقاً! احسنت! بچهها برای اینکه خیالمون راحت باشه که قسمت واجب را شستیم، بهتره از این مقدار هم کمی بیشتر باشه.✅
انگشتانم را از هم باز کردم و پهنای واجب را نشانشان دادم و برای دوّمین و سوّمین بار صورتم را کامل شستم که خیالم راحت باشد جایی بدون شستوشو نمانده باشد.😌
از پشت قطرات آب، نگاهم افتاد به حلقهای که بیست جفت چشم به بیست سانت دست من، سنجاق شده بود. 👀
یکدفعه از صف سوّم حلقه، نوجوان ده دوازده سالهای که درخشش چشمان درشت مشکیاش، از فاصله چند متری هم پیدا بود، دستش را بالا آورد.
- خانوم اجازه! دوباره اشتباه کردید.😵😣
با قیافه حق به جانب، دست به کمر گرفتم و رو کردم به نوجوان.🤨
- دوباره چی شد؟ من که درست شستم.
ادامه دارد...
#هیئت_دخترونه
#احکام_به_زبان_خیلی_ساده
·—————··𑁍··—————·
https://eitaa.com/joinchat/1924136962Cb1c8fdf901 ·—————··𑁍··—————·
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸
احکام به زبان ساده/ احکامیار
🧕✨🧕✨🧕✨🧕✨🧕✨🧕 😍 ماجراهای هیئت دخترانهی ما #قسمت_اوّل - خب! مسئول م
🧕✨🧕✨🧕✨🧕✨✨🧕✨🧕
😍ماجراهای هیئت دخترانه ما
#قسمت_دوّم
🙋خانوم اجازه! نباید بیشتر از دو بار شسته بشه.
😏 زیر چشمی نگاهش کردم. مصمّم پای حرفش ایستاده بود. سرم را چند بار تکان دادم و با لبخند به هوش سرشار و آن همه تسلّطش بر احکام، آفرین گفتم.
💒 ریحانهسادات سرش را از خانه اسباببازی که گوشه سالن برای بازی بچهها بنا کرده بودم، بیرون آورد و مجلس را دید زد و بدون اینکه حرفی بزند برگشت.
🧕یک لحظه بعد، با چادر سفید گلگلی که زیر چانهاش را محکم توی مشت گرفته بود، مرکز حلقه ما ایستاده بود. یک دور، دور خودش چرخید و مثل مرغی که دانه برچیند، به هر بچه همسن و سال خودش رسید خم شد.
🗣️ درِ گوشش چیزی گفت و به گوشه سالن اشاره کرد. کمکم مجلس تبدیل شد به دو دایره. یک دایره ریحانهسادات و دوستانش مشغول خالهبازی بودند و یک دایره هم، من و دختران هیئت و مادرانشان مشغول مسابقه بودیم.
😍فضای مسابقه حسابی داغ شده بود و گوشیهای همراه، از بیکاری به خواب عمیق فرو رفته بودند. همه چشم دوخته بودند به دست و صورت من تا با گرفتن هر اشکال، یک قدم به جایزه نزدیکتر شوند.
🥛آب را توی مشت چپم ریختم و همانطور که دستم را سیخ به سمت پایین گرفته بودم، مشتم را بالای آرنج خالی کردم و شروع کردم به کشیدن دست از بالا به پایین.
به وسط دست که رسیدم دستم را تا کردم و بقیه دست را شستم. یکدفعه صدای دو زنگ همزمان از چپ و راست بلند شد.🛎️
🤨دختر ریزجثّهای که شاید اوّلین روزهای تکلیفش بود، دستش را روی زنگی فرضی گذاشته بود و مدام زینگ زینگ میکرد. اشاره کردم که صحبت کند. آب دهانش را قورت داد و همانطور که دستش بالا بود گفت: «خانوم اجازه! فک کنم نباید دستتونو بالا بگیرید»
یک دور، حلقه را با چشم دور زدم و شروع کردم به توضیح: «دختر خوشگلمون درست میگه. آفرین!👏
اگر دست رو از آرنج تا بکنی و بشوری و آب برگرده؛ جوری که شستن از بالا به پایین صدق نکنه، وضو خراب میشه.»
⬅️ دست راست را تا مچ شستم و رفتم سراغ دست بعدی که دوباره بیست سی داور، همزمان زنگ زدند و اشکالم را گوشزد کردند.🥴
- ماشاالله به شما. درسته.
دستها باید تا نوک انگشتان شسته بشه و اگر ناخن لاک داشته باشه، باید قبل از وضو پاک بشه. در مورد ناخن کاشته هم که یه قصه مفصّل داره که انشاالله جلسه بعد براتون میگم.🤗
دست راست را تا نوک انگشتان شستم و رفتم سراغ دست چپ.
دو النگوی باریکی که به دستم بود تا مچ پایین آوردم و آب را از بالای آرنج ریختم و تا نزدیک النگوها دست کشیدم و رو کردم به دختران.
- خب حالا نیّتمو قطع میکنم و بدون نیّت وضو، النگو را بالا میکشم. زیرشو میشورم و بعد بقیّه دست.😬
دوباره همهمه شد. از گوشه حلقه یکی از مادران دستش را بلند کرد.
_ خانوم مگه میشه؟! پس من میتونم نیّتمو قطع کنم و برم مثلاً درو باز کنم؟!🤔
مادر دیگری که مثل دخترش پر از شور وانرژی بود و مدام لبخند به لب داشت، دو دستش را به سینه گذاشت و ابروهایش را در هم کشید.😠
_ خانوم اینجوری که نمیشه. وضو خراب میشه. من که نمیتونم قبول کنم.
🪟نگاهی به پنجرههای قدی رو به حیاط کردم. آفتاب بار و بندیلش را جمع کرده بود و میرفت تا فردا صبح اول وقت برگردد. رو به هیئتیها کردم...
ادامه دارد...
#هیئت_دخترونه
#احکام_به_زبان_خیلی_ساده
https://eitaa.com/joinchat/1924136962Cb1c8fdf901
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
احکام به زبان ساده/ احکامیار
🧕✨🧕✨🧕✨🧕✨✨🧕✨🧕 😍ماجراهای هیئت دخترانه ما #قسمت_دوّم 🙋خانوم اجازه! نباید بیشتر از دو بار شسته بشه.
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
😍 ماجراهای هیئت دخترانه ما
قسمت سوّم
🎗️منظورم اینه که وقتی تا نزدیکی النگو رو شستی، باید با نیّت غیروضو، النگو را بالا بکشی؛ وگرنه وضو خراب میشه؛ چون حرکت آب به بالا میشه.
🤔 در مورد رفتن پی کار دیگه هم، باید پشتسرهم بودن اعمال وضو رعایت بشه؛
یعنی اگر بینشون اونقدری فاصله بیفته که موقع شستن یا مسح کردن عضوی، جاهایی که قبلا شستید خشک شده باشه، وضو باطله.
🗣️ چند نفری که معترض بودند شروع کردند به بازگویی تجربیات خودشان. یکی میگفت: «من اصلاً این دستم رو که النگو دارم زیر شیر آب میگیرم.» دیگری میگفت: «این که ارتماسی میشه.» یک نفر دیگر از گوشه حلقه دستش را بلند کرد🙋 و در مورد وضوی ارتماسی پرسید. توضیح مختصری در مورد وضوی ارتماسی دادم و تفصیلش را به دلیل نزدیک بودن به اذان و تنگی وقت به بعد موکول کردم.
👈 با اینهمه سؤال و جواب بین وضو، دستها و صورتم برای مسح خشک شده بود و مجبور شدم از ابتدا وضو بگیرم.
🧅 بوی پیاز سرخشده و نعناداغ فضا را پر کرده بود. مسابقه رو به پایان بود و این جمعیت بلافاصله بعد از مسابقه، غذا میخواستند و جایزه.🎁
اشاره کردم به دو نفر از اعضای تدارکات که مشغول آماده کردن لقمهها شوند.🫔 نانهای لواش را تکه تکه کرده بودند و کافی بود یکی دو قاشق🥄 پوره سیبزمینی داخل آن بریزی و چند دور بپیچانی تا یک لقمه آب دهان راهانداز بشود!
🙆مسح سر را با سر انگشت از پایین به بالا کشیدم. از صدای چند زنگ پیاپی، ریحانهسادات و دوستانش خانه و خالهبازی را رها کردند و همه با دهانی باز چشم دوختند به ما. 🛎️🛎️
🌷دختر قدبلند و خوشبرورویی که در آشپزخانه مشغول پیچیدن لقمهها بود، از بقیّه سبقت گرفت.
❌خانوم اینجوری که اشتباهه. باید از بالا به پایین مسح بکشی.
👈 دوست بغلدستیاش حرفش را با سر تأیید کرد و در حالیکه بندهای انگشتش را نشان میداد ادامه داد: «تازه حداقل باید اینقدر روی سر کشیده بشه.»
🧕💪مادر پرانرژی، دستهایش را از سینه جدا کرد و عرض و طول انگشت اشارهاش را نشان داد.
- بله! عرضش حداقل باید اینقدر باشه. تازه جهتش اشتباس.
👀 کی دیده کسی از پایین سر به بالا مسح بکشه؟
🤔 هر کسی چیزی میگفت و حتّی یک نفر هم نبود که طرف من باشد. دستم را بالا گرفتم و با صدایی که بر صدای همهمه جمعیّت غلبه کند گفتم: «اتفاقاً خیلیم درسته.»
👬دخترهای نوجوان که همه ایستاده بودند و آرام و قرار نداشتند با حرف من؛ مثل آب روی آتش، سرد شدند و نشستند.
ادامه دادم: «اولش که بهتون گفتم وضو را طبق نظر رهبری میگیرم. ایشونم حداقل مسح سر را نوک انگشت میدونن که میتونه حتّی از پایین به بالا کشیده بشه.»
🍃 سکوت بر حلقه ما حکمفرما بود و هر چه صدا بود از حلقه کناری بود که سر آجرهای خانهسازی با هم بحث میکردند.🏠
🦶خب حالا میرسیم به مسح پا.
آسمان رو به تاریکی بود. سریع دستم را روی پای راست گذاشتم و از روی انگشت شست به اندازه سه چهارسانت دست کشیدم. دوباره ده پانزده زنگ به صدا درآمدند و با هم مقدار کم مسح را گوشزد کردند.🛎️😖
نگاهی به حلقه دختران کردم.
- در این حرکت من دو اشکال بود. کسی میتونه توضیح بده؟😲🤔
همه ساکت شدند.
ادامه دارد...
#هیئت_دخترونه
#احکام_به_زبان_خیلی_ساده
·—————··𑁍··—————·
https://eitaa.com/joinchat/1924136962Cb1c8fdf901 ·—————··𑁍··—————·
احکام به زبان ساده/ احکامیار
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ 😍 ماجراهای هیئت دخترانه ما قسمت سوّم 🎗️منظورم اینه که وقتی تا نزدیکی النگو رو شستی،
🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨
😍 ماجراهای هیئت دخترانه ما
4️⃣ قسمت چهارم
اعظمخانم که تا الان دست به سینه، با چشمان ریزشده مجلس را از بالای مبل رصد میکرد، یکمرتبه پایش را بالا آورد و عمود روی هوا نگه داشت. 😲
با لبخند کمرنگی روی لب😊 سرش را یک دور، دور حلقه چرخاند. خم شد و سر انگشتانش را با دست لمس کرد.
👁️ نگاه بقیه به سوی او جلب شد و با دقّت به دست و پای او نگاه کردند. با تکسرفهای صدایش را صاف کرد و رو کرد به جمعیّت.🗣️
🦶باید از سر انگشتان باشه، نه روی انگشت. ببینید اینجوری»
دوباره از سر انگشتانش را مسح کرد تا مفصل پا.
👌احسنت! حاجخانوم درست انجام دادن.
طبق نظر رهبری، مسح پا باید از سر انگشتان تا مفصل کشیده بشه.
🙃 با جمله من چند نفری سرشان را پایین انداختند. پای چپم را بلافاصله به روش درست مسح کردم و اتمام مسابقه را اعلام کردم.📢
- یعنی ما تا الان اشتباه وضو میگرفتیم؟🤔
سرم را چرخاندم. صدا از همان چند نفر سر به زیر بود. لبخندی زدم و به لطف و مهربانی پروردگار اشاره کردم. به اینکه خدا ارحمالراحمین است و باید خدا را شکر کنند که متوجّه اشتباهشان شدهاند.😇
📢 هنوز مراسم شکرگزاری تمام نشده بود که صدای دختران تدارکات بلند شد: «بفرمایید نذری هیئت»🫔🍲
حلقه یکدفعه چند تکه شد و همه به سمت سینی طلایی پر از لقمه 🫔که روی کابینت آشپزخانه گذاشته شده بود هجوم بردند.
بلند صلوات ختم جلسه را تلاوت کردم و همراه من تکههای جداشده حلقه هم تکرار کردند. 📿
رفتم سروقت جایزهها. 🎁🤩چند روز پیش رفته بودم حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها)🕌 و تعداد زیادی کیف جامدادی کوچک و بزرگ با طرحهای سنتی و رنگارنگ از مغازههای اطراف حرم گرفته بودم.
🎁 قرار بود به دو سه نفر اوّل جایزه بدهم؛ امّا با مشورت مسئولین هیئت، تمام دخترانی که در مسابقه شرکت کرده و کلّی اشکال از من گرفته بودند جایزه گرفتند.
💌 پاکت جوایز خالی شد و دستان دختران پر. یکدفعه یاد نذری افتادم که چیزی از آن نمانده بود. 🤦 از آن همه لقمه خوشمزه که آب دهانم را از وسطهای مسابقه راه انداخته بود، تنها به اندازه یک بند انگشت نصیب من شد. 😩
خدایی دستپخت دختران هیئتمان خوب بود. 😍 صدای اذان که بلند شد بیشتر دختران و مادرانشان چادر و چاقچور کردند تا به مسجد محل بروند و به نماز جماعت برسند؛
🌱🌸 با وضویی که انشاالله بدون اشکال است. من هم چادرم را زیر چانهام گره زدم و آماده نماز شدم. هنوز چند مهمان مانده بودند و آنها هم همراه من مشغول نماز شدند.
☕ راستی چای هیئت با اینکه از همان چای همیشگی منزلمان بود؛ اما مزهاش خاص بود. 😌☺️
✨ امیدوارم بانویی که مجلس به نام او مزیّن شده بود، آمده باشد و گوشه چشمی به این هیئت ساده انداخته باشد. انشاالله.🤲
پایان
#هیئت_دخترونه
#احکام_به_زبان_خیلی_ساده
·—————··𑁍··—————·
https://eitaa.com/joinchat/1924136962Cb1c8fdf901 ·—————··𑁍··—————·